شعبده بازی
مرد تردستی از آن تردست ها
پاشد از کشمیر آمد شهر ما
تا بخواهی اهل فن، صاحب هنر
مثل “کاپرفیلد” حتی خوب تر
پیش مردم غاز و لک لک غیب کرد
در کلاهش جوجه اردک غیب کرد
میخ، حتی سیخ و سوهان قورت داد
شاخ گاوی را پس از آن قورت داد
هر که آمد یک نگاهی کرد و رفت
پوز خندی بر لبش آورد و رفت
قلب آن تردست کشمیری شکست
پیرمردی گفت :”کارت مسخره ست”
ما از این بالا ترش را دیده ایم
بهترش را در همین جا دیده ایم
شعبده بازی دکل را قورت داد
آن یکی کوه و کُتل را قورت داد
پول نفت این جا و آن جا غیب شد
نصف بیت المال حتی غیب شد
هر کجا رودی، قناتی دیده اند
چشم بندی کرده، غیبانیده اند
این که چیزی نیست، با نوعی متد
جنگلی با آن بزرگی محو شد
ما در این جا، هرطرف چرخیده ایم
یک چنین تردست هایی دیده ایم
آمدی چندین هزاران مایل راه
اردکی را غیب کردی در کلاه
دوست داری وای وایِ ما درآد
یا بگوییم آفرین، اوه مای گاد
چشم ما از شعبده بازی پر است
پس نمان این جا که نانت آجر است
شاعر : مصطفی مشایخی