“بیواسطه”عاشق شده بود، تا حقّ دلّالی ندهد!
- چون دل و دین اش را باخته بود، به بخش پیوند اعضای جهنّم هدایت شد!
- رنگ پیراهن اش جیغ می زد، بیصدا!
- باعملِ لیپوساکشِن، آدم خشکی شد!
- ناخدا لنگر کشید، روی ماسه های ساحلی!
- رختخوابش درد گرفت، وقتی پنبه اش را زدم!
- برای گرفتن روزۀ شک دار، به یقین رسید!
- ظرف”برنجی”ام، ته دیگ گرفته بود!
- دَمش گرم بود، نَفسم شهید شد!
- “استقلال” در”آزادی”، به”پیروزی” رسید!
- برای اصلاح حامل های انرژی، هسته جمع می کنم!
- جلویم لُنگ انداخت، سایه ام زمین خورد!
- باوالیوم هم نمی خوابید، وقتی همسرش نبود!
- با فوق لیسانس، “اِم. اِس.” گرفته بود!
- با واژۀ تازیانه، مرغ و ماهی را سرخ می کنم!
- گریه نمی کنم، گاهی”سبک” نشدن”سنگین” تر است!
- برای خودکشی، هوای تورا تزریق می کنم!
- تشنۀ نگاهت بودم، چشمت “آب آورد”!
- درمانُور ارتش، اسیر دشمن فرضی شدم!
- بار دوم که دیدمش، بار اوّل را به مقصد رسانده بود!
- به ازدواج، “تن”داد!
- در”محضر”خدا، “ایمان”طلاقم داد!
- تا راهش را “کشید”برود، “رنگش کردم”!
- دماغش را “بالا کشید”، جرّاح!
- وقتی از فکرم گذشتی که مغزم تعطیل بود!
- برای پائین آوردن تب ام، دکتر از نردبان بالا رفت!
کاریکلماتورهای ابوالقاسم صلح جو