تنها مهندس طنزپردازان محسن اشتیاقی است؛
یعنی اگر بین طنزپردازان بگویید مهندس را ندیدی؟ همه میدانند که میگویی محسن اشتیاقی را ندیدی؟ هیچکس فکر نمیکند که کس دیگری مدنظرتان است.
مهندس متولد ۱۳۵۳ در تهران است و مرد رندی است.
«مرد رند» نام مستعارش هم هست.
مهندس یک پسری هم دارد که خواننده است و دارد از خودش مشهورتر میشود.
کتابی هم دارد به نام «چهار فصل ناتمام».
اصلاً به ما چه که مهندس چی دارد و چی ندارد؟!
ایشان یک ذوق طنزنویسی دارد که برای ما کفایت میکند.
طنز زیر از محسن اشتیاقی برای شما انتخاب شده است :
چرا زن را به گل تشبیه کردند؟
اگر میدانستم کدام شاعر شیرپاکخوردهای برای اولین بار زن را به گل تشبیه کرده، به نمایندگی از جامعهی شعرا، به خدمتش میرسیدم، حسابی!
اصولاً چه ضرورتی دارد که این گوهر گرانبها به یک شیء نازک بین و خودخواه تشبیه گردد که در ادامه هی مجبور به مطابقت دادن سایر اجزای این دو باهم بشویم؟
اگر این تشبیه نبود، بار بزرگی نیز از دوش شاعران بینوای بعدی برداشته میشد.
مصراع تکمیلی: چرا شاعر (ولو کمعقل یا عاقل) کند کاری که باز آرد پشیمانی؟!
یکی از شاعران که خیلی دلش میخواست نامش فاش شود ولی ما بنا به دلایل فنی و ادبی، نامش را لو نمیدهیم، در تکمیل و تأیید فرمایشات بنده عرضه داشتهاند که:
بیت: «دلبری دارم که از گل بهتر است/ صورتش از برگ گل نازکتر است»
در اینکه خانمها کلاً از گل بهترند، شکی نیست.
بر منکرش لعنت! پس چه نیازی است که شاعر، یارش را به ضربوزور با گل مقایسه کند؟! گل بهمحض قرار گرفتن در معرض باد، عمرش به باد میرود و فاتحه! قطعاً طرف راضی نمیشود که با گل که معمولاً عمر کوتاهی نیز دارد، مقایسه گردد.
در راستای این بیت معروف که:
«خشت اول چون نهد معمار کج/ تا ثریا میرود دیوار کج»، عرض میشود که چنانچه این تشبیه نامیمون اتفاق نمیافتاد، عدهی قلیلی از جماعت محترم نسوان در طی فرایند چشموهمچشمی با این موجودات رنگووارنگ، هزاران بلا بر سرخود و اطرافیان خود نمیآوردند!
با توجه به رسالتی که برای خودمان قائلیم، برخی آفات ناشی از تشبیه زن به گل (یا بالعکس) را برمیشماریم، باشد تا چراغ راه آیندگان گردد:
۱- گلها اصولاً باریکاندام و قلمی تشریف دارند.
این تشبیه باعث میگردد که بانوان محترمه لااقل برای حفظ حرمت شاعران هم که شده، مدام در پی حفظ وجه شبه خویش با گلها و کاهش وزن و باریکسازی اندام خویش باشند. از این رهگذر، هزار و یک بلا نصیب اهل خانهشان میگردد که کمترین آن گرسنگی کشیدن اهلبیت به بهانهی رژیمدرمانی خواهد بود!
۲- چاقی و لاغری افراطی هر دو ناپسند و مذموماند و ما در اینجا، با عنایت به تعبیر «خیرالامور اوسطها»، هر دو را بهشدت محکوم مینماییم. چنانچه بانوان گرامی جهت دستیابی بهتناسب اندام، از روشهای طبیعی پیشگیری از چاقی نظیر تنظیم حجم و نوع غذا، روی آوردن به انواع ورزشهای ارزان، فرحبخش و نشاطانگیز و… استفاده نمایند، اتفاقاً مورد تأیید بزرگان این حوزه (منجمله خود نگارندهی قلمی!) نیز میباشد.
مشکل اصلی روی آوردن این طیفِ عموماً کمتحرک، به روشهای پرهزینه و پرخطری مانند رژیمدرمانی، جراحیهای موضعی معروف به لیپوساکشن، استفاده از کمربندهای لاغری و قرصهای جورواجور است!
برخی از ایشان معتقدند که:
بکشید و خوشگلم کنید! متأسفانه درد اینجاست (علیالخصوص دردهای بعد از اعمال جراحی)! که بخش عظیمی از سرمایههای جوامع مصروف این روشهای نوظهور میشود. درحالیکه با یک برنامهریزی ساده میتوان از این اسراف و تبذیر جلوگیری نمود. شاعر اهلدلی (!) در این باب میفرماید:
بیت تودلبرو (!): «نه آنقدر خور کز دهانت در آید/ نه آنقدر کز ضعف جانت درآید!»
۳- بر همگان روشن است که یکرنگی، بر دو رنگی و چندرنگی برتری دارد.
گل جماعت، خیلی علاقهمند به رنگ عوض کردن است و حتیالمقدور هر جایش را به رنگی درمیآورد.
زیستشناسان معتقدند که یکی از دلایل هجوم پروانهها و زنبورها به گلها، عشق به رنگ و لعاب این جماعت خاردار است که غالباً نیز باعث آزار و اذیتشان میشود. به تعبیر شاعر:
«عشقهایی کز پی رنگی بود/ باعث آسیب فرهنگی بود!»
متأسفانه تعداد اندکی از زنان و دختران ، این تشبیه را خیلی جدی میگیرند، در تقلید از این چندرنگی مذموم، اقدام به صافکاری و نقاشی سروصورت مینمایند.
این رنگها و بتونههای صنعتی، سلامتی را دچار مخاطره مینمایند و همچنین آثار اجتماعی فراوانی دارد.
به تعبیر دیگر آرایشهای غلیظ و تبرج آمیز بعضی خانم ها، برخی از حیوانات آدمنما را متوجه این زرقوبرق مصنوعی کرده و متأسفانه در پارهای موارد نیش زنبورهای درشت بیمروت، به ایجاد جراحاتی در جنس مؤنث و آزار و اذیت وی منجر میگردد.
شاعر دراینباره میفرماید: خودکرده را تدبیر نیست!
بیت کاربردی (مندرآوردی): «زنبور سراغ زن بور آمد و نیش/ زد بر وی و دررفت و گرفتش ره خویش!»
۴- از چندرنگی صورت هر چه بگوییم کم است!
حتی بعضاً دیده میشود که برخی از بانوان ، موی سر و یا ناخن دستوپایشان را به بوم نقاشی تبدیل میکنند.
جلالخالق! هنوز چشممان به رنگ مو و مشهای مختلف سوزنی و استخوانی و… عادت نکرده که میبینیم حضرت بانو ، هر لاخ گیسوی خود را به رنگی درآورده است! هرقدر هم که در راستای تبیین خطمشی و استراتژی شعریمان به ایشان میگوییم:
بیت اصلاحی: زن نباید به فکر مش باشد/ مش همین پنج ماه و شش باشد!
برای این ذوق و شوق ما، تره هم خرد نمیکنند! مبادا که در فرایند تره خردکنی، به طراحی و نقاشی ناخنشان آسیبی برسد! یادش به خیر زمانی که برای موی سپید حرمت قائل بودند! چراکه اعتقاد عمومی بر این بود که: «موی سپید را فلکم رایگان نداد/ این نسیه را به نقد جوانی خریدهام»
۵- با توجه به تفاوت موجود بین عطر گلهای مختلف، جماعت اناث نیز علاقهمند است که هر دم به عطری معطر شود! غافل از اینکه در قاموس طبیعت، گلها دمبهساعت عطرشان را عوض نمیکنند! فیالواقع برخی مردان ضعیفالنفْس قوی النفَس (!)، با سوءاستفاده از ضربالمثل «هر گلی بویی دارد»، با تقویت حس بویایی خود درصدد بوییدن گلهای مختلف برمیآیند و در این راستا به گفتهی سعدی تأسی میجویند که:
بیت: «هر گل نو که در جهان آید/ ما به عشقش هزاردستانیم»
فلذا ست که بوی ناخوشایندی از افعال قبیح این نفرات (و در اینجا حشرات!)، به مشام متعلقهشان میرسد و باعث بروز درگیریهای متعدد میگردد.
منتقدان معتقدند که این اعمال بودار لا کردار، بوی خون میدهد! سرنوشت «ژنرال دوگل» مرحوم، گواه خوبی برای این ادعاست! حافظ (علیهالرحمه) لابد یکچیزی میدانسته که گفته:
بیت: بوی شیر از لب همچون شکرش میآید/ گرچه خون میچکد از شیوهی چشم سیهاش!
۶- اصولاً جای گل در باغچه یا گلدان است.
خوراکش نیز آب، آفتاب و خاک (ترجیحاً خاک غنیسازی شده با انواع کود!) است.
گل در عمر کوتاهش، سعی مذبوحانهای در تلطیف فضای اطرافش دارد.
غافل از اینکه مثل مرغ، در عروسی و عزا سرش را میبرند.
البته سرنوشت گلهای حاضر در مراسم شادی، بهمراتب بهتر از بینوایانی است که به مراسم عزا میروند؛ زیرا بر طبق یک رسم نانوشته، پرپر کردن گلها در مراسم عزاداری، شدّت تألم صاحب گل یا صاحبعزا را بیشتر به رخ میکشاند و گلهای بیگناه را زودتر راهی دیار نیستی میکند!
شاعر در سوگسرودی برای خویش میفرماید: «از خاک برآمدیم و در خاک شدیم»
درحالیکه بانوان عزیز اصولاً در همنشینی با خاک (خصوصاً از نوع غنیسازی شدهاش!) مشکلات اساسی دارند.
مولوی در تکمیل این فرمایش میفرماید: «جسم خاک از عشق بر افلاک شد». دو مصراع اخیر، بهمنزلهی مشت نمونهی خروار بوده و تفاوت ریشهای بین این دو جنس را نشان میدهد.
فلذا جماعت بانوان از این منظر هیچ تشابهی با گل نداشته و صدسال سیاه هم نمیخواهند که داشته باشند!
۷- یکی دیگر از خشتهای کج این دیوار، نامیدن دختران به اسم گلها و گیاهان است!
اگرچه در بدو تولد دخترکان زیبا و دوستداشتنی، والدین مربوطه خیلی خوشخوشانشان میشود که به گلی ناچیز، افتخار بدهند و نامش را بر روی دختر دلبندشان بگذارند، اما آیندهنگری حکم میکند که دراینباره جانب احتیاط را بیشتر رعایت بنمایند.
فیالمثل دخترکی که غنچه یا شکوفه نامیده میشود، وقتی به سن جوانی، میانسالی و پیری برسد، دیگر بهسختی میتواند وجهتسمیهاش را حفظ کند! چه کسی تاکنون غنچه ۷۰-۸۰ ساله دیده است؟! اینطور میشود که آمار استفاده از وسایل و ابزارآلات آرایشی سیر سرسامآوری پیدا میکند.
علیایحال، نامگذاری به اسم گلها، بهمراتب بهتر از استفاده از اسامی حیوانات برای فرزندان است! بهشخصه نام نرگس، نسترن و نیلوفر را (اگرچه این آخری در مرداب میروید) به نامهایی نظیر آهو، پروانه و پرستو ترجیح میدهم! کجسلیقگی است دیگر!
۸- سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندند.
چنانچه این تشبیه نمیبود، بسیاری از جسارتها نیز به ساحت پاک زنان و دختران روا داشته نمیشد.
برخی از پیشینیان که نسبشان به دوران جاهلیت میرسد، با تکیهبر پیشزمینهی بند فوق، جایگاه تنگ و تاریکی مثل قبر را برای جنس مؤنث قائل بودهاند.
بهطوریکه بعضاً زندهبهگور کردن دختران را امری واجب میدانستهاند.
بعض ایشان حتی پا را فراتر گذاشته و نسبت به تئوریزه کردن این دیدگاه خشونتآمیز اقدام نمودهاند.
لابد یکی از دلایل این تزهای ادبی (!)، برگرداندن گل و مشبهبه آن به اصل خود یعنی خاک است!
بیت: «زن و اژدها هردو در خاک به/ جهان پاک از این هر دو ناپاک به»
خلط مبحث هم حدی دارد، زن کجا و اژدها کجا؟ علیرغم تمام احترامی که شخصاً برای «فردوسی» بزرگ قائلم، اما نسبت به اینطور تنگنظری ایشان نقد جدی دارم.
اگر نامبرده با دلبرشان مشکلی داشتهاند، این دلیل نمیشود که همهی زنان را با یک چوب برانند و حکم کلی صادر بفرمایند. باز گلی (!) به گوشهی جمال مولوی که در مقام دلداری ما برآمده و میگوید:
بیت اصلاحی: «شرح این «ابیات» و این خونجگر/ این زمان بگذار تا وقتی دگر!»
۹- بههرتقدیر، اگر خشت اول را فردوسی یا اسلافش کج نمینهادند، برخی شاعر نماها نیز به این فکر نمیافتادند که برای این موضوع، مضمونهای لوس و خنکی مانند بیت زیر کوک نمایند:
بیت: «گر بمیرد دختری از قبر او روید گلی/ گر بمیرند دختران دنیا گلستان میشود»
بالاخره وقتش میرسد که خدمت ایشان هم برسیم!
منبع : کبریت کم خطر