menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

جوک و لطیفه و خنده

داستان طنز : موردِ عجیبِ میرزا روبات/قسمت یازدهم

مهرداد صدقی :
مورد عجیب میرزا روبات
قسمت یازدهم
حاج نصرت و میرزا روبات داشتند در بیابان می¬رفتند که به یک دو راهی رسیدند. حاج نصرت از میرزا پرسید:
– میرزاجان به نظرت از کدام مسیر برویم بهتر است؟
میرزا روبات گفت: ارباب چه عجب نظر مرا هم پرسیدید.
حاج نصرت گفت:. خب نظرت مثل نظر همسرم قلیله خاتون برایم مهم است. به این می¬گویند تصمیم¬گیری بر مبنای خرد جمعی.
میرزا گفت: به نظرم اگر از مسیر سمت چپ برویم بهتر است.
حاج نصرت گفت: خب پس از راست می¬رویم.
میرزا روبات با تعجب پرسید: ارباب¬جان شما که برعکس نظر من و همسرت تصمیم می¬گیری پس چرا نظر می¬پرسی؟
حاج نصرت گفت: خب به این می¬گویند دفع خطر احتمالی، چون می-دانم میزان درک دیجیتالی تو از موقعیت چقدر است.
میرزا چون یک آدم آهنیِ با جنبه بود از حرف حاج نصرت ناراحت نشد ولی به کمک پردازشگر مرکزی خود، در کمتر از یک ثانیه، سیصد و پنجاه و سه روش مختلف برای انتقام گرفتن از حاج نصرت به ذهنش رسید. بدترین روشِ انتقام، گرفتن عکس¬ از خوشحالی¬های حاجی در دیار فرنگ و ارسال آنها به گوشیِ قلیله¬ خاتون بود اما با اینکه آدم آهنی بود دلش نیامد چنین بلایی سرِ او بیاورد. نهایتا تصمیم گرفت از گزینه بعدی استفاده کند؛ اینکه اگر در بیابان عقرب دیدند، آن را به سمتِ پای حاجی هدایت کند و اگر حاج نصرت را نیش زد، به جای مک زدن، جای نیش را فوت کند تا سم مثل موشک¬های هدایت¬شونده به سمت اعضای داخلی حاجی هدایت شود.
میرزا هنوز در حال آنالیز عواقب ادامه دادنِ راهِ بیابان بدونِ حاجی و حساب ¬کتاب سهم¬الارثِ حاجی و شوهر دادنِ قلیله-خاتون بود که حاج نصرت گفت: میرزا با شناختی که از تو دارم، مطمئنم داری به انواع راه¬های انتقام فکر می¬کنی. این را بدان اگر بلایی سر من بیاید در این بیابان حتی نمی¬توانی خودت را شارژ کنی. به جای این فکرهای پلید، برو ببین روی آن تابلوی کنار جاده که به زبان چینی علائم هشداری نوشته را برایم بخوان.
میرزا که یک روبات منطقی بود، بالاجبار حرف حاجی را پذیرفت و جلوتر رفت تا متن تابلو را اسکن و ترجمه کند.
– ارباب جان در این تابلو نوشته شده اگر از مسیر سمت راست بروید، مسیر کاملا هموار و صاف است اما نه رستوران دارد، نه سرویس بهداشتی، نه استراحت¬گاه. آخرش هم به دره یا صخره می¬رسید و هر گونه اعتراضی به مسیر داشته باشید، به جای مشکل به خودِ شما رسیدگی می¬شود. اگر از مسیر سمت چپ بروید پر از امکانات رفاهی است و آخرش هم به یک آبادی می¬رسید اما در مسیر راه آنقدر راهزن و خرابکار برای ضد حال زدن به شما کمین کرده که احتمالا اصلا به مقصد نرسید و «گیم اُور» می¬شوید. مسیر وسط هم فعلا در حال ساخت است اما چون بودجه نیست، ممکن است یا بهتر از هر دو مسیر دربیاید و یا اینکه هر دو مشکل مسیرهای قبلی را با هم داشته باشد. یک هشدار مهم دیگر هم نوشته شده که چون رویش یک پوستر تبلیغاتی چسبانده-اند، زیر آن خوانده نمی¬شود.
حاج نصرت کمی فکر کرد و گفت: خب با این شرایط جدید حالا نظرت چیست میرزا؟
میرزا روبات گفت: ارباب جان من دیگر غلط کنم نظری داشته باشم. شما خودتان هر تصمیمی که می¬گیرید من هم موافقم.
حاج نصرت گفت: من که می¬گویم برگردیم. فوقش با هم می¬رویم در زیرزمین حجره و اصلا صدایش را درنمی¬آوریم که برگشته¬ایم. تا چند هفته استراحت می¬کنیم و به همسرهایمان می¬گوییم چون جیب ما را زدند نشد سوغاتی بیاوریم. آن نسخه¬های مورد نیاز را هم اینترنتی می¬خریم و می¬گوییم با پیک برایمان بفرستند.
میرزا روبات گفت: من هم با این نظر موافقم.
حاج نصرت گفت: خب فقط می¬خواستم نظر تو را بدانم. حالا که این¬طور است پس ادامه می¬دهیم.
هنوز حرف حاج نصرت تمام نشده بود که سر و کله یک غریبه پیدا شد. غریبه که سوار بر شترش بود، به حاج نصرت گفت:
– می¬بینم که مانده¬اید از کدام راه بروید. راستش من دارم از مسیر بیراهه که از پشت این تپه¬ها می¬گذرد، می¬روم. اگر دوست داشتید با من همراه شوید.
حاج نصرت به میرزا روبات نگاهی کرد و گفت: شاهد از غیب رسید.. میرزا حاضر شو همراهش برویم.
میرزا گفت: ولی ارباب اگر ریگی در کفشش داشته باشد چه؟ به نظر من که مشکوک به نظر می¬رسد آخر چه کسی در این گرما کاپشن می¬پوشد؟ تازه، شتر سه¬کوهانه¬اش هم کمی عجیب غریب است.
حاج نصرت گفت: اگر خطری در پیش باشد، او بیشتر باید نگران باشد چون او یک نفر است و ما دو نفر
میرزا گفت: ارباب جان درست است که ما دو نفریم و او یک نفر اما از فانتزی¬های پلید احتمالی او که خبر نداریم. تازه، اگر خوب دقت کنید او هم با شتر مشکوکش می¬شود دو نفر.
حاج نصرت گفت: میرزاجان جوری حرف می¬زنی که آدم را یاد فولدرهای مخفی هاردت می¬اندازی. به جای این منفی نگری و «خود لو دهی» به چیزهای مثبت فکر کن. اینکه اگر انشا… به مقصد رسیدیم، تا موقع برگشت از هم جدا می¬شویم و همدیگر را نمی¬بینیم و وقتی هم که دیدیم چیزی از هم نمی¬پرسیم.
میرزا و حاجی پشت سرِ غریبه و شتر سه کوهانه او راه افتادند تا از مسیر بیراهه به طرف یک مقصدِ حدسی بروند.

قسمت های قبلی داستان طنز مورد عجیب میرزا روبات :

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

قسمت هفتم

قسمت هشتم

قسمت نهم

قسمت دهم

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر