مورد عجیب میرزا روبات
قسمت هشتم
میرزا روبات و حاج نصرت با عصبانیت به طرف کافه حاج رحیم اینستالچی رفتند. حاج رحیم با دیدن آنها گفت: نوبتی بگویید که چه مشکلی پیش آمده.
میرزا که روبات آدابدانی بود، تعارف کرد که حاج نصرت اول حرف بزند و به او گفت: لیدیز فِرست
حاج نصرت برای تشکر به زبان انگلیسی به میرزا گفت: «هپی نیو یِر» و بعد هم به میرزا اشاره کرد خودش اول حرف بزند.
میرزا قیافهاش را شبیه استیکرهای ماتمزده کرد و به حاج رحیم گفت: ارباب، این چه بچهروباتی بود که به ما انداختی؟
حاج رحیم به کاتالوگش نگاه کرد و گفت: همان مدل AMK سوپر اکتیو که از روی علیمردانخان شبیهسازی شده بود؟ راستش به خیلی های دیگر هم انداختهام اما چون شما آشنا بودید، با تخفیف انداختهام.
میرزا روبات گفت: منظورم همین است. کل شارژم صرف این میشود که این بچه را کنترل کنم. انقدر بیش فعال است که از دیوار راست هم بالا میرود. اگر فردا پسفردا از دیوار سفارت جابلقا هم بالا رفت من بیتقصیرم. یک سوالهایی از من میپرسد که جوابش را فقط با فیترشکن میتوانم سِرچ کنم. با اینکه غذا نمیخورد اما اصلا شارژش تمام نمیشود. تحت هیچ شرایطی روی حالت اسلیپ نمیرود. به عنوان پدرِ مجازیِ او میخواهم سر از ته و توی کارهایش دربیاورم ببینم چه چیزهایی دانلود و آپلود میکند اما حافظهاش را هیِدن کرده و روی آن پسورد به زبان «دوتراکی» گذاشته. نمیدانم برنامهنویسیاش کار چه کسی بوده اما هر چه به او میگویم برعکسش را انجام میدهد. هرجا پریز برق میبیند میخواهد انگشتش را در آن فرو کند. اگر به او بگویم نکن، میکند و اگر بگویم بکن، نمیکند. اگر همینطور پیش برود، همین چهار تا مفتولی که روی سرم باقی مانده هم زنگ میزند و میریزد.
حاج رحیم در حالی که برای حاج نصرت چای میآورد، گفت: قبلا هم گفتم این بچه روبات برای والدینی ساخته شده که قدر زندگی و آسایش خود را نمیدانند و خوشی زده زیر دلشان. به تو خواهم گفت راه حلش چیست اما بگذار ببینم مشکل حاج نصرت چیست؟
حاج نصرت گفت: روباتی که به میرزا دادی و او هم به عنوان هدیه به من انداخته، مشکلاتش از این یکی بدتر است.
حاج رحیم گفت: همان مدل PF فینگر تاچ که از روی پتروس فداکار شبیه سازی شده بود؟
حاج نصرت گفت: بله. مشکلش همین است که بیست و چهار ساعت دنبال سوراخ سمبههای خانه میگردد و به او هر چه بگویم بکن یا نکن هم فایده ندارد. از ترس او حتی….
حاج رحیم اجازه نداد حاج نصرت حرفش را تمام کند و گفت: حاجی جان خودم هم میدانم. قبل از اینکه به شما بفروشمش در همین حجره پدرم مرا درآورده بود. خب حالا آن دو بچهروبات را بیاورید تا با روباتهای دیگر تعویض کنم.
حاج نصرت در حالی که از شدت ناراحتی داشت گفت: تمام مشکل من و میرزا همین است. اگر دست خودمان بود که این بچه روباتها را پس میآوردیم اما مساله اینجاست که همسرهای ما به شدت به این بچهروباتها انس گرفتهاند و کمکم ما را فراموش کردهاند. حُسن ما را که اصلا نمیبینند و عیب ما را هم به خودمان و هم به دیگران میگویند ولی در عوض عیبهای این بچهها را اصلا نمیبینند.
میرزا گفت: کاملا درست است. من اگر پایَم به لیوان آب بخورد و بریزد، رباب میگوید مگر دوربینت سوخته و جلوی پایَت را نمیبینی؟ اما اگر پسرم سطل آب را هم چپ کند رباب میگوید با اینکه آب هست ولی کم است و تازه آب روشنی هم میآورد.
هنوز حرف میرزا روبات تمام نشده بود که پایش به میز خورد و استکان چای حاج نصرت چپ شد. قبل از اینکه میرزا بگوید «چای هم روشنی میآورد»، حاج نصرت با عصبانیت گفت: میرزا الهی که استاکسنت به جانت بزند. شلوار مرا خیس کردی حالا بروم خانه آن فینگرتاچ لعنتی دنبال نشتی میگردد.
حاج رحیم در حالی که سعی میکرد به میرزا و حاج نصرت دلداری دهد، گفت: راستش من روی این دو روبات میتوانم برنامههایی نصب کنم که کلا کارایی آنها را تغییر دهد اما هر چقدر هم تغییر کنند شما دیگر در دید همسران خود دیگر آن جایگاه سابق را نخواهید داشت
حاج نصرت گفت: من که حتی قبلا هم جایگاه سابق نداشتم.
حاج رحیم گفت: اشکال ندارد. پیشنهاد من این است کاری کنید که در دید آنها همچنان قهرمان به نظر برسید.
میرزا که پنکه خود را روشن کرده بود تا شلوار حاج نصرت را خشک کند و به خاطر پرت شدن حواسش و تیغههای پنکه کم مانده بود شلوار حاجی را به دامن مریلین مونرو تبدیل کند، گفت: چه کاری؟
حاج رحیم گفت: برنامه نرم افزاری این دو بچه حدود یک هفته دیگر اکسپایر میشود. همه فکر خواهند کرد ببین چه بر سر بچهها آمده اما شما صدایش را درنیاورید. البته میشود نسخه آپگرید آنها را اینترنتی تهیه کرده و برنامههایشان را آپدیت کنید اما اگر این کار به سادگی انجام شود ارزش کار شما نادیده گرفته خواهد شد. برای همین پیشنهاد من این است برای گرفتن نسخه اصل، شما دو تا با هم از جابلقا و جابلسا و دره هفته اژدها بگذرید و خود را به دره «سیلیکون ولی» برسانید. در آنجا سلام مرا به یکی از دوستانم به اسم حاج اسپات و یا منشیاش هات اسپات برسانید و نسخه شفابخش را بگیرید و به عنوان قهرمان دوباره به خانه خود برگردید
وقتی میرزا و حاج نصرت از کافه درآمدند، در تمام طول مسیر بازگشت به حرفهای حاج رحیم فکر میکردند. میرزا به گذر از دره هفت اژدها و حاج نصرت هم به حاج اسپات و هات اسپات.
قسمت های قبلی داستان طنز مورد عجیب میرزا روبات :
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
قسمت ششم
قسمت هفتم