menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

مهرداد صدقی

داستان طنز : موردِ عجیبِ میرزا روبات/قسمت نهم

مهرداد صدقی :

مورد عجیب میرزا روبات
قسمت نهم
میرزا روبات و حاج نصرت داشتند به حرف¬های حاج رحیم ایسنتال چی فکر می¬کردند. میرزا روبات اپلیکیشن «ریا و تظاهر» را نصب و فعال کرد و از حاج نصرت گفت: ارباب به نظر شما حالا رفتن به فرنگ و سیلیکون ولی واجب است؟ من که اصلا از خودم نمی¬بینم بروم آنجا اما حیف که مجبوریم.
حاج نصرت که روبات نبود اما حالت پیش¬فرضش اجرای خودکار همان برنامه بود، در جواب میرزا روبات گفت: من هم مثل تو اصلا مایل نیستم به سفر فرنگ بروم اما ظاهرا تکلیف است. من اگر بخواهم بروم سفر فرنگ و چند روز همسرم را نبینم، از غصه دق می¬کنم
میرزا روبات پرسید: خب چرا او را با خود به این سفر نمی-برید؟
حاج نصرت چشمکی به میرزا زد و گفت: این¬طوری که زودتر دق می-کنم
میرزا که رویش با حاج نصرت باز شده بود، گفت: ارباب با اینکه ما به بهانه بچه¬ها می¬خواهیم برویم اما آیا به نظر شما زنهایمان اجازه می¬دهند تنهایی برویم سفر فرنگ؟
حاج نصرت گفت: میرزا جان. اگر آنها فکر کنند به خاطر سلامتی خودِ بچه¬ها و آوردن نسخه اورژینال شفابخش می¬خواهیم برویم، حتما اجازه می¬دهند برویم اما اگر تصور کنند ممکن است در آنجا به ما خوش بگذرد، باز هم اجازه می¬دهند اما کاری می-کنند که به ما خوش نگذرد.
میرزا روبات محض شوخی گفت: ارباب جان نمی¬شود به خاطر مصلحت خانواده برویم، اما به خاطر مصلحت خودمان دیگر برنگردیم؟
حاج نصرت با انبردست هدفونِ میرزا را کشید و گفت: ای وطن فروش خائنِ بی¬سیاست! دیگر نبینم تا وقتی کاملا از اینجا خارج نشده¬ایم، همچین حرفی را بر زبان بیاوری.
میرزا روبات چند لحظه جمله حاج نصرت را آنالیز کرد و گفت: ولی بعید می¬دانم رباب به من اجازه بدهد به این سفر بروم.
حاج نصرت گفت: به عنوان یک مرد در مورد کاری که می¬خواهی انجام بدهی باید به همسرت جوری حق انتخاب بدهی که انتخاب دیگری نداشته باشد.
میرزا پرسید: چطوری؟
حاج نصرت گفت: بیا به خانه ما تا نشانَت دهم.
میرزا با شنیدن این جمله گفت: سطح ایمنی در برنامه¬نویسی من جوری تعریف شده که در قبال این پیشنهاد همیشه باید جواب منفی بدهم و به کسی اعتماد نکنم.
حاج نصرت گفت: میرزا جان، تو که ۲۴ ساعت در خانه مایی. منظورم این است موقعی که می¬خواهم بحث سفر را پیش بکشم بیا و ببین چکار می¬کنم.
حاج نصرت وارد خانه شد، فرزندش را به قلیله خاتون نشان داد و در مقابل نگاه کنجکاو میرزا با نهایت ادب و احترام به همسرش گفت: قلیله جان، به نظرم این بچه کمی ناخوش است. بر خلاف همیشه آنقدر خسته است که توی گوشم انگشت و آرمیچر فرو نمی¬کند. اگر اجازه بدهی می¬خواهم بروم «سیلیکون ولی» برای او نسخه شفابخش بگیرم اما اگر اجازه ندهی می¬روم تایلند برای خودم نسخه می¬گیرم.
قلیله خاتون با خونسردی به طرف حاج نصرت رفت و گفت: عزیزم هر جور که صلاح می¬دانی
میرزا روبات که روبات فهمیده¬ای بود فورا به سمت دیگری نگاه کرد و قبل از اینکه تصاویر جلوی چشمش شطرنجی شود از خانه حاج نصرت بیرون آمد. میرزا که از حرکتِ بدون توپ حاج نصرت خوشش آمده بود، بلافاصله رفت پیش رباب تا برنامه مشابهی اجرا کند.
****
میرزا روبات با نشان دادن فرزندش به رباب گفت: عزیز دیجیتالی¬ام. بچه¬مان چه بی¬حال شده؟
رباب گفت: کجا بی¬حال شده؟ با اینکه از صبح تا الان یک لحظه هم استندبای نشده اما دیافراگم لنز چشم¬هایش از همیشه بازتر است
میرزا دوباره گفت: ولی شاترِ چشم¬هایش دارد اسلوموشن کار می-کند. فکر کنم مریض شده
رباب گفت: نه حالش خوب است. برای اینکه برنامه اسلیپش کار کند روی فِلَش کمی دیفِن هیدرامین ریختم و به او وصل کردم که ظاهرا کم¬کم¬ دارد جواب می¬دهد.
میرزا روبات بلافاصله برنامه تظاهر را از روی سطح Low به حالت High تغییر داد و به رباب گفت: باشد ولی امیدوارم هیچوقت مریض نشود که مجبور شوم برای دوا درمانش مثل حاج نصرت آواره غربت شوم.
رباب پرسید: چطور؟
میرزا گفت: هیچی. بچه¬روباتِ حاج نصرت مریض شده وحاجی می-خواهد برود «سیلیکون ولی» نسخه شفابخشِ اورژینال بیاورد. من یکی که عمرا بتوانم از تو دل بکنم و جایی بروم؛ حتی اگر برای این بچه باشد.
رباب گفت: یعنی اگر واقعا لازم باشد نمی¬روی؟
میرزا روبات گفت: تا به حال به آن فکر نکرده¬ام اما بعید می-دانم.
قطره¬ای روغن از گوشه چشم رباب چکید. رباب با ناراحتی گفت: تا به حال فکر می¬کردم با یک آهن ازدواج کرده¬ام اما الان فهمیدم قلبت از سیلیس خالص است.
میرزا روبات به طرف رباب رفت و گفت: عزیزم چرا خودت را ناراحت می¬کنی. حالا که این¬طور است همین الان می¬روم وسایلم را جمع کنم تا نسخه¬اش را پیش¬خرید کنم. این را بدان که من برای صلاح تو و خانواده هر کاری می¬کنم و حتی اگر لازم باشد تایلند هم می¬روم.
رباب پرسید: تایلند چرا؟
میرزا روبات که به تته پته افتاده بود، گفت: نمی¬دانم. آنقدر حاجی با دوستانش اسمش را می¬آورد که یک دفعه از دهانم پرید
میرزا هنوز مشغول فرار کردن از دست رباب بود که حاج نصرت در زد. حاج نصرت از همان دم در گفت: میرزا بدو وسایلت را جمع کن برویم
میرزا در حالی که به حاجی چشمک می¬زد، گفت: برای مداوای بچه؟
حاج نصرت در حالی که به خاطر تنبیه¬شدن توسط قلیله خاتون واقعا از درد به خود می¬پیچید گفت: هم برای بچه، هم برای مداوای خودم….. نگفتم کاری می¬کنند به ما خوش نگذرد؟

قسمت های قبلی داستان طنز مورد عجیب میرزا روبات :

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

قسمت هفتم

قسمت هشتم

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر