اگر آدم های شوخ طبعی باشید، ممکن است به جای کلمه ی “نوکر” بگوئید : “کسی که به تازگی کر شده باشد”، جناب آقای نصرت کریمی هم در مجله فرهنگی بخارا برخی کلمات را به صورت طنز معنی کرده اند که در ادامه می خوانید :
نوکر = کسی که به تازگی کر شده باشد. یا کر نوین.
دست در کار = هنگامی که پا در کار نباشد.
دستکاری = دستی که کاری باشد.
کار دستی = کاری که با پا نتوان انجام داد.
دستمال = دستی که تمایل به مالیدن دارد.
دستور = دستی که به تور میزند.
دست به سینه = دستی که برای سینهزنی مناسب باشد.
دست چپ = دستی که چشمش چپ باشد.
دست راست = دستی که کج نباشد.
دست خالی = مثل نان خالی یا دست خال خالی.
دست خر = دستی که خر و بیشعور باشد.
دست فروش = کسی که دست میفروشد.
دست خیس = دستی که مدام در آب باشد.
دست دادن = کسی که دستش را به دیگری میبخشد.
دست نشانده = کسی که دستش را نشان میدهد.
دست رو کردن = کسی که دستش را پشت رو میکند.
دست شستن = کسی که پایش را نمیشوید.
دست چسبانکی = کسی که دستش آلوده به چسب باشد.
دست بکار = دستی که بیکار نباشد.
دست به آب = دستی که در آب باشد.
دستک دنبک = دستی که دنبک میزند.
خوش دست = دستی که خوشحال و خوش باشد.
دست کج = دستی که راست نباشد.
دست و دل باز = دستی که دلش بسته نباشد.
دست تهی = کسی که دستش سوراخ باشد.
دسته جارو = کسی که دستش مثل جارو باشد.
دست بند = النگوی مزاحم.
دست بزن = وقتی که دست به زن دست میزند
دست زده = مثل بید زده یا دستی که زده شده باشد
دست تنها = دستی که ازدواج نکرده باشد
دست شوئی = محلی که در آنجا بیش از شستن دست، کارهای دیگر میکنند
دست چسبانکی = دستی که اموال دیگران به آن میچسبد
گربه رو = راهی که گویا سگ نمیتواند از آنجا عبور کند
گربهی بیچشم و رو = آدمهای بیچشم و رو برای اینکه از احساس گناه رنج نبرند، این صفت نابهنجار را به گربه نسبت دادهاند.
بچه گربه = مثل بچه انسان، از پدر و مادرش زیباتر است.
گربهی خانگی = مثل غذای خانگی سالمتر است
گربه وحشی = مسلماً از آدمها که با بمب اتم ملیونها همنوع خودشان را میکشند، وحشیتر نیست.
گربه دزده = بیشتر از انسانها دزد نیست.
شراب = آبی است که شر به پا میکند.
قرطاس = طاسی که قر میدهد
سخنران = رانی که سخن میگوید
سخندان = مثل قندان. ظرفی که در آن پر از سخن است
سرباز = کسی که کلاه بر سرش نباشد
گنده دماغ = کسی که دماغش بوی گند بدهد
پینه دوز = کسی که پایش را تو کفش هیچ کسی نمیکند اما دستش همیشه در کفش دیگران است.
استخر خالی از آب = برای شنای کسانی که شنا بلد نیستند
همیشه طلبکار = کسی که به هیچ کس قرض نداده است
کوفته کاری = کوفته با ادویهی کاری
تشخیص = قایقی که روی آب باشد
عاقبت اندیش = کسی که در زمان حال زندگی نمیکند
خودبین = کسی که پیوسته در مقابل آئینه باشد
قهوهخانه = محلی که فقط چای میدهند
بادمجان = جانی که دم داشته باشد
سبیل = جمع سه بیل
نان سنگک = نانی که مثل سنگ باشد
نردبان = مثل دربان، کسی که نرده را میپاید
بازار = برعکس بیزار
زنبور = زنی با موی بور
قلم خودنویس = چیزی که خودش مینویسد
دروازه = دری که همیشه وازه
آشپز = کسی که پلو پختن بلد نباشد
تهران = ته ران
بیداد = کسی که قادر به داد زدن نباشد
کار چاق کن = کسی که کار را مثل چپق و قلیان چاق میکند.
کاردستی = کاری که پائی نباشد.
ساعت کار = اوقاتی که همه سر کار حاضرند ولی کاری انجام نمیدهند.
خودکار = معدهای که خودش کار کند.
کارمزد = شلاقی که مردم بکار وامیدارد.
کار بدنی = کاری که بدون فکر انجام شود.
کار فکری = کسی که بکار فقط میکند.
کاربر = کسی که کار را میبرد.
کار سیاه = کار با زغال
سفت کاری = کاری که سفت و سخت باشد
نازک کاری = کار با کاغذ و زرورق
کار سنگین = کسی که با سنگ کار میکند.
کار اجباری = کاری که وقتی انجام نشود مسرتآمیز است.
کار کودکان = بازیگوشی
کار دستجمعی = نتیجه کار عظیم است، اما هر کس خیال میکند به تنهائی آن کار عظیم را انجام داده است.
کار بزرگ = کاری که از انسانهای کوچک ساخته نیست.
شیرین کاری = کاری که در شیرینی پزی انجام میشود.
تازه کار = کارگری که هنوز بیات نشده باشد.
کهنه کار = کسی که با کهنه کار کند.
همه کاره = کسی که هیچ کار بلد نیست.
کارگاه = محلی که در آنجا گاهی کار انجام شود.
کارشکنی = کسانی که در شکستن کار تخصص دارند.
کارفرما = کسی که کار نمیکند. فقط کار را فرمان میدهد
کاردان = کسی که کار را میداند ولی انجام نمیدهد
کارتونک = کارتن کوچک
کارمندان = کسی که روزی یک ساعت به اندازهی حقوقش کار میکند و بقیه روز، عاطل و باطل است.
ستمکار = کسی که اگر کار نکند، مفیدتر است.
شب کار = کسی که در تاریکی، کارش رونق دارد.
درستکار = کسی که همیشه کلاهش پس معرکه است.
شاهکار = شاهی که چون هیچ کاری نمیکند. پیوسته مورد تحسین است.
بدبخت = کسی که از دیدن خوشبختیهای خود غافل است.
سرخوش = کسی که به غیر از سر تمام بدنش ناخوش باشد.
خیره سر = کسی که خیره به سر خود نگاه کند.
خودسر = کسی که سرش مال خودش
منبع : مجله فرهنگی هنری بخارا، شماره ۷۴، بهمن و اسفند ۱۳۸۸
http://bukharamag.com