دهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر با شعرخوانی شاعران برتر کشور در قالبها و مضامین گوناگون همراه بود تا شبی بهیادماندنی در ذهن مخاطبان بر جای بماند.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، منطقه اصفهان، ابراهیم زاهدی مطلق در “دهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر با موضوع “شب شعر انقلاب” که شامگاه گذشته (یکشنبه) با حضور شاعران کشوری در تالار ادب اصفهان برگزار شد، اظهار کرد: شعر از جنس پری رویان است پس تاب مستوری ندارد و برخلاف سایر هنرها، پس از سرایش تمام نمیشود و همیشه همراه شاعرش است.
وی تصریح کرد: برای بنیاد شعر و ادبیات داستانی مهمترین بخش توسعه و تعالی شعر همین محفلهایی است که شعرا در آن حضور دارند و شعرهایشان را در حضور مخاطبانشان میخوانند.
همچنین علیاکبر بقایی، مدیرعامل سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان اظهار کرد: برترین و بیشترین شاعران کشور از دیار اصفهان بودهاند و همانطور که نمیشود انقلاب و شهدا را از امام جدا کرد نمیتوان شعر را از اصفهان جدا دانست.
بعد از این سخنان نوبت به شاعران رسید تا هر کدام شعرهای خود را در حضور جمع بخوانند.
اما حسین آهی از خواندن شعر خودداری کرد و از حضار خواست به سخنان او در مورد عظمت شعر فارسی در اصفهان و اینکه تنها هویت ملی ایران، شعر است گوش دهند.
وی اظهار کرد: سبک صائب یا شیوه هندی و به تعبیر دیگر شیوه اصفهان، شعر را از پستوی خانهها و خلوت خانقاهها و دربار به توده مردم، حسینیهها، مساجد و قهوهخانهها کشاند.
آهی خاطرنشان کرد: شعر فارسی در اصفهان هویت یافت. در دوره شیوه ارتجاعی بازگشت چیز خاصی نداشتیم، بنابراین ناگزیریم صائب را گرامی و عزیز بداریم و جای شرمساری است که جزوه صائب شناسی را در برلین و دیگر شهرهای دنیا ببینیم، اما در دانشگاههای ما فراموش شده باشد.
محسن ناصحی شاعر دیگری بود که عاشقانه خود را به شهدای حرم تقدیم کرد و سرود: نوشتم غیرت ایرانیاتو/ ندیدم عشق پاکستانیاتو/ میون جون فداهای تو بی بی/ بمیرم غربت افغانی هاتو…
سپس نوبت به مسعود میرقادری رسید تا شعر اول خود را اینگونه شروع کند: کماکان دچارم به رفتن که شاید/ تو خاکسترم را به دریا بریزی…
شعر دومش نیز با این ابیات آغاز شد: نگاه میکنم به آسمان، به شب، کوچه، تو/ فضای خانه مملو از نگاههای آشناست/ به اینکه چشمهای تو شبیه هیچچیز نیست/ و فکر میکنم به اینکه چشمهای من کجاست…
مجری از علیرضا لبش، شاعر طنزپرداز و مهمان اصفهان دعوت کرد که به روی سن بیاید و لبش نیز خواند: سعدی یک خیابان کوچک است/ حافظ یک پل است/ فردوسی یک میدان است/ جلال آل احمد یک بزرگراه است/ ما بزرگانمان را سر راه گذاشتهایم…
در قطعهای دیگر نیز آورد: شیر ایرانی منقرض شد/ ببر مازندران منقرض شد/ یوز ایرانی در حال انقراض است/ ما منقرض نشدهایم/ هر روز قراضهتر میشویم.
مهدی نظارتی زاده شاعر دیگری بود که برای سرودن شعر خود بر روی سن آمد و سرود: مداد سیاهت را که روی صفحه بگذاری/ فکر میکنی چطور ممکن است/ برای سرباز تیرخورده نفس بکشی/ سرت را تکان میدهی و یأس نقطهای میشود روی کاغذ…
محمد کاروان نیز بر روی سن آمد و شعر خود را خواند: به موازات همقدم زدند/ جاده باریک میشود کم کم/ آخر این مسیر روشن نیست/ راه تاریک میشود کم کم…
همچنین محمدحسین صفاریان برای خواندن شعر خود به روی صحنه رفت و خواند: پسرهای همسایهها رفتند/ سیزدهسالهها، چهاردهسالهها/ من هنوز خوابهایم را مزمزه میکنم/ این خیابان بوی تانک میدهد…
حمیدرضا وطنخواه نیز که به قول خودش بعد از ۱۰ ساعت درس دادن به این محفل آمده امیدوار است که در حین شعرخوانی صدایش نگیرد: سرباز و سکوت پادگان/ شهر سیاه/ سنگینی پوتین و شب و برق نگاه…
سپس نوبت به لیلا کردبچه تنها شاعر زن حاضر در مراسم رسید که شعر خود را خطاب به زایندهرود خواند: باید این شعر را برای تو میگفتم/ در من اما زایندهرود غمگینی از پا نشسته است که آدمها روی جنازهاش راه میروند/ و پاشنه کفشهایشان در خاطرات خشکوخالی ما فرو میروند/ دیگر قورباغهها دم غروب نمیخوانند/ و کلاغهای بلاتکلیف روی تابلوی شنا ممنوع به ماهیان مرده فکر میکنند/ دیگر کسی در ساحل جادهای خاکی قدم نمیزند/ دیگر کسی روی پلی نمیایستد که پایههایش در لبان خشک کویر، ترک خوردهاند…
تا اینکه نوبت به شاعری رسید که همه بیصبرانه منتظر شنیدن اشعارش بودند. محمدعلی بهمنی شاعر نامدار ایرانی در میان تشویق حضار به روی سن رفت و گفت: ناگهان دیدم که دورافتادهام از همرهانم/ مانده با چشمان من، دودی به جای دودمانم/ ناگهان آشفت کابوسی مرا از خواب کهفی…
سپس شعری دیگر خواند: بگیر دست مرا/ تا تب تو را بسرایم/ تو را تپندهتر از نبض واژهها بسرایم…
و اما شب شعر به لحظات پایانی خود نزدیک شد تا خسرو احتشامی برای خواندن غزل خود به روی صحنه رود و بخواند: بانوی باور منی ای اصفهان هنوز/ زیباترین زنی که بُوَد در جهان هنوز/ در بندر نگاه تو تاریخ خفته است/ آرامتر ز قایق بی بادبان هنوز…