menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

جشن امضای مغز نوشته مهرداد صدقی

داستان طنز : موردِ عجیبِ میرزا روبات/قسمت ششم

مهرداد صدقی :
مورد عجیب میرزا روبات
قسمت ششم
میرزا روبات با ناراحتی به همسرش رباب نگاه ¬کرد. سِرُمِ ۶ ولتی به دستش وصل بود اما ولت متر چیزی نشان نمی¬داد. میرزا با ناراحتی به حاج نصرت و قلیله خاتون گفت: اگر رباب خوب نشود، خودم را در کوره ذوب آهن می¬اندازم و سفارش می¬کنم از آهن وجودم پیچ و پیچ گوشتی بسازند و بین آدم آهنی¬های بی¬بضاعت تقسیم کنند.
حاج نصرت گفت: من نمی¬دانم برنامه نویسی تو را کدام ابلهی انجام داده که از این حرف¬ها می¬زنی. اگر زبانم لال چنین کاری کنی، از آهنت فقط مهره و واشر می¬سازم و آن را مجانی در زندان روباتها توزیع می¬کنم تا حالت جا بیاید.
قلیله خاتون که داشت برای آرام کردن میرزا روبات، برنامه¬های آرامش بخش بر روی او نصب می¬کرد به همسرش اشاره کرد که الان وقت مناسبی برای این حرفها نیست و بهتر است به میرزا چیزی بگوید که او را آرام کند. حاج نصرت محض شوخی با شیطنت به میرزا گفت: میرزا جان از به هوش نیامدن رباب زیاد ناراحت نشو و نیمه پر لیوان را هم ببین. اینکه اگر به هوش بیاید، ممکن است دیگر تو را به خاطر نیاورَد.
حاج نصرت چشمکی هم به میرزا زد اما میرزا با صدایی ناراحت گفت: اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد، به آهنِ سیاه می¬نشینم.
قلیله خاتون به حاج نصرت گفت: لان این چیزی که به میرزا گفتی در جهت آرامش بخشی بود یا تشویش اذهان خصوصی؟
حاج نصرت برای عوض کردن فضا با شرمندگی به میرزا گفت: میرزاجان انشالا که ویندوز رباب بالا می¬آید اما به این فکر کن که اگر رُباب به هوش نیاید بدبخت می¬شوی اما اگر به هوش بیاید و بفهمد به خاطر چیزهایی که به سفارش ننه فرنگیس به خوردِ او داده¬ای، به این روز افتاده، بدبخت¬تر می¬شوی.
میرزا روبات نگاهی به حاج نصرت انداخت که در زبان روبات¬ها معادل جمله¬ای راجع به قطعه مادربورد، بود. قلیله خاتون به حاج نصرت گفت: نمی شود تو به میرزا دلداری ندهی؟
بعد هم محض شوخی به میرزا روبات گفت: میرزاجان راستش را بخواهی با اینکه ناراحتم اما از طرف دیگر عاشق این جور موقعیت¬های چالش¬زا هستم و دوست دارم ببینم آخرش چطور می¬شود
میرزا روبات که تازه برنامه زبان¬درازی¬اش را آپگرید کرده بود اما تا الان جرات نمی¬کرد در برابر حاج نصرت آن را اجرا کند، بلافاصله به قلیله خاتون گفت: انشالا حاج نصرت هم در چنین موقعیتی گیر کند تا ببینی آخرش چطور می¬شود….
قبل از اینکه قلیله خاتون چیزی بگوید، حاج نصرت با صدای بلند گفت «انشالا» و همین امر باعث شد سیبلِ هدفِ انتقام¬گیری قلیله خاتون از میرزا روبات به هدفِ مشترکِ میرزا- حاجی تغییر کند. قلیله خاتون در حالی که داشت راجع به نقاط ضعف مشترکِ حاجی و میرزا فکر می¬کرد تا در آنِ واحد هر دو را بسوزاند، گفت:
– میرزا جان راستی فکری به ذهنم رسید. به نظرم اگر رباب به هوش آمد به جای اینکه بخواهید خودتان بچه¬دار شوید، بهتر است یک فروند فرزند به سرپرستی انتخاب کنید. کسی که تنها باشد و پدر و مادرری نداشته باشد.
قلیله خاتون نگاه معناداری به میرزا انداخت و بلافاصله با اجرای برنامه تله¬پاتی، منظورش را به ذهن میرزا بلوتوث کرد. میرزا کمی فکر کرد و گفت: راست می¬گویی…. اصلا همین ننه فرنگیس، مادرِ حاج نصرت چطور است؟ هم پدر و مادر ندارد و هم تنها زندگی می¬کند.
حاج نصرت با عصبانیت به میرزا نگاه کرد و گفت: یک بار دیگر از این حرف¬ها بزنی همچین می¬زنمت که سیم¬های گردنت رگ به رگ شوند و سر و کله¬ات را مثل سانتریفیوژ بچرخانند.
قلیله خاتون در حالی که لبخندی روی لب خود داشت به میرزا گفت: میرزا جان منظورم از سرپرستی، پیدا کردن بچه بود نه ننه فرنگیس. ماشالا ننه فرنگیس خودش مادر چند تا بچه بوده و همه آنها را با مهربانی بزرگ کرده. راستی، به جای سرپرستیِ بچه یک راه دیگر هم هست. مثل کاری که آدمها انجام می¬دهند.
میرزا پرسید: آدمها چکار می¬کنند؟
قلیله خاتون گفت: در مواردی که بعضی¬ها نمی¬توانند صاحب فرزند شوند، از رحم اجاره¬ای یک مادر مهربان استفاده می¬کنند.
میرزا روبات گفت: همین ننه فرنگیس….
میرزا هنوز جمله¬اش را به پایان نرسانده بود که دید حاج نصرت انبر شلاقی و سیم چین خود را برداشته و دارد و به طرف او می¬آید. برای همین میرزا با تغییر آنیِ جمله خود فورا گفت: خواستم بگویم ننه فرنگس هاردِ اکسترنال اضافه ندارد قرض بگیرم؟ فکر بد نکن حاجی می¬خواهم برایت چند فیلم خوب دانلود کنم.
حاج نصرت گفت: میرزا شانس آوردی وگرنه می¬خواستم کاری کنم که فکر بچه را برای همیشه بیرون کنی. البته تو هم فکر بد نکن. می¬خواستم سیمِ سرُمِ همسرت را قطع کنم.
قلیله خاتون که دید رابطه میرزا و حاجی به اندازه کافی متشنج شده، گفت: اصلا از این چیزها بگذریم. راستی میرزا جان، در یکی از جزوه¬های طب صنعتی خوانده¬ام در مواردی که یکی از روبات¬ها بالا نمی¬آید، روبات زوج یا زوجه می¬تواند به همسرش شوک احساسی با ولتاژ پایین وارد کند
میرزا با ناراحتی کاذب گفت: یعنی مجبورم باز هم ازدواج کنم؟
حاج نصرت گفت: شاید برای تو ولتاژ پایین باشد اما برای رباب و همسر آینده¬ات ولتاژ بالا خواهد بود. ضمنا اگر ازدواج کنی هرچند رباب فورا همه چیز را به خاطر خواهد آورد اما با شناختی که از او دارم کاری می¬کند که خودت دیگر چیزی به خاطر نیاوری
میرزا گفت: خب پس چطوری باید به رباب شوک ولتاژ پایین وارد کنم؟
قلیله خاتون گفت: تا به حال شده بود به او محبت کنی؟
میرزا روبات گفت: بله همیشه برایش از این استیکرها می¬فرستم.
قبل از اینکه میرزا استیکرهایش را نشان دهد، قلیله خاتون به حاج نصرت گفت: ببین. آدم آهنی است اما از تو بیشتر احساس دارد. چرا برای من استیکر محبت آمیز نمی¬فرستی؟
میرزا که دید کارش مورد توجه قرار گرفته گفت: اتفاقا از این استیکرها برای ننه فرنگیس هم…
هنوز حرف میرزا تمام نشده بود که حاج نصرت به او لگد زد و گفت: اگر یکبار دیگر در این خانه به کسی استیکرت را نشان دهی استیکردانت را پاره می¬کنم.
با ضربه لگدِ حاج نصرت، میرزا روبات به تختِ رباب خورد و به خاطرِ شوک احساسی ولتاژ پایین، رباب به هوش آمد.

قسمت های قبلی داستان طنز مورد عجیب میرزا روبات :

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر