menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

مهرداد صدقی

داستان طنز : موردِ عجیبِ میرزا روبات/قسمت هشتم

مهرداد صدقی

مورد عجیب میرزا روبات
قسمت هشتم

میرزا روبات و حاج نصرت با عصبانیت به طرف کافه حاج رحیم اینستال­چی رفتند. حاج رحیم با دیدن آنها گفت: نوبتی بگویید که چه مشکلی پیش آمده.

 میرزا که روبات آداب­دانی بود، تعارف کرد که حاج نصرت اول حرف بزند و به او گفت: لیدیز فِرست

حاج نصرت برای تشکر به زبان انگلیسی به میرزا گفت: «هپی نیو یِر» و بعد هم به میرزا اشاره کرد خودش اول حرف بزند.

میرزا قیافه­اش را شبیه استیکرهای ماتم­زده کرد و به حاج رحیم گفت: ارباب، این چه بچه­­روباتی بود که به ما انداختی؟

حاج رحیم به کاتالوگش نگاه کرد و گفت: همان مدل AMK سوپر اکتیو که از روی علیمردان­خان شبیه­سازی شده بود؟ راستش به خیلی های دیگر هم انداخته­ام اما چون شما آشنا بودید، با تخفیف انداخته­ام.

میرزا روبات گفت: منظورم همین است. کل شارژم صرف این می­شود که این بچه را کنترل کنم. انقدر بیش فعال است که از دیوار راست هم بالا می­رود. اگر فردا پس­فردا از دیوار سفارت جابلقا هم بالا رفت من بی­تقصیرم. یک سوال­هایی از من می­پرسد که جوابش را فقط با فیترشکن می­توانم سِرچ کنم. با اینکه غذا نمی­خورد اما اصلا شارژش تمام نمی­شود. تحت هیچ شرایطی روی حالت اسلیپ نمی­رود. به عنوان پدرِ مجازیِ او می­خواهم سر از ته و توی کارهایش دربیاورم ببینم چه چیزهایی دانلود و آپلود می­کند اما حافظه­اش را هیِدن کرده و روی آن پسورد به زبان «دوتراکی» گذاشته. نمی­دانم برنامه­نویسی­اش کار چه کسی بوده اما هر چه به او می­گویم برعکسش را انجام می­دهد. هرجا پریز برق می­بیند می­خواهد انگشتش را در آن فرو کند. اگر به او بگویم نکن، می­کند و اگر بگویم بکن، نمی­کند. اگر همین­طور پیش برود، همین چهار تا مفتولی که روی سرم باقی مانده هم زنگ می­زند و می­ریزد.

حاج رحیم در حالی که برای حاج  نصرت چای می­آورد، گفت: قبلا هم گفتم این بچه روبات برای والدینی ساخته شده که قدر زندگی و آسایش خود را نمی­دانند و خوشی زده زیر دلشان. به تو خواهم گفت راه حلش چیست اما بگذار ببینم مشکل حاج نصرت چیست؟

 حاج نصرت گفت: روباتی که به میرزا دادی و او هم به عنوان هدیه به من انداخته، مشکلاتش از این یکی بدتر است.

حاج رحیم گفت: همان مدل PF فینگر تاچ که از روی پتروس فداکار شبیه سازی شده بود؟

حاج نصرت گفت: بله. مشکلش همین است که بیست و چهار ساعت دنبال سوراخ سمبه­های خانه می­گردد و به او هر چه بگویم بکن یا نکن هم فایده ندارد. از ترس او حتی….

حاج رحیم اجازه نداد حاج نصرت حرفش را تمام کند و گفت: حاجی جان خودم هم می­دانم. قبل از اینکه به شما بفروشمش در همین حجره پدرم مرا درآورده بود.  خب حالا آن دو بچه­روبات را بیاورید تا با روبات­های دیگر تعویض کنم.

حاج نصرت در حالی که از شدت ناراحتی داشت  گفت:  تمام مشکل من و میرزا همین است. اگر دست خودمان بود که این بچه روبات­ها را پس می­آوردیم اما مساله اینجاست که همسرهای ما به شدت به این بچه­روبات­ها انس گرفته­اند و کم­کم ما را فراموش کرده­اند. حُسن ما را که اصلا نمی­بینند و عیب ما را هم به خودمان و هم به دیگران می­گویند ولی در عوض عیب­های این بچه­ها را اصلا نمی­بینند.

میرزا گفت: کاملا درست است. من اگر پایَم به لیوان آب بخورد و بریزد، رباب می­گوید مگر دوربینت سوخته و جلوی پایَت را نمی­بینی؟ اما اگر پسرم سطل آب را هم چپ کند رباب می­گوید با اینکه آب هست ولی کم است و تازه آب روشنی هم می­آورد.

هنوز حرف میرزا روبات تمام نشده بود که پایش به میز خورد و استکان چای حاج نصرت چپ شد. قبل از اینکه میرزا بگوید «چای هم روشنی  می­آورد»، حاج نصرت با عصبانیت گفت: میرزا الهی که استاکس­نت به جانت بزند. شلوار مرا خیس کردی حالا بروم خانه آن فینگرتاچ لعنتی دنبال نشتی می­گردد.

حاج رحیم در حالی که سعی می­کرد به میرزا و حاج نصرت دلداری دهد، گفت: راستش من روی این دو روبات می­توانم برنامه­هایی نصب کنم که کلا کارایی آنها را تغییر دهد اما هر چقدر هم تغییر کنند شما دیگر در دید همسران خود دیگر آن جایگاه سابق را نخواهید داشت

حاج نصرت گفت: من که حتی قبلا هم جایگاه سابق نداشتم.

حاج رحیم گفت: اشکال ندارد. پیشنهاد من این است کاری کنید که در دید آنها همچنان قهرمان به نظر برسید.

میرزا که پنکه خود را روشن کرده بود تا شلوار حاج نصرت را خشک کند و به خاطر پرت شدن حواسش و تیغه­های پنکه کم مانده بود شلوار حاجی را به دامن مریلین مونرو تبدیل کند، گفت: چه کاری؟

حاج رحیم گفت: برنامه نرم افزاری این دو بچه حدود یک هفته دیگر اکسپایر می­شود. همه فکر خواهند کرد ببین چه بر سر بچه­ها آمده اما شما صدایش را درنیاورید. البته می­شود نسخه آپگرید آنها را اینترنتی تهیه کرده و برنامه­ها­یشان را آپدیت کنید اما اگر این کار به سادگی انجام شود ارزش کار شما نادیده گرفته خواهد شد. برای همین پیشنهاد من این است برای گرفتن نسخه اصل، شما دو تا با هم از جابلقا و جابلسا و دره هفته اژدها بگذرید و خود را به دره «سیلیکون ولی» برسانید. در آنجا سلام مرا به یکی از دوستانم به اسم حاج اسپات و یا منشی­اش هات اسپات برسانید و نسخه شفابخش را بگیرید و به عنوان قهرمان دوباره به خانه خود برگردید

وقتی میرزا و حاج نصرت از کافه درآمدند، در تمام طول مسیر بازگشت به حرف­های حاج رحیم فکر می­کردند. میرزا به گذر از دره هفت اژدها و حاج نصرت هم به حاج اسپات و هات اسپات.

قسمت های قبلی داستان طنز مورد عجیب میرزا روبات :

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

قسمت هفتم

 

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر