کاریکلماتورهای ابوالقاسم صلح جو (پیرسوک) :
- تنهایی ام گم می شود، وقتی تو پیدا می شوی!
- وقتی”لگن”اش شکست، آفتابه اش را وقف کرد!
- آن روی سگ اش بالا آمد، وقتی از خر شیطان پیاده اش کردم!
- “عرق”داشت، در حمّام دستگیر شد!
- سرِ گردنۀ پاییز، درختان”لخت”می شوند!
- “آینده”مال من بود، به یک”حال”فروختم اش!
- بقیۀ زندگی سگی ام را، برای گربه ام به ارث گذاشتم!
- تصویرم کاریکاتوری می شود، وقتی به ریش خودم می خندم!
- با مغز استخوانم، می اندیشم!
- وقتی گِره”باز”شد، به شکار کبوتررفت!
- برای پانسمان زخمم، “باند” قاچاق راپیچاندم!
- به پیشواز”خودم”می روم، وقتی از “خودم”بیرون می آیم!
- برای “زدنِ”زانوی ادب، ازشهرداری تهران پنجه بوکس گرفتم!
- “قانون”را زیر پاگذاشتم، قد ام بلند تر شد!
- در خشکسالی، چشمم آب نمی خورد!
- میزتوالت هیچگاه از آفتابه، زیر میزی نمی گیرد!
- سکتۀ شعرم، قافیه را فلج کرد!
- بریده اند سرِسکوت ام را، بند نمی آید فریادم!
- وقتی دلم”شور”می زند، با آواز همراهی اش می کنم!
- خطی”کشیدم”که وزن نداشت!
- به آیینه بغل اتومبیل ام، ضدِعرق می زنم!
- برای اینکه هوایم را داشته باشد، آلودگی ام را تست می کرد!
- درآستانۀ درِ خروجی زندگی، مایکل جکسون به تماشای”رقص مُردگان”دعوت ام کرد!
- تا به مرگ می اندیشم، به عزراییل کانِکت می شوم!
- وقتی با همسرم”یک دل”می شوم، ضعفِ خونرسانی، مغزم را از کار می اندازد!
- اکثرِ پزشکان، در انتهای زندگیِ بیمار مطّب دارند!
- سرِ سفره با غذا “بازی” کردم، باختم!
- برایت می میرم، دکترها جوابم کرده اند!