ترش می کرد فرهاد ، تا ماست”شیرین”می خورد!
کاریکلماتورهای ابوالقاسم صلح جو (پیرسوک) :
- دست اش بوی عطر می داد، “گل کاشته بود”!
- ترش می کرد فرهاد، تا ماست”شیرین”می خورد!
- تصادفی زنده بود، با پراید!
- با”قلم”، پای درخت به شعر باز شد!
- زمانِ فرار از واقعیّت، بازداشت شد!
- وقتی زخمم”جوش”خورد، باور کردم که کمبود آهن ندارم!
- بُزی که به دهان اش”شیرین”آمده بود، در بوته زار فرهاد می چرید!
- آزاد شد پرنده، تا قفس را به دار آویختم!
- “پیرم که درآمد”، تعظیم کردم!
- “تعطیل”بود، جمعه به دنیا آمده بود!
- به نیّت رفتن آمده بود، قربه الی الله!
- وقتی دلم را”زد”، خون پیشِ چشمانم را گرفت!
- پدرم دست به عصا، روی اعصاب ام راه می رود!
- دکتر نابینا، مریض نمی بیند!
- با”وَرَم”نشد بخوابم، “وَرَم”اش که خوابید، خوابیدم!
- برای “شور”زدن، دست نوازنده نمک نداشت!
- مورچه ها دُور فرهاد جمع می شدند مُدام، چون رویایش”شیرین”بود!
- برای تزریق آمپول خوابیدم، امّا خوابم نَبُرد!
- سرِ پیچِ سرعت، جادّه جاخالی داد!
- برای”پیچاندن”، “تاب”اش دادم!
- آدمِ بابخاری می شد، وقتی جوش می آوَرد!
- حواسم را پرت کردم، در آغوشت!
- آبان، همیشه بوی بی”مهری”می دهد!