کاریکلماتوهای ابوالقاسم صلح جو :
۱- بیسکویت”فرخنده”، طعم ومزّۀ لبِ”دریا”را دارد!
۲- با قلبِ حقیقت، به فساد خون می رسانم!
۳- نگاهم با “گلِ”مژه، به استقبال نگاهت آمد!
۴- “تعطیل”بود، جمعه به دنیا آمده بود!
۵- “پیر” ام در آمد، تعظیم کردم!
۶- معشوقه ام چشم گذاشت، تا خودم را گم کنم!
۷- روی”دندۀ” لج بود، “خلاص”اش کردم!
۸- برای”شور”زدن، دست نوازنده نمک نداشت!
۹- با”وَرَم”نشد بخوابم، “وَرَم” اش که خوابید، خوابیدم!
۱۰- اهل دردِ سر بود، با مسّکن اضافه!
۱۱- تا قوزک، درخودم فرو رفتم!
۱۲- “دل”آور بود، برای جگرکی ها!
۱۳- دکتر نابینا، مریض نمی بیند!
۱۴-آزاد شد پرنده، وقتی قفس را به دار آویختم!
۱۵- تا با سرور به وَجد آمدم، سماع رقصیدم!
۱۶- چون همیشه حرف خودش را “می زد”، من هم حرف اش را”زدم”!
۱۷- پدرم دست به عصا، روی اعصاب ام راه می رود!
۱۸- انگار”دنیا”را به من داده بودند که ازخوشحالی ازخواب پریدم!
۱۹- “جگر”نداشت تا درمناقصه شرکت کند، “دماغ”سوخته می خرید!
۲۰- هرروز حرف های نگفته ام را، گور به گور می کنم!
۲۱- باشعری”سپید”، سیاه اش کردم!
۲۲- دست اش بوی عطر می داد، “گل کاشته بود”!
۲۳- بی کلّه شد، تا سرش را”بلند”کرد!
۲۴- فرهاد ترش می کرد، تا ماست”شیرین”می خورد!
۲۵- له می شود، تا روی حرف ام می ایستم!
۲۶- به نیّت رفتن آمده بود، قربتاً الی الله!
۲۷- به”شناخت”رسیده ام که سرازپا نمی شناسم!
۲۸- برای درویش کردن چشم هایم، کشکول وتبرزین خریدم!
۲۹- چون لال بود، درِ گفتگو را بسته بود!
۳۰- ازتشنگی له له می زدند، باهم نان و نمک خورده بودند!
۳۱- پیش از خوردن حقّ ام، پیاز خورد!
۳۲- بدون آدرس، درآغوشم گم شد!
۳۳- دارفانی را شارژمی کنم، هرروزبا بیدارشدن ازخواب!