سری پنجاه و دوم از سیبیل نوشت ها_سری دهم
_پلیس عصبی، کنترل ترافیک را از دست می دهد.
_با عمل پایشان را بزرگ می کنند،آدم های خرده پا.
_برای اینکه دست و پایم را گم نکنم،روی دست و پایم اسمم را تاتو کردم.
_شطرنج باز پیر حاضر نبود،رخ در نقاب خاک بکشد.
_وقتی قاضی ختم جلسه ی دادگاه را اعلام کرد،ساده لوح فاتحه خواند.
_ساده دل برای اینکه کسی ملکه ی ذهنش شود،برایش لباس و تاج خرید.
_نمی توانست شیرینی خورده ی کسی شود،دختری ک دیابت داشت.
_وقتی فهمید آفتاب لب بوم هستم،تنهایم گذاشت آفتاب پرست.
_راهی آن دنیا شد تا وضعیت راه ها را بسنجد وزیر راه.
_رژیم غذایی گرفتم تا کمتر نارو بخورم از دوستان.
*سری پنجاه و سوم از سیبیل نوشت ها_سری یازدهم
_نمی گذارد بادبادک به اوج برسد، نخ حسود.
_در ماشین صندوق دار نگه میدارند پولشان را، آدم های نو کیسه.
_در آرزوی مادر شدن بریان شد، مرغ گوشتی.
_با چسب زخم، خودش را به دنیا چسبانده بود مجروح.
_تاجر ور شکسته را، در اتاق بازرگانی خواباندند.
_به حساب وزارت راه پول واریز کردم، تا اجازه داد راه خودم را بروم.
_سر زده از آرایشگاه خارج شدم.
_مفقود الاثر شد بعد از گم کردن نوشته هایش، نویسنده.
_جوراب بردم برای کسی که آش پشت پا می پزد.
_حاکم مطلق سبزیجات است، سبزی شاهی.
محمد مهدی معارفی