menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

مهرداد صدقی

قسمت پنجم قصه های بجنورد با اجرای مهرداد صدقی

 پنجشنبه شبها در برنامه ی “رادیو هفت” از شبکه آموزش، بخشی با نام قصه خوانی طنز با اجرای “مهرداد صدقی” پخش می شود. قسمت پنجم قصه های بجنورد را  در برنامه ۱۰۳۱ رادیو هفت – ۱۳۹۳.۹.۶ همراه با متن آن در ادامه می خوانید :

***

***

دبیر علوم¬مان اسم سعید را صدا زد. رنگ سعید پرید و معلوم بود درس نخوانده. البته حق داشت چون یکسره مشغول مواظبت از خواهر و بردارهای کوچکترش بود. تعداد اعضای خانواده آنها مثل تورم هر سال حسابی افزایش پیدا می¬کرد و اعظم خانم- مادر سعید که فرصت نمی¬کرد به همه کارهایش برسد، از سعید می-خواست در کارهای خانه و نگهداری از بچه¬ها به او کمک کند.
دبیر علوم پرسید: خا، جرمِ تعریف کن
– اجازه، جرم… ها، به کثیفی یقه لباس مِگن جرم
دبیر علوم با تعجب به سعید نگاه کرد. سعید که تازه به خودش آمده بود، فهمید اشتباه متوجه شده و خودش اصلاح کرد: «اجازه، ببخشین، حواسم نبود، فکر کردم اون جرمِ مگین… چیزه جرم… به گچِ توی کتری و سماور مِگن جِرم. آبگرمکنم بعضی وقتا جرم مگیره»
دبیر علوم گفت: همین¬جوری جلو بری امسال شاگرد اول مشیا، منتهی از در عقب صندلی جلو. از من گفتن، درس نخوانی یکسره مردود مشی.
برای بهبود وضعیت درسی سعید، قرار شد هر روز با هم برویم درس بخوانیم. توی خانه ما، بی¬بی آنقدر راجع به عواقب درس نخواندن و فواید درس خواندن جفتمان را نصیحت کرد که اصلا نگذاشت حتی یک کلمه هم درس بخوانیم. توی خانه سعید هم چون در هر رده سنی یک بچه داشت سرِ پستانک یا شیشه شیر با یک بچه دیگر دعوا می¬کرد، اصلا نشد درس بخوانیم. برای همین عاقبت برای درس خواندن رفتیم کتابخانه شهر.
توی کتابخانه به جز ما، چند نفر دیگر هم نشسته بودند و مطالعه می¬کردند. از سن و سالشان معلوم بود دارند برای کنکور درس می¬خوانند. من و سعید چند صفحه درس خواندیم اما کم¬کم، حرف زدن و یواشکی خندیدن، جای درس¬خواندن را گرفت. سعید با اشاره به یکی از کسانی که کتابهایش را روی هم چیده بود و با ناامیدی به حجم آنها نگاه می¬کرد، پرسید: به نظرت اونی که کتاباشِ جلوش گذاشته و بی¬حوصله داره اونا رِ ورق مزنه چکاره مشه؟
من هم گفتم: چون درس نمخوانه که مره سربازی، ولی چون کتابا رِ مثل دستگاه پول شمار فقط ورق مزنه ببینه چند صفحه¬یَن، احتمالا سرباز بانک مشه.
– اونی که هی چار خط درس مخوانه و چند تا تخمه و بادوم و مغز پسته مخوره چی؟
– اون، فکر کنم صنایع غذایی قبول مشه.
– اون دو تای دیگه چی؟ نِگا، یکی¬شان داره برای اون یکی توضیح مده، ولی اون یکی دیگه یا گوش نمکنه یایَم که چیزی نمفهمه.
– اونی که داره توضیح مده و اصلا توجه نمکنه که دوستش داره گوش مکنه یا نه، احتمالا معلم یا استاد مشه. دوستشم که داره نشان مده گوش مکنه ولی حواسش جای دیگه¬ایه و هی خمیازه مکشه، حتما مدیر پدیر یک اداره مشه.
– اونی که هی هر چند دقیقه برای چیز مره بیرون و میاد چی؟
– چمدانم حتما رشته علوم آزمایشگاهی قبول مشه.
هنوز گمانه¬زنی راجع به آینده کنکوریها ادامه داشت که مسئول کتابخانه گوش جفتمان را گرفت و ما را بیرون انداخت. روز بعد، نوبت دبیر تاریخ بود که سعید را محک بزند
– عهد نامه گلستان در زمان چه کسی نوشته شد؟
– عهد نامه چی؟
– گلستان
– گلستان؟… اجازه، سعدی!
دبیر تاریخ با تعجب توام با اخم به سعید نگاه کرد و پرسید: کو بگو پدر ناصرالدین شاه اسمش چی بود؟
– پدر ناصرالدین شاه…ها، اجازه؟ آغا محمد خان قاجار!

نویسنده : مهرداد صدقی

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر