کاریکلماتور های ابوالقاسم صلح جو (پیرسوک)
شیرین نامه :
تا به خوابِ”شیرین” می روم، سراسیمه از خواب می پَرَد فرهاد!!
برای “هندوانۀ””شیرین”، ضعف می کند فرهاد!!
سر انجام فرهاد، مرگِ”شیرین” است!
حرفِ”شیرین”، تلخ است!
“شیرین” ترین روزهایش را، با فرهاد گذراند!
مرضِ”شیرین” داشت، فرهاد!
زن بور های فرهاد، همیشه شنگول می شوند از شهد گل های”شیرین”!
لب های”شیرین”، چسبناک است!
فرهاد از بدو تولّد، خود”شیرین” بود!
با “جوش””شیرین”، حوصلۀ فرهاد”سرمی رفت”!
“شور”اش را در آورده بود فرهاد، که”شیرین” می زد!
خسرو، تلخی فرهاد را، با “َشیرین” تحمّل می کرد!
تلخ است “شیرین”، بدونِ فرهاد!
زبان پارسیِ فرهاد، “شیرین” بود!
“مرا زد”، فرهادی که “شیرین” شده بود!
چه “شیرین” باخت فرهاد، ناپلئونی!
“شور” می زد دل فرهاد، تا به چشم”َشیرین” خوب می آمدم!
قصّۀ فرهاد را، “شیرین” نوشته بود!
فقط فرهاد “شیرین” می کند شب ها، دهان اش را !!
طنزِ فرهاد،”شیرین” بود!
تلح حند زد، “شیرین”!
نوشین است شهد های”شیرین”، برای فرهاد!
اشکِ” شور” می ریخت، “شیرین”!
“شیرین”، طنز تلخ می نوشت!
خاطرات “شیرین” اش را ثبت می کرد، فرهاد!
فرهاد، فردایِ”شیرین” اش را رقم زد!
یارِ”شیرین” موم نبود، فرهاد بود!
“شور” به سر داشت و “قند”در دلش آب می کرد”شیرین”!
یک دروغِ”شیرین”، به ز راست فرهاد!!
با قرص، یک خوابِ”شیرین” به فرهاد هدیه دادم!
خود”شیرین”، خودِ”شیرین” بود!!
فقط طعم”شیرین”، به فرهاد “حال” می داد!
به سبب نگاهِ”شیرین”، پلک هایش بهم چسبیده بود فرهاد!
همیشه”شیرین” “می کاشت”، فرهاد!
“شیرین” پارک می کرد، فرهاد!
شهد “َشیرین” دارد، لبان فرهاد!
فرهاد برای”جوشِ” “شیرین”، آبِ خنک آورد!