menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

مهرداد صدقی

داستان طنز : موردِ عجیبِ میرزا روبات/قسمت دهم

مهرداد صدقی :
مورد عجیب میرزا روبات
قسمت دهم
میرزا روبات با بدرقه گرم همسر خود راهی سفر شد و حاج نصرت هم با دعای خیرِ قلیله خاتون برای کسی که او را راهیِ سفر ابدی کند، سفر خود را آغاز کرد. هنوز چیزی از سفر نگذشته بود که حاج نصرت در حالیکه داشت حلقه ازدواجش را از انگشتش خارج می¬کرد، گفت: میرزا یادت باشد موقع برگشت از سفر غربت، به یادم بیاوری که دمِ در دوباره حلقه را در انگشتم بگذارم.
میرزا گفت: چشم ارباب. راستی این کار برای چیست؟
حاج نصرت گفت: خودت می¬دانی که من قلبا چقدر به این حلقه وابسته¬ام. می¬ترسم در فرنگ از غصه دوریِ قلیله خاتون چنان لاغر شوم که این حلقه ناخواسته از انگشتم بیفتد کف کلاب و نفهمم. اصلا برای اینکه بدانی عشق من و قلیله خاتون چقدر عمیق است این حلقه را در جیبی که روی قلبم قرار دارد می-گذارم.
میرزا هم در حالی که برنامه جی¬پی¬اس خود را خاموش می¬کرد تا هر گونه ردیابی غیر ممکن شود، گفت: من و رباب¬الروبات با اینکه به جای حلقه ازدواج فقط واشرِ پلاستیکی در انگشت یکدیگر فرو کرده¬ایم اما همیشه به یادش خواهم بود. البته به قول شما آدمها کار از محکم¬کاری عیب نمی¬کند. این را در می-آورم تا مبادا وقتی کارواش می¬روم از دستم بیفتد.
حاج نصرت به ساکی که میرزا روبات برای سفر برداشته بود اشاره کرد و گفت: میرزا چه بار و بندیلی برداشته¬ای؟ راستی برای سفر همه وسایل لازمی که گفته بودم را خریدی؟
میرزا روبات گفت: بله ارباب همان وسایل شما باعث شده ساکم این شکلی شود. چون می¬دانستم طعام و نوشیدنی¬های فرنگی به مزاج شما سازگار نیست، برایتان کنسرو اطعمه و اشربه به میزان کافی خریده¬ام و چون گفتم شاید در سفر وقت نشود، همه را از قبل در منزل بیست دقیقه جوشانده¬ام.
حاج نصرت پرسید: احسنت! خوشم می¬آید با اینکه روبات هستی عقل و شعور که نداری ولی آنالیزگرت درست کار می¬کند. راستی، چیزهایی که از داروخانه می¬خواستم چی؟
میرزا روبات گفت: بله ارباب همه قرص¬های فشار و رفع فشار را هم گرفته¬ام. آن مورد آخری که نوشته بودید را هم گرفتم و برای اینکه باز شاید در سفر وقت نشود تمام آن بادکنک¬ها را از قبل در منزل باد کرده¬ام.
میرزا که منتظر بود حاج نصرت باز هم او را تشویق کند به اربابش نگاه کرد اما قیافه حاج نصرت حسابی عصبانی به نظر می رسید. میرزا با اجرای برنامه شرمنده¬نما با صدایی گرفته به حاج نصرت گفت: ارباب مرا ببخش اما گفتم لابد در فرنگ باد هست اما کم است
حاج نصرت که نمی¬دانست به چه زبانی به مادربوردِ میرزا فحش دهد، گفت: الحق که شعور چرتکه از تو بیشتر است. حالا که آنتی¬ویروس¬های مرا به باد داده¬ای دیگر بر رویت آنتی ویروس نصب نمی¬کنم. وقتی هم از کار افتادی تو را می¬برم بازار مسگرها و می¬گویم آنقدر تو را بکوبند که حالت جا بیاید.
هنوز بد و بیراه¬ گفتن¬های حاجی تمام نشده بود که به دروازه خروجیِ شهر رسیدند. حاج نصرت به میرزا گفت: حواست باشد اینجا اگر چیز نامربوطی بگویی بلافاصله ما را برمی¬گردانند. یادت باشد اگر راجع به اهداف سفرمان به فرنگ پرسیدند بگو من از فرنگ بیزارم، شبکه¬های ماهواره¬ای را نمی¬شناسم، بر خلاف آنجا دیدنی¬ترین مکان¬های گردشگری و بهترین امکانات پزشکی و معتبرترین دارالفنون¬ها را همین¬جا داریم و هیچ¬جا همین دیار خودمان نمی¬شود.
میرزا گفت: یک جور گفتی که برای یک لحظه باورم شد. پس اگر گفتند چرا می¬روی بگویم فقط دارم می¬روم ریسایکل¬بینم را آنجا خالی کنم و برگردم؟
حاج نصرت گفت: تو که برنامه¬ دروغگوییت را روزی سه بار آپگرید می¬کنی، یک ¬چیزی بگو دیگر.
مامورِ دروازه داشت مسافران را نوبتی بازرسی بدنی می¬کرد. میرزا که به خاطر برنامه¬ریزی¬اش تمام صحنه¬های مربوط به تفتیش بدنی را شطرنجی می¬دید، رویش را برگرداند. مامور که دید میرزا و حاج نصرت دارند با تعجب نگاه می¬کنند و چون تا به حال از دروازه رد نشده¬اند ظاهرا در عمرشان بازرسی ندیده-اند¬، محض روشنگری گفت: این کارها برای این است که کسی چیز خطرناکی همراه نداشته باشد و چیزهایی که ممنوع است حمل نکند. تا به حال بازرسی بدنی ندیده¬ای¬ها؟
میرزا گفت: بله من روبات با حجب و حیایی هستم و از این چیزها ندیده¬ام. راستش کمی شبیه فیلم¬هایی بود که حاجی توی گاوصندوقش دارد.
حاج نصرت برای عوض کردن موضوع به میرزا گفت: یک عمر با عزت زندگی کردم اما اجازه نمی¬دهم مرا بازرسی کنند. حتی اگر لازم باشم برمی¬گردم. مگر یک سفر فرنگ چقدر می¬ارزد؟
مامور میرزا را صدا زد و گفت: آهای روبات! نوبت توست.
حاج نصرت میرزا را هل ¬داد تا از او جلو بزند و گفت: ولی نوبت من بود.
مامور گفت: باشد. بیا جلو
حاج نصرت محض خوش¬رقصی می¬خواست برای بازرسی لباسش را هم دربیاورد که مامور گفت: نیازی به این کار نیست.
بازرسی حاج نصرت که تمام شد، مامور از او پرسید: انگیزه شما از این سفر چیست؟
حاج نصرت برای مظلوم نمایی چشم¬هایش را مثل گربه چکمه پوش کرد و گفت: بین خودمان باشد، همان¬طور که احتمالا خودتان هم متوجه شدید، بالاجبار می¬خواهم برای درمان سرطان پروستات بروم. چون هیچ کجا وطن نمی¬شود، این روباتی که پشت سرم ایستاده و دارد یواشکی حرف¬هایمان را ضبط می¬کند تا بعدا به من بخندد، همراهم است تا اگر طوریم شد طبق وصیتم مرا به وطن برگردانَد. راستش از الان برای خودم و همسرم قبر خریده¬ام تا برای همیشه کنار هم باشیم. من به بنیان محکم خانواده خیلی باور دارم و این هم سندش
حاج نصرت حلقه¬اش را به مامور نشان داد اما مامور اصلا نگاه نکرد و فقط گفت: خدا شفا دهد! نفر بعد
حاج نصرت بدون اینکه منتظر میرزا بماند، از دروازه خارج شد. مامور پس از بازرسی میرزا از او پرسید: انگیزه تو از این سفر چیست؟
میرزا گفت: همان¬طور که اربابم گفت برای معالجه او می¬رویم تا اگر خوب نشد او را با خودم بیاورم.
مامور نگاه نافذی به میرزا انداخت و گفت: اگر حالش خوب شد چه؟
میرزا چند لحظه¬ای فکر کرد و سپس در حالیکه ساکش را باز می-کرد تا محتویاتش را به مامور نشان دهد، گفت: اگر خوب شد می-خواهیم همانجا برایش جشن تولد بگیریم… این هم سندش!

قسمت های قبلی داستان طنز مورد عجیب میرزا روبات :

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

قسمت هفتم

قسمت هشتم

قسمت نهم

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر