menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

علیرضا لبش

صریح و خودمانی با علیرضا لبش؛ طنزپرداز

نویسنده: محمد مهدی بهمنی

علیرضا لبش انسان بزرگی است. این را نه تنها دوستانش تائید می‌کنند که وقتی کنارش می‌ایستی هم احساس می‌کنی. او بلند بالا و خوش روست و در همان برخورد و معاشرت اول با خنده‌هایش دلت را می‌برد. لبش متولد قم است و به نظر می‌رسد که آب این شهر در طنازی و خوش‌نمکی او بسیار تاثیرگذار بوده‌است. او در دانشگاه جامعه‌شناسی خوانده‌است و یکی از برگ‌های برنده‌اش در کار طنز همین تحصیلات دانشگاهی‌اش به حساب می‌آید. در کوله‌بار کتاب‌های او همه چیزی پیدا می‌شود؛ از شعر و داستان تا کاریکاتور و مقالات پژوهشی. طنزپردازان کشور هنوز خمار آخرین کتاب او «کبریت کم خطر» هستند. در حالی که او تقریبا ۱۰ کتاب دیگر را هم منتشر و روانه بازار کرده‌است. لبش و شوخی‌هایش تا کنون برگزیده هیات داوران جشنواره‌ها و مسابقات بسیاری بوده‌اند، از جمله؛ جشنواره بین المللی شعر فجر، جایزه ادبی اصفهان و گام اول. دل‌مشغولی علیرضا لبش این روزها بیشتر نوشتن برای برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی است. گفت‌وگوی زیر حاصل کنجکاوی‌های بنده و تیرهوشی و رندانگی‌های این بچه قمی خوش قریحه است.

علی رضا لبش

علی رضا لبش

شما تا حالا چند بار متولد شده‌اید؟

من هم مثل هر آدم عاقل دیگری چند باری متولد شده‌ام که مهم‌ترین آنها یک مهر ۱۳۶۰ است که از مادر زاده شدم. دومی‌اش هم بعد از قبولی در دانشگاه بود. سومی‌اش هم ازدواجم بود.

«لبش» یعنی چه و این اسم فامیلی از کجا آمده؟

اگر شما معنی‌اش را فهمیدید به ما هم اطلاع بدهید و خانواده‌ای را از نگرانی دربیاورید. نام‌های خانوادگی را در قدیم مامورین ثبت احوال از روی شغل افراد انتخاب می‌کردند، شاید شغل خانوادگی ما هم یک ربط‌هایی با لب و خنده داشته‌است. شاید پدربزرگم زیاد لبخند می‌زده یا با مشکلات لبی دیگری دست و پنجه نرم می‌کرده. در کل پدربزرگ من دوست داشت آدم متفاوتی باشد و همیشه خوشحال بود که فامیلی بی‌معنی دارد.

به جز اقوام خودتان کس دیگری را هم دیده‌اید که فامیلش «لبش» باشد؟

از طریق جست‌وجو در فضای مجازی چند مورد در ترکیه، سوریه، اسپانیا و هند پیدا کرده‌ام. حتی در هند خانه‌ای به نام labesh house وجود دارد، که مدتی قصد کرده بودم مثل محمود غزنوی یا نادرشاه افشار برای تصاحبش به هند بروم و بگویم خانه ما را پس بدهید. دوستی هم دارم که ایرانی است و کارش مربوط به هنرهای تجسمی است و اسمش علیرضا لبشکا است که یک «کا» از کل اسم و فامیل من بیشتر دارد. او می‌گفت: لبشکا یک روستای کوچک و زیبا در گیلان است.

باز خوب شد از تنهایی در آمدید. قدتان چقدر است؟

یک متر و خرده‌ای. البته یک خرده هم مانده که به دو متر برسد.

حُسن قد بلند برای شما چه بوده؟

از بقیه به آسمان نزدیکترم. حس خوبی است.

کسی تا حالا نگفته شما شبیه کسی هستید؟

خیلی‌ها می‌گویند سیمایت شبیه جان لنون است و صدایت شبیه احمدرضا احمدی.

سربازی‌تان چقدر طول کشید؟

دو ماه آموزشی داشتیم و چهارده ماه هم در یک دبیرستان سرباز معلم بودم.

حاضرید دوباره سربازی بروید؟

دوران خوبی بود. مخصوصا دو ماه آموزشی. هر وقت که از زندگی خسته می‌شوم، دوست دارم به سربازی بروم تا قدر زندگی را بدانم و وقتی برگشتم سر زندگی، مثل بچه آدم از زندگی لذت ببرم.

چند سال است آلوده طنز شده‌اید؟

متاسفانه از نوجوانی آلوده شدم. کتاب خوب و رفیق بد هم از عوامل‌اش بودند. خدا از هر دوی‌شان نگذرد که یک عمر است مرا از کار و زندگی انداخته‌اند.

از همان ابتدا طنز می‌نوشتید؟

نه. من نوشتن را از ۱۲ سالگی با داستان شروع کردم. بعد شعر نوشتم. مدتی بعد به کاریکاتور روی آوردم. بعد فهمیدم که چیزی به نام طنز و مجله گل آقا هست. این شد که طنز مثل کک به تن ما افتاد.

اولین کتاب‌تان کی و کجا چاپ شد؟

اولین کارم کتاب «خنده در مراسم تدفین» بود که سال ۱۳۸۸ توسط نشر سوره مهر چاپ شد.

وقتی کتاب را در دست گرفتید، چه حسی داشتید؟

حس کوهنوردی که اولین پرچم‌اش را بر فراز یک قله می‌زند. فکر می‌کردم یکی از قله‌های زندگی خودم را فتح کرده‌ام.

میزان موفقیت یک اثر طنز به این است که چقدر به آن می‌خندند؟

اصلا. این معیار ابلهان است. مثل سنگی که در جهان به طلای احمق‌ها معروف است که واقعا طلایی در آن نیست. صرفا آدم‌های ناآگاه آن را با سنگ طلا اشتباه می‌گیرند و هیچ‌وقت چنین سنگی نمی‌تواند یک خبره و کارشناس را فریب بدهد. میزان خنده هم در یک اثر دقیقا همین است.

کدام رفتارهای ما ایرانی‌ها به کارطنزپردازها و شوخی‌های‌شان می‌آید؟

ما یک جامعه درحال گذار از سنت به مدرنیته هستیم که در حال گذار گوشه لباسمان لای در گیر کرده و همان‌جا وسط سنت و مدرنیته یک لنگه پا ایستاده‌ایم. گاهی رفتارهای تلفیقی از ما سر می‌زند که نه ربطی به سنت دارد و نه مدرنیته و این رفتارهای ابتکاری و من درآوردی خیلی وقت‌ها سوژه طنز است.

دستور العمل شما برای طنزپرداز شدن چیست؟

مقدار زیادی مطالعه در زمینه ادبیات، تاریخ، فلسفه و جامعه شناسی، مقدار مورد نیاز توجه و تعمق در اطراف و اکناف زندگی، چند قاشق هوش و زیرکی و تیزبینی، چند برش رندی و نمک و فلفل به میزان کافی. طنزپرداز شما آماده است.

تا حالا چند کتاب تالیف کرده‌اید؟

بیشتر از ۱۰ تا و کمتر از ۲۰ تا.

کدام‌شان را به کسی که سخت می‌خندد پیشنهاد می‌کنید؟

من خودم آدمی هستم که سخت می‌خندم ولی گاهی کتاب «کافه عَشَقه» را که مرور می‌کنم، در بعضی جاها از خنده روده بر می‌شوم.

کدام را به یکی از همکاران طنزپردازتان پیشنهاد می‌کنید؟

«کبریت کم‌خطر» . البته به روحیه همکار طنزپرداز هم بستگی دارد اما چون کتاب کبریت کم‌خطر از هر نوع کاری یک نمونه دارد فکر می‌کنم همه سلیقه‌ها را راضی و خوشنود می‌کند.

از میان آثار طنز کار چه کسانی را می‌پسندید؟

زنده یاد عمران صلاحی، زنده یاد منوچهر احترامی و زنده یاد بهرام صادقی، از زنده‌ها هم چند نفری هستند که چون زنده‌اند نمی‌توانم نامشان را ببرم. چون ما ایرانی ها عادت گرامیداشت درگذشتگان و بی اعتبار دانستن زندگان را داریم و من هم مجبورم از همین عادت پیروی کنم.

تا حالا شده از شنیدن اثر طنزی ریسه بروید؟

زیاد بوده. البته الان حضور ذهن ندارم که بخشی از آن را بیاورم. البته آثاری که مرا به ریسه رفتن وادار می‌کنند، خیلی زود از ذهنم پاک می‌شوند. اصولا خنده فراوان مربوط به آثاری است که به فکاهی نزدیکند و این‌گونه آثار ماندگاری بالایی در ذهن ندارند.

طنزپرداز اصولا چطور موجودی است؟

موجودی فضول که موی دماغ خیلی از آدم‌های به ظاهر محترم و معقول جامعه است و نمی‌گذارد آنها با خیال راحت زندگی کنند.

سوژه آثارتان چطور و از کجا می‌آید؟

لازم نیست خیلی راه دوری بروم، از خودم شروع می‌شود و بعد خانواده و همسایه‌ها و هم‌محلی‌ها و همشهری‌ها و هموطن‌ها و در نهایت هم‌کره‌ای‌ها، همه سوژه طنز هستیم. اصولا سوژه طنز انسان و اعمال و رفتارش است و هر جایی انسان باشد، سوژه فراوان روی زمین ریخته، کافی است زیر پایتان را نگاه کنید.

آیا کاری که به اقتضائات امروز بپردازد ۵۰ سال بعد هم مشتری دارد؟

اگر سوژه اخلاق و رفتار انسانی و ضعف‌ها و کاستی‌های آن باشد، همیشه مشتری دارد، مثل کارهای حافظ و سعدی.

محض رضای خدا یک انتقاد از خودتان بکنید؟

من همیشه منتقد خودم هستم مثل آن مردی که مدام سوزن توی چشم خودش فرو می‌کرد و می‌گفت: آخ! یکی گفت: چرا این طوری می‌کنی با خودت؟ گفت: خوش می‌گذرد. طرف گفت: دیوانه سوزن توی چشم کردن، چه خوشی‌ای دارد؟ گفت: نمی‌دانی وقتی توی چشمم سوزن فرو نمی‌کنم، چه حالی می‌دهد.

آخرش هم انتقاد نکردید. طنزهای‌تان تا حالا شاکی داشته‌است؟

اوایل که خیلی در کار خود خبره نبودم، شاکی داشتم ولی الان نه. یکی از ویژگی‌های طنزپرداز رندی است. اگر طوری طنز بنویسی که کسی بتواند از آن به عنوان سند بر علیه‌ات استفاده کند که دیگر طنزپرداز نیستی!

اگر مرغ مگس‌خواری از اسمش خسته شود چه اسمی به او پیشنهاد می‌کنید؟

به او می گویم: خسته نباشی رفیق.

اگر در یک روز برفی زمین بخورید و یکی موبایل دربیاورد که از شما فیلم بگیرد، با او چه می‌کنید؟

با او کاری می‌کنم که بقیه بیایند و از ما دو نفر فیلم بگیرند.

نظرتان را در موارد زیر آزادانه بیان کنید:

عادل فردوسی پور: تیز دوست داشتنی
اردشیر رستمی: طراح ملاحت
امیر مهدی ژوله: کودک فهیم
عمران صلاحی: موسیقی عطر گل سرخ
منوچهر احترامی: کودک شیطان پیر
صابر قدیمی: کودکی که در یک جسم بزرگ به امان خدا رها شده
رفیق گرمابه و گلستان: کمیاب است اگر پیدایش کردی از دست نده.
سهام عدالت: قصه هیچ
روزنامه باطله: حشو زاید. روزنامه خودش باطله است.
آبگوشت قنبید: نماد قمی‌ها
شنای پروانه: امر محال. پروانه تنها پرواز می‌کند
هندوانه تو زرد: شیرین اما بی‌ریخت.
وقت اضافه: دوران معاصر نسبت به تاریخ هستی وقت اضافه محسوب می‌شود، که عنقریب است تمام شود و به پنالتی برسیم.

چخ بیلمیش: چیزی که هنرمندها هستند و نشان نمی‌دهند ولی اهل سیاست نیستند و فقط می‌خواهند وانمود کنند.

کبریت کم خطر

کبریت کم خطر

کتاب نامه

کافه خنده
این کتاب مجموعه نثرها و داستان‌های کوتاه طنزآمیز است که در دو قسمت طنزهای بلند و طنزهای کوتاه به مخاطب ارائه‌شده است. در این مجموعه نویسنده قالب‌های مختلف طنز را آزموده و قالب‌های تازه‌ای برای نوشتن طنز پیشنهاد داده است. موضوع انشا و نامه‌نگاری با بزرگان تا نقیضه داستان‌های کهن و توصیه‌هایی برای شهرنشینی ازجمله موضوعات مورد اشاره در کتاب است. این کتاب در سال ۱۳۸۹ توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده و هم‌اکنون چاپ دوم آن در کتاب‌فروشی‌ها موجود نیست. چون چاپ دوم آن به پایان رسیده و قرار است چاپ سوم کتاب به‌زودی منتشر شود.

بی‌سروته
مجموعه نوشته‌های کوتاه علیرضا لبش است. نویسنده در این کتاب به فرم تازه‌ای رسیده است که چیزی میانه شعر و کاریکاتور و لطیفه است. نکته بارز این مجموعه تأمل‌برانگیزی نوشته‌هاست. نویسنده سعی کرده اندیشه و مفاهیم اساسی را در چند کلمه جای بدهد. این کتاب کوچک در سال ۱۳۹۴ توسط نشر قاف به چاپ رسیده است.

شکرپاش ۱و۲
این دو کتاب مجموعه شعر مطبوعاتی است که توسط نویسنده گردآوری و انتخاب‌شده است. اسامی بسیاری از طنزپردازان به نام و مطرح کشور در این دو کتاب به چشم می‌خورد. این دو کتاب هرکدام در شمارگان باورنکردنی ۱۵۰ هزار نسخه توسط نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور در سال‌های ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ به چاپ رسیده و در سراسر کشور توزیع‌شده است.

لاف تو شک
نثرها و داستان‌های کوتاه نویسنده را شامل می‌شود که در طول سالیان در مطبوعات و خبرگزاری به چاپ رسیده است. نویسنده در این کتاب هم از قالب‌های مختلف و متنوع برای طنزپردازی سود جسته است. کتاب «لاف توشک» برای اولین بار در ایران در شمارگان ۱۲۰هزار نسخه توسط نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور در سال ۱۳۹۲چاپ و در سراسر کشور توزیع شد.

کافه عشقه
شامل سه قسمت کرسی، بالش و پشتی و شب‌چره است که بیشتر به‌صورت نمایشی نوشته‌شده و نویسنده با کمک گفت‌وگو به خلق صحنه‌های کمیک و طنازانه پرداخته است. دو پیرمرد داخل کتاب که در موقعیت‌های مختلف واکنش‌های طنزآمیزی از خود نشان می‌دهند و نیز برش‌های طنزآمیز از زندگی شخصیت‌های مشهور از نکات برجسته کتاب است. جی کی رولینگ، عادل فردوسی پور، مسعود کیمیایی و گراهام بل از جمله شخصیت‌هایی هستند که نویسنده با آنها به شوخی پرداخته است. این کتاب توسط انتشارات مروارید و در سال ۱۳۹۲ به چاپ رسیده است.

کبریت کم‌خطر
این کتاب قطور به معرفی طنزنویسانی که بعد از انقلاب به نوشتن نثر و داستان طنز پرداخته‌اند اختصاص پیداکرده است. در این کتاب از هر نویسنده‌ای و برای هر سلیقه‌ای می‌توانید اثر طنز پیدا کنید. یکی از ویژگی‌های کتاب معرفی طنزآمیزی است که نویسنده کتاب از هر طنزپردازی ارائه داده است. ویژگی‌های دیگر کتاب فراجناحی بودن آن است. هیچ طنزپردازی از زیر دست لبش درنرفته است و او بدون توجه به خط‌کشی‌های سیاسی تمام طنزپردازان را زیر لوای یک کتاب گرد هم جمع کرده است. این کتاب توسط انتشارات سوره مهر و در سال ۱۳۹۴ به چاپ رسیده است.

علیرضا لبش

نمونه کارها

بنگاه موشاوره املاک

یه موشه تو سوراخ نمی‌رفت، رفت زن گرفت، بچه‌دار شد، یه جاروبرقی هم خرید، بست به دمش.

گرگ همراه

یکی خاطرجمع بود، بره رو سپرد دست گرگ. فیلم خاطراتش تو شبکه‌های اجتماعی پخش شد.

جنایتِ بزرگ

جنایتِ بزرگی اتفاق افتاده بود .
تمامِ روزنامه‌ها تیتر زدند:«یک کرمِ ابریشم به خاطرِ سودِ اقتصادی خفه شد. »
رنگ شب عید، دو تا ماهی گرفتند. یکیش سفید بود سرخش کردند. یکیش سرخ بود انداختندش داخل تنگ آب.
پولک شب عید‌، یک ماهی قرمز را انداختند داخل تنگ. گفت‌: حالا هم خونه دارم، هم کار. رفت ازدواج کرد. بعد از عید توی رودخونه رهاش کردن، مشکلِ مسکن و کار پیدا کرد. زنش مهریه‌ا‌ش را اجرا گذاشت. پولک‌هاش رو فروخت.

درگیری

یه کرم و یه ماهیگیر رفتند ماهیگیری. ماهیگیر رفت سر رودخونه تا ماهی بگیره. کرم رفت ته رودخونه تا ماهی بگیره.
کرم یک ماهی گرفت. ماهی گیر هم یک ماهی گرفت. ماهی هم یک کرم گرفت.
هر سه خوشحال شدن از این‌که همدیگه رو گرفتن.

زهرمار

یه مار فیش فیش می‌کرد.
فیش آب و برق و گاز و تلفن بهش دادن.
گفت: فلان فلان شده‌ها منظورم فیش حقوق بود.
از اون به بعد همش فحش فحش می‌کرد.

فالش

یکی تو خوندن وارد بود. رفت خارج.
یکی خارج می‌خوند، موند تو کارش وارد شد.

قافیه

به پلنگ گفتند: چرا هی به صورت ماه خط می‌کشی؟
گفت: این ماه استعاره است. من زن می‌خوام.
برایش زن گرفتند. کلنگ شد.

کنایه

یکی اسب مراد را زین کرد.
مراد آمد سوار شد و رفت.

لایک اضافه

به یه لاک‌پشت گفتند: تو چرا به هیچ جا نمی‌رسی؟
گفت: مردم لایک دارن، به همه‌جا می‌رسن. من لاک دارم به هیچ جا نمی‌رسم.

ایهام

به گاو گفتند: تو با مایی یا با اونا؟ گفت: ما!
گفتند: تو حیوان مفیدتری هستی یا گوسفند؟ گفت: ما!گفتند: شنیدیم کاه و یونجه‌ات زیاد شده شاخ و شونه می‌کشی؟ گفت: ما؟!

مراعات نظیر

یکی برای خودش خانه خرید، برای قفسش پرنده.

علیرضا لبش

لبش‌نامه

روز اول مهر ۱۳۶۰ در میان تعجب و شگفتی همگان چشم به جهان هستی گشودم. وقتی فهمیدم روز تولدم مقارن با روز بازگشایی مدارس است، ترجیح دادم کمی چشمهایم را ببندم. این خصلت را تا همین امروز هم حفظ کرده‌ام.
پدرم ترک بود و مادرم کرد، ولی من متولد شهر قم شدم. یک بچه میان‌اقوامی و میان‌فرهنگی که بیشتر به درد پژوهش‌های جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی می‌خورد تا زندگی.
سال ۱۳۷۴ به کتابخوانی علاقه‌مند شدم و فکر کردم که می‌توانم مثل نویسنده کتاب‌ها بنویسم. چیزکی نوشتم و در یک مسابقه مدرسه‌ای شرکت کردم. با همان نوشته‌ دست و پا شکسته به مسابقات کشوری دانش‌آموزی راه پیدا کردم. ما قرار بود دکتر شویم، جراح شویم، سری توی سرها دربیاوریم،آدم معقولی برای خودمان بشویم، ولی نمی‌دانم کدام شیرپاک خورده‌ای ما را نفرین کرد که در نهایت طنزپرداز شدیم.
آن روزها، وسط کتاب فیزیک و شیمی، مجموعه شعر و داستان پنهان می‌کردم و می‌خواندم و به جای کلاس کنکور به جلسات ادبی می‌رفتم.
سال ۱۳۷۸ وارد دانشگاه همدان شدم و در رشته کشاورزی مشغول به تحصیل شدم. اوایل فکر می‌کردم قرار است کشاورز شوم و نانم را از زمین خدا دربیاورم؛ شریف‌ترین کار دنیا. بعد فهمیدم که قرار است مهندس کشاورزی شوم، بعد وام بگیرم و با وام کشاورزی بساز بفروشی کنم. این شد که خیلی زود از کشاورزی ناامید شدم و دوباره به کتاب‌های ادبی و عادت قدیمی روی آوردم. مدیر مسئول و سردبیر یک مجله طنز دانشجویی به نام «گزنه» شدم و عضو شورای مرکزی مجمع شعر و ادب دانشجویان سراسر کشور. همان سال‌ها در جشنواره طنز دانشجویان سراسر کشور با ابوالفضل زرویی آشنا شدم.
تا سال ۱۳۸۷ می‌نوشتم بدون اینکه به کسی کار داشته باشم یا کسی با من کار داشته باشد. همان سال سرباز معلم بودم و هر روز ساعت پنج صبح سوار یک مینی‌بوس لکنته عازم مقصد روستای زیبایی در اطراف قم به نام «قاهان» می‌شدم، تا به بچه‌های کشاورز روستا بگویم تو رو خدا درس نخوانید، همین جا میان باغ‌ها و کشتزارهایتان بمانید. اینجا برای شما امن‌ترین جای جهان است. ولی همه مسئولان فکر می‌کردند که من بچه‌ها را برای کنکور و قبولی در دانشگاه آماده می‌کنم. همان سال در جشنواره بین المللی شعر فجر در رشته شعر سپید رتبه اول را کسب کردم و چند ناشر به این نتیجه رسیدند که می‌توانند روی من و نوشته‌هایم سرمایه‌گذاری کنند، هر چند بعدها به اشتباه خودشان پی‌بردند. کتاب «خنده درمراسم تدفین» اولین کتاب من بود که توسط انتشارات سوره مهر چاپ شد. کتابی شریف و بی‌ادعا که هیچ‌وقت به حق خود نرسید.
سال ۱۳۸۸ با یک خانم هنرمند، با شخصیتی خاص که در دانشگاه تهران نقاشی می‌خواند، به نام «پروا کارخانه»آشنا شدم. این آشنایی بعدها به ازدواج و زندگی مشترک تا به حال منجر شد. امروز ساکن تهران هستم در محله بلوار کشاورز نزدیک پارک لاله، با همسرم زندگی آرام و مسالمت‌آمیزی با آلودگی و ترافیک تهران داریم. هنوز به همان درد قدیمی یعنی ادبیات و طنز گرفتارم و شغلم نویسندگی است. کتاب‌های زیادی نوشته‌ام و کتاب‌های زیادی خوانده‌ام اما نقطه‌ای از عالم ادبیات را هنوز درک نکرده‌ام ولی خوشحالم که به مفیدترین کار جهان یعنی هنر مشغولم.

منبع : همشهری ۶ و ۷

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر