کاریکلماتورهای پیرسوک (ابوالقاسم صلح جو) :
۱- تا”دست”دادم، “دل”باختم!
۲- زخم کهنه ام، دهان بازکرده به ناسزا!
۳- کودک درون ام، جلوی حافظیّه فال می فروشد!
۴- تا از یادم رفتی، پشت سرت آب ریختم با چشمانم!
۵- پرسپولیسی ها، قلباً به “استقلال”می اندیشند!
۶- آدم “خاکی”، کِرم دارد!
۷- ماضی ام بعید بود و آینده ام استمراری و حال ام گرفته!
۸- با خطّ همراه ام، آمد و شد می کنم!
۹- وقتی با”رویا”می خوابم، خواب”شیرین”می بینم!
۱۰- عقده ها، معماران رویا هایم شده اند!
۱۱- گره کور، با عصای سپید باز می شود!
۱۲- بوی میگو را، “ماهی”به گردن گرفت!
۱۳- هیچگاه در خواب، به مقولۀ شما نمی اندیشم!
۱۴- اوراق قرضه را، “نقدی” می فروخت!
۱۵- وقتی به خودم می پیچم، دیگر باز نمی شوم!
۱۶- حرف اش حرف بود، گفت می مانم، رفت!
۱۷- عشق نیز ساعتی است، وقتی پلنگ ها صورتی اند و”شیر”ها پاکتی!
۱۸- و ناگهان مرگ اعلام کرد:”برگه ها بالا”!
۱۹- هیچ ثانیه ای روی ساعت ام، “بند” نمی شود!
۲۰- ساپورت می پوشید، پس از آنکه آه ام “دامن”اش را بگیرد!
۲۱- برای خوابیدن، کتابهائی را آتش زدم که بیدارم کرده بودند!
۲۲- وقتی زبان”بازی”می کنم، زبان کوچک ام داور می شود!
۲۳- در”برخورد”ام با تو، به من”برخورد”!
۲۴- به آینده ام، ضدّ “حال”زدم!
۲۵- از دور می درخشد، شیشه خرده داشت یار!
۲۶- موهای آدم جگردار، سیخ سیخی است!
۲۷- زد و خورد می کرد، امروز”می زد”، فردا”می خورد”!
۲۸- دست تقدیر، برایم شست تقدیرکرده بود!
۲۹- لگد به “مرده”، طلب ام را”زنده”کرد!
۳۰- خسته بود، به دلم نشست!
۳۱- جوان مانده، “عکس”من!
۳۲- خواب زمستانی از درخت”بالا”رفت، تا برگ هایش”پائین”آمدند!
۳۳- “سر” از”پا” نمی شناخت، پزشک دانشگاه آزادی!
۳۴- وقتی حرف دلم را”می زنم”، خون بالا می آورم!
۳۵- تا ماشه را”چکاندم”، قطره قطره روی “سیبل” ریخت!
۳۶- تا”هدایت”شد؛ خودکشی کرد!
۳۷- با هم”سایه”ام، حمّام آفتاب می گیرم!
۳۸- وقتی مُخ اش را می زدم، مُخچه اش گریه می کرد!
۳۹- پیش از آنکه روی حرف ام بایستم، حرف ام نرمش می کند!
۴۰- “حرف ندارد”، زنِ لال!
۴۱- هواشناسی، هوای پس را به رسمیّت نمی شناسد!