زندگینامه مصطفی مشایخی
در اردیبهشت سال ۱۳۳۶، مثل بچه ی آدم در اراک به دنیا آمدم و جمعیت دنیا را به دو میلیارد و دویست و بیست میلیون و دو نفر رساندم. از همان لحظه ی تولد، سر شوخی را با اطرافیانم باز کردم و خیلی زود به عنوان “گوله ی نمک” در دل آن ها راه یافتم و از آن پس کارم مزه پرانی و تیکه انداختن شد. در سال پنجم ابتدایی، وقتی توانستم با نوشتن یک انشای طنزآمیز، معاونمان را به ترک سیگار تشویق کنم، بر آن شدم که این کار را حالا حالاها ادامه بدهم و تا حالا ادامه داده ام.
کانال شیرین طنز در سروش
از آن جایی که به من آموخته بودند پول خوشبختی نمی آورد، به ناچار وارد عرصه های فرهنگی شدم و عمر عزیزم تا این لحظه در کارهایی چون : دبیری، روزنامه نگاری، نوشتن و تالیف کتاب، ویراستاری، نمایش نامه نویسی و سرودن شعر طنز گذشته است. در بسیاری از جشنواره ها کشف و خنثی شدم؛ از جمله : جشنواره ی طنز طهران، طنز مکتوب، شانزدهمین جشنواره ی تولیدات صدا و سیمای مراکز استان ها، جشنواره ی طنز نیرو زا، جشنواره ی مطبوعات و … اما هیچ گاه با نیم سکه هایی که گرفتم، کار و بارم سکه نشد.
شعری طنز از مصطفی مشایخی
یاد از آن روز که بیتاب و خمار آلوده
آمدم باغ شما گرد و غبار آلوده
داشتی گوجه و گشنیز و کدو میچیدی
دست و گیسو و لباست تره بار آلوده
پشت یک بوتهی گل محو تماشات شدم
جایجای بدنم زخمی و خار آلوده
از بداقبالی و اینگونه گرفتاریها
پدرت دید و من از ترس، فرار آلوده
میدویدم که چماقش شل و شیتم نکند
کفشهایم کلم و سیر و خیار آلوده
عاقبت مثل پلنگی یقهام را چسبید
سفت و بسیار خطرناک و فشار آلوده
زیر یک سلسله پسگردنی و مشت و لگد
دست و پا میزدم از درد، هوار آلوده
گوشها نصفه و فک یکوری و پیرهنم
مثل یک پیرهن آب انار آلوده
کج و معوج شده تا بخش سوانح رفتم
زار و بیمار تو و قول و قرار آلوده