menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

گزارش نود و چهارمین شب شعر طنز شکرخند

ارمغان زمان فشمی :

نود و چهارمین شب شعر طنز شکرخند در خرداد ماه ۹۴ برگزار گردید.
به گزارش شیرین طنز، شماره شکرخند این ماه، با شماره امسال یکی بود. شکرخند خرداد ماه ۱۳۹۴، مثل اکثریت قریب به اتفاق شکرخندهای دیگر، با تاخیری یک ساعته آغاز شد. گلسا بحری، مجری کمکی این جلسه، در ابتدا از مجری و هنرمند فقید رادیو، مهران دوستی، یاد کرد. رضا رفیع گفت: مدتی بود که مرگ بین خانواده های مسئولان می چرخید و ما هنرمندان فکر می کردیم در حاشیه امن قرار داریم.

شعرخوانی مانند اغلب اوقات، با یک خانم شروع شد. ارمغان زمان فشمی، پاسخ های چند طنزپرداز خانم و خودش به مسابقه «خالی بندی درباره تعداد خواستگار» را خواند و تریبون را به سید وحید حسینی سپرد.

عاشق که شدیم، دلبری می کردیم
هی خواهری و برادری می کردیم
البته نصیحت پدر طوری بود
انگار که خاک بر سری می کردیم

محمدحسن صادقی شاعر بعدی شکرخند خرداد ۹۴ بود.

همه جای ایران سرای من است
سند دارم از آن، برای من است!

سپس نوبت به بخش «عکس و مکث» رسید که طی آن تعدادی عکس طنزآمیز پخش شد که دیدنشان، تبسم و تفکر را به دنبال داشت؛ مثل عکس پیکانی که پشت آن نوشته شده بود: «ظرفیت دو نفر، خودم و خودت»! یا وانتی که پشت آن نوشته بودند: خرید ضایعات بهانه است، کوچه به کوچه شهر را می گردم بلکه تو را پیدا کنم!

یک فقره اعلان طنزآمیز با این مضمون روی دیوار چسبانده بودند: آقا هستم، ۲۹ ساله، صاف و سالم، شماره ۰۹۱۲٫٫٫!

بعد از مهرداد خرمی که درباره مواد لازم برای بازگو کردن خاطره صحبت کرد، فاطمه خدابنده روی سن رفت.

ما زمزمه های گیج را می فهمیم
فرق کلم و هویج را می فهمیم
بیخود متکان قبای ما را یارا
برخوردن بر تریج را می فهمیم

*
مشکلات زندگی بر گردن و کول من است
راستش تقصیر این بابای بی پول من است…

او در بخشی از شعرش، به خواستگاران خود اشاره کرد که یکی از خانم های حاضر در سالن، با اشاره به شعری که ارمغان زمان فشمی خوانده بود، گفت: خانم فشمی برایش خواستگار فرستاده! همان خانم، وقتی شروین سلیمانی روی سن رفت، گفت: ایشان آقای اسماعیلی هستند. خانم فشمی پاسخ داد: البته [سلیمان و اسماعیل] جفتشان پیامبرند، عیبی ندارد!

در جمع رییس ها کسی تنها نیست
خوش می گذرانند و غم ماها نیست
از چند مدیر کل روایت شده که
هر کس نرود آنتالیا از ما نیست

*

ما در ایران از صدای باد لذت می بریم
از زمین افتادن افراد لذت می بریم

۳۵۰ روز از سال عزاداریم ما
چند روز باقی از اعیاد لذت می بریم

بس که بی تفریح ماندیم و بدون دلخوشی
از تماشای ون ارشاد لذت می بریم

مشکلات مملکت چون سوژه جوک های ماست
مشکلی چون می شود ایجاد لذت می بریم…

چون آقای شهرک با عنوان استاد روی سن فرا خوانده شد، یک نفر بلند گفت: ما هم از این واژه استاد لذت می بریم! آقای شهرک پیش از شعرخواندن گفت: آقای رفیع مجرد است، ولی هر جلسه یک خانم کنارش نشسته است!

بعد از عبدالله مقدمی، نوبت به کوثر پاک سرشت، رسید؛ دانشجوی پزشکی که شعر طنز هم می گوید.

شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که وی چت به واتس آپ گفت

که من فیلترم گر بسوزم رواست
تو را داد و فریاد دیگر چراست؟

به او گفت واتس آپ بر سر زنان
که هر چند در جای جای جهان

از اتریش تا هند و چین و هلند
از امثال من بهره ها می برند

ولی تا رسیدم به این آب و خاک
ندارم از آن روز خواب و خوراک

میانگین چت هست در این مکان
سه چندان آمار کل جهان

شنیدم که از فرط این اعتیاد
شده زخم بستر در ایران زیاد

همین گونه بودند در گفتگو
که من جستم آخر ز زیر پتو

به او گفتم ای ناقلا خب اگر
چنین است اوضاع این بوم و بر

بخواهم ز فیلترچی محترم
که فیلتر شوی مثل وی چت تو هم

نگاهی به من کرد با خلق تنگ
نگه کردن عاقل اندر مشنگ

که آخر تو کی دیده ای با تشر
شود برطرف اشتباه بشر؟

تو اصلا خودت گوشی ات نیست پر
ز جوک های قزوینی و ترک و لر؟

اگر لاین و واتس آپ فیلتر شود
نمی سِندی آن وقت جوک های بد؟

و یا فی المثل شخص زنباره ای
که هر روز دنبال مهپاره ای

به جان می دود تا که تورش کند
ز پاکی و عفت به دورش کند

وفا نیست در طبع زن باز او
بگیری اگر گوشی اش را ز او

پشیمان شود از هوسرانی اش؟
کند توبه از کار شیطانی اش؟

عزیزم! ز هر قوم جوک ساختن
و یا داف در دام انداختن

دوایش جز اصلاح افکار نیست
به جان عزیزت به اجبار نیست!

«نبشته است بر گور بهرام گور»
که فرهنگ سازی به از دست زور!

فرید کتابچی که به مستر بین ایران معروف است، شاید تحت تاثیر جلسه قرار گرفته بود که به جای ارائه هنر خودش، شعر خواند و البته که بهتر است هرکس در همان زمینه ای که استعداد دارد فعالیت کند!

شاعر بعدی حسین ادهمی بود که اول اسمش را به اشتباه خواندیم حسین یک دهمی!

تعداد چهره های تازه در هر جلسه از شکرخند بیشتر می شود. محسن صیرفی یکی دیگر از کسانی بود که برای اولین بار در این شب شعر شعر می خواند.

چندی است که کودک درونم
بیرون زده از تمام جونم!

پیدا و نهان به چهره من
چندان که نه من منم نه اونم

گفتم که برو بخواب بچه
گفتا تو برو که من بمونم

گفتم چقدر لجوج هستی
گفتا که تو پیر، من جوونم…

رفیع پیشنهاد داد: در بیت آخر خطاب به کودک درونتان می گفتید بیا برو درونم!

در ادامه برنامه، یکی از ساخته های نسبتا جدید سروش رضایی به نام «فرهاد نسل نو» پخش شد. سپس زهرا دری پشت تریبون قرار گرفت تا شعر بخواند.

ای خدایی که خالق مردی
متشکّر که خانمم کردی!

تو خودت خالقی و استادی
متشکّر که حقّ من دادی

هست یکسان حق زن و شوهر
گرچه شوهر شده مساوی تر!

ای خداوند خالق زوجات
به مجرّد نداده ای… هیهات!

گفته بودی نماز مزدوجان
در قیاس نماز تنهایان

هست هفتاد مرتبه بهتر
آفرین بر نماز با همسر!

ضمن این که شنیدم این را هم
گفته شد در حدیثکی محکم

هرکه قبل از نماز با ادراک
بزند چند ثانیه مسواک

آن نماز از فرایض دیگر
هست هفتاد مرتبه بهتر !

فلذا ای تمام یالقوزان!
ته اعماق کلّ تان سوزان!

نشده جفت، میخ و تخته چه باک؟!
سر نمایید با دو تا مسواک

بارک الله بر همین مسواک!
دلبر من، صد آفرین مسواک!

او در ادامه شعرش به ذکر محاسن خرید یک مسواک بر ازدواج پرداخت؛ مانند این که می توانیم هر ۴ ماه یک بار مسواکمان را عوض کنیم! این شعر «معاشقه با مسواک» نام داشت که رضا رفیع در واکنش به عنوان آن گفت: خانواده در جریان است؟!

ابیات بعدی بسیار خوب و خنده آور بود، اما رفیع را از واکنش بر حذر نداشت: اللهم اشف کل مریض! طرف بی کار باشد با مسواکش هم حرف می زند! آخر یک مسواک کوچک…؟! اما خودش هم می دانست که از این به بعد موقع مسواک زدن، فکرش به جاهایی می رود که نباید: تا دیشب مثل آدم مسواک می زدیم ها!

رفیع با اشاره به این که اگر مسواکش برقی بود چه می شد، به ذکر خاطره ای در این مورد پرداخت: مسواک خوبی خریده بودم و مدت ها با آن همان کار اصلی را انجام می دادم! یک روز از دستم افتاد، دیدم روی زمین دارد تکان می خورد! فهیمدم مسواک برقی بوده و من یک سال تمام داشتم از آن به شکل معمولی استفاده می کردم!

وقتی خانم بحری، بهداد الوندی را برای شعرخوانی صدا زد، او تشکر کرد که اسم و فامیلش درست خوانده شده!

مست، دکتر می شود، هشیار دکتر می شود
خواب دکتر می شود، بیدار دکتر می شود

در وطن دکتر شدن دیگر کلاسش کم شده
در دیار کفر و استکبار دکتر می شود

شرط دلبر دکترا باشد به جای مهریه
از برای دلبرش دلدار دکتر می شود

مدرک لیسانس کافی نیست بهرکار چون
دائما هی آدم بی کار دکتر می شود

آن یکی دکتر شده با زور و اصرار پدر
این یکی البته بی اصرار دکتر می شود…

بعد کم کم شعرها به جایی رسید که رضا رفیع به خانم بحری گفت: کاش اسم و فامیلی اش را درست نمی خواندید تا جای فرار داشت!

شاعر بعدی شکرخند ۹۴، فرامرز ریحان صفت بود.

آن روز که در ونک دلم را بردی
با خنده مشترک دلم را بردی
این جور نبودی به خدا بانو جان
آن روز تو با بزک دلم را بردی

*

آن روز که در سفر دلم را بردی
با چشمک مختصر دلم را بردی
گفتی پدرم ثروت خوبی دارد
وقتی توی بی پدر دلم را بردی

*
با قهوه و فال خود دلم را بردی
با آن خط و خال خود دلم را بردی
تو کیس مرتبی نبودی اما
با خودروی سال خود دلم را بردی!

ریحان صفت در ادامه شعری تکراری با قافیه «بین خودمان باشد» خواند که البته بسیار شنیدنی است.

دو تن از خواهران و یک نفر از برادران رضا رفیع در این جلسه از شکرخند حضور داشتند که رفیع با اشاره به حضورشان گفت: وقتی بچه بودیم، یک سال من با عیدی هایم یک توپ والیبال خریدم. روزی با خواهرم جرو بحثم شد، رفتم خانه ای را که او با کارت پستال های دوستانش ساخته بود، روی زمین گذاشتم و عین داعش، جفت پا پریدم رویش! ایشان هم عصبانی شد و رفت توپ مرا با چاقو پاره کرد. خلاصه از آنجا که «الغضب مفتاح کل شر»، به جایی رسیدیم که فکر کردیم کاش از اول مشکلاتمان را با مذاکره حل می کردیم. درست است که آقای ظریف نبود، اما خودمان ظریف بودیم، اسنادش هم موجود است!

او در ادامه از خواهرش «ام فروه» که همنام مادر امام صادق (ع) است، دعوت کرد روی سن برود و در همان حال گفت: بعضی ها اسم ایشان را به اشتباه «ام فربه» می نوشتند، یعنی مادر چاق ها! و با اشاره به شعر آقای ریحان صفت، افزود: این خاطره هم قرار بود بین خودمان باشد!

ام فروه رفیع، یک شعر فمینیستی خواند که شبیه بیانیه های مدافعان حقوق زنان بود و ما خوشمان آمد! وسط شعرخوانی اش یک لیوان آب هم خورد که این حرکت، فورا مورد اصابت متلک برادرش قرار گرفت: آب بستی به شعر؟! شاعر با اشاره به این که استرس دارد، گفت: حالا اگر اجازه بدهید، شعری با مایه های طنز بخوانم. مرد مسنی از میان حضار بلند جواب داد: اجازه نمی خواهد، بخوان!

همیشه ساده بودن، ساده گفتن نیست درمانت
کمی رفتار و گفتاری کمی بودار می چسبد…

مرضیه خانم نیز خواهر بزرگ تر این خانواده بود که در جلسه حضور داشت و به قول رضا رفیع، خودش مظهر شعر و عشق است. بعد از آن، آقای سلامی، طنزپرداز روشندل روی سن رفت.

گفتم به پدر که عاشقم من
همواره به حالت دقم من!…

و سپس جای خود را به بهروز باغبان داد، شاعری که اجراهایی گیرا و دیدنی دارد.

با قاف سخن قله بسازی هنر است
با چلچله ها چله بسازی هنر است
در دوره کافر شدن اهل قلم
با نام خدا جمله بسازی هنر است

*

تو گربه که نه، شیر دلیری ایران
وقتش شده باید بپذیری ایران
ما گرچه تو را مادر خود می خوانیم
تو مادر کورش کبیری ایران!

رضا رفیع با اشاره به تشویق های یکی از حضار گفت: یک نفر آفرین های تاثیرگذاری می گوید!

بعد از آنچه مژگان مطهری به عنوان کاریکلماتور می خواند، سلمان خابوری پشت تریبون رفت.

سلام ای گل که از گل بهترینی
شما با اخم هم زیباترینی
زبان ریزم برای تو که شاید
دوباره شب به اعصابم…!

خانم بحری برای دعوت از نفر بعد که روحانی جوانی بود، گفت: دعوت می کنم از پرویز استاد که تشریف بیاورند روی استیج! رفیع گفت: حاج آقا و استیج؟!

رضا رفیع در ادامه، ضمن نظرسنجی از حضار پرسید: شکرخند بعدی به ماه رمضان می افتد. آیا بعد از افطار می آیید؟ مردم هم در پاسخ از او خواستند خودش بانی خیر شود و افطاری بدهد. حتی یک نفر برای آن که به صاحب مجلس فشار نیاید، پیشنهاد کرد رضا رفیع به همراه خواهران و برادرش که حاضر بودند، این کار را تقبل کند! رفیع پاسخ داد: خواهر و برادرانم که پول برگشتنشان را هم خودم می خواهم بدهم!

او اعلام کرد مردم پس از تماس با فرهنگسرای ارسباران، می توانند با شماره داخلی ۱۱۸ از خانم محمدی، جویای احوالات شکرخند باشند. از آنجا که شکرخند، گاهی شکل خودگردان پیدا می کند، یکی از حضار بلند گفت: به افتخار خانم محمدی! و بقیه کف زدند!

یک نفر برای استاد جلال الدین کزازی شعری گفته بود که به زبان لری خواند.

کاوه جوادیه ضمن اشاره به بیماری یکی از برادران بزرگ تر رضا رفیع، افزود: از خانم ام فروه می خواهم نذر کنند تا اخوی خوب شوند… این یکی را هم زن بدهند!

تا انتهای تاریخ آسیمه سر دویدیم
خود را پیاده دیدیم آن گاه که رسیدیم…

مهندس محسن اشتیاقی، شاعر بعدی این جلسه از شکرخند بود.

اونی که تو شیشه کرده مثلا خون تو رو
اگه درگیر هزار درد و مرض شه چی می شه؟…

آقای سنایی مطابق معمول، شعرهایی خواند که معلوم نبود هر کدامشان متعلق به کدام شاعر بخت برگشته ای است!

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
آن یکی هم که رسید، بابک زنجانی بود!

او از استاد جلال الدین کزازی هم یاد کرد که زمانی وقتی می خواسته به مقصد میدان اقبال تاکسی بگیرد، به راننده گفته: آوردگاه بخت!

رضا رفیع در همین راستا گفت: استاد زمانی خواست اسم و فامیلی خودش را هم به فارسی سره در بیاورد، متوجه شد که می شود «سردار شکوه آیین زغال فروش»، از خیرش گذشت. او خاطره ای شخصی هم از استاد بیان کرد: ایشان گفت من رو به روی شما نشسته ام، در حالی که [طبق گفته پزشک] هم نمک برایم بد است و هم قند! من هم گفتم:

«دیدار می نمایی و پرهیز می کنی
بازار خویش و آتش ما تیز می کنی»

رضا رفیع در پایان برنامه، شعر زیبایی از ایرج علی نژاد خواند.

پیراهنم، پیراهنت را دوست دارد
پیراهنم، عطر تنت را دوست دارد

پیراهنم وقتی که می آیی سراغش
آغوش گرم و ایمنت را دوست دارد

پیراهنم، شب در اتاق گفتگومان
پیراهن از تن کندنت را دوست دارد

پیراهنم، چشمش تو را خیلی گرفته
نامرد، چشم روشنت را دوست دارد

خیلی حسود است و تو را از چشم مردم
پیداست… پنهان کردنت را دوست دارد

پیراهنم، دلتنگ می گردد برایت
تنگ غروب دیدنت را دوست دارد

آهسته در گوشَت بیا چیزی بگویم…
پیراهنم، پیراهنت را …

chatنظرات شما

یک دیدگاه

  1. f:

    سلام .خیلی خوب بود چقدرخندیدم.دست همگی درد نکنه .گزارش 93شکرخند نداشتید؟ بقیه شونم قشنگ بودن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر