مصطفی مشایخی :
کشاورزی با همسر و پسرش درکنار مزرعه اش زندگی می کرد. او یک سال توانست با استفاده از کودهای شیمیایی و مواد حجم دهنده، چغندر خیلی بزرگی به عمل بیاورد و از این موضوع خیلی خوشحال بود اما وقتی می خواست آن را از زیر خاک در آورد تا در جشنواره ی چغندر کار نمونه شرکت کند هر چه زور زد نتوانست، تصمیم گرفت با بیل دور و اطراف چغندر را خالی کند بلکه بتواند درش بیاورد اما دو تا بیل که زد شارژش تمام شد و از کار افتاد.
بنابراین نزد همسرش رفت و از او خواست که به کمکش بشتابد، همسرش گفت:”زیر آفتاب، پای چشمم چروک می افته و گرفتار پیری زودرس میشم، دو میلیون بده یه عینک ریبن آفتابی بخرم تا بیام کمکت”. کشاورز که دید پیشنهاد او اصلاً مقرون به صرفه نیست، سراغ پسرش رفت، او هم گفت : “پدر جان می بینی که دارم “کلش آف کلنز” بازی می کنم جای حساسی هم هستم، باید تا امشب به مرحله ی بعد برم اگه دو میلیون می دی “جم یا سکه” بخرم که کارم جلو بیفته به کمکت میام”. کشاورز از او هم قطع امید کرد و سراغ همسایه ها رفت اما آن ها هم گفتند: ” ما زور اضافی نداریم برای تو بزنیم مگه مریضی چغندر بزرگ می کاری برو هویج بکار “.
کشاورز بی خیال چغندر شد و رفت هویج کاشت.