menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

محمد حسن حسامی محولاتی

محمد حسن حسامی محولاتی که بود و چه کرد؟

محمد حسن حسامی محولاتی (با نام های مستعار ح. محولاتی، قلقلکچی خراسانی، قلقل، بچه دهات، حسامی)، متولد هفتم مهرماه ١٣٠٧ در روستای عبدل آباد محولات (از توابع تربت حیدریه)، در خانواده ای روحانی به دنیا آمد.

پدرس عباس قلی، قاضی محولات بود و او را در کودکی به مکتب خانه سپرد و پس از چندسال تحصیل علوم قدیمه، در تربت حیدریه به مدارس جدید پای نهاد.

محمد حسن حسامی محولاتی پس از دریافت دیپلم ادبی و دو سال تحصیل در حوزه علمیه (و انتشار شعر طنزی که سبب اخراجش از آن جا شد!)، به استخدام سازمان اوقاف (مشهد) درآمد و همکاری اش را با مجله «معارف اسلامی» آغاز کرد.

در سال ١٣٣٢ با عفت مظفری ازدواج کرد و بعدها صاحب ۴ فرزند پسر شد.

اینستاگرام شیرین طنز

از سال ١٣٣١ نیز با روزنامه خراسان (به مدیریت محمدصادق طهرانیان) همکاری داشت و به نظم و نثر، اشعار و مقالات فکاهی- انتقادی اش را درباره دستگاه حکومتی در دو ستون «فکاهی و شوخی» و «خنده» می نوشت و به اصطلاح آنها را قلقلک می داد.

سروده بود: «روان عبیدم که این روزها/ به جسم حسامی حلولیده ام». او در این روزنامه، دوئل های شعری بسیاری با دیگر طنزنویسان روزنامه، یعنی خسرو شاهانی (بچه خراسون) و سید رحمت اله وظیفه دان (سرو) انجام می داد.

گزیده ای از این طنزها و فکاهه ها، در کتاب مستطاب فکاهی قلقلک (١٣۴٢) منتشر و حسامی محولاتی کم کم به سبب شهرت و سخنوری اش، از مشهد عازم تهران شد و ضمن داشتن نمایندگی روزنامه خراسان در تهران، به جمع اصحاب «توفیق» راه یافت.
سنت اخوانیه سرایی حسامی محولاتی با دوستان خارج از روزنامه و ادبا نیز برقرار بود.

نظیر دوئل های طنزش با حسن خواجه نوری (چراغ موشی گنابادی) یا آنچه برای ابراهیم صهبا سروده بود.

جز روزنامه خراسان و توفیق ، حسامی محولاتی برای مجله بانوان نیز نثر طنز می نوشت، اما بعد از انقلاب با نشریاتی چون هوشیار، یاقوت، فکاهیون و بالاخص گل آقا همکاری داشت.

حضور موثر در انجمن های ادبی نظیر انجمن ادبی کمال، انجمن دکتر حسابی، انجمن سخنوران ایران، … و هم نشینی های تحریریه گل آقا، از دیگر فعالیت های او در دهه هفتاد و هشتاد بود.

محمد ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه کتاب دیگر حسامی محولاتی «رنگین کمان طنز» (١٣٧٨) می نویسد:

«بر طبق تاریخ تولدش، سه سالی از من کوچک تر است و شعرش البته سی سال از من بزرگ تر! او در هر نوع شعر دست دارد، ولی طنز او بیشتر شهرت یافته.

جا دارد که من هم، هم قول با محمدرضا جلایی فر شوم و بگویم: ای حسامی گر که گفتی هرچه بادا باد باد/ طایر چرخت همیشه در سخن پُرباد باد!»

محمد حسن حسامی محولاتی عمیقاً معتقد بود طنز بهترین زبان بازگو کردن حقایق است و به حفظ اخلاق در طنز معتقد بود. سروده بود:

«از آن شادم که در دل کینه از کس/ به قدر یک سر سوزن ندارم// کسی از من غباری در دل خویش/ اگر دارد بداند من ندارم!» و با چنین بینشی سرانجام ٢٨ خرداد ١٣٩٣ چشم از جهان فروبست.

از جمله اشعار طنزش چنین است:

ای بزرگان تازه ایران/ که امیر و وزیر و خان باشید// بهر اصلاح کارها قدری/ بهترک از گذشتگان باشید// حرف کمتر زنید با مردم/ مثل افراد بی زبان باشید//

گفته بی عمل ضرر دارد/ در پی دفع این زیان باشید// بهر حفظ مقام خود که شده است/ با همه خلق مهربان باشید// مهربانی کنید با مردم/ تا همه عمر در امان باشید// در بهار مقام بی بنیاد/ فکر بی برگی خزان باشید//

قدری اندر عمل به نفع عموم/ آنچه خواهند آن چنان باشید// وقت سیری خدانکرده مباد/ بی خبر از گرسنگان باشید// گرچه خیلی بزرگ و ناترسید/

باز با یاد کوچکان باشید// آنچه خواهند خلق از همه تان/ همه تان یک به یک همان باشید// جز صلاح وطن نیندیشید/ تا همه وقت حکمران باشید//

خدمت خلق را وظیفه کنید/ مردمانی وظیفه دان باشید// چون کمی این و آن گران شده است/ اندکی فکر این و آن باشید// خدمتی چون کنید با مردم/

همه خوشحال و شادمان باشید// عصبانی ز حرف حق نشوید/ گر وزیر و امیر و خان باشید// ورنه در پیش ملت و میهن/ همه تان مثل دیگران باشید// تخته گردد یقین درِ همه تان/ گر به بازار ما دکان باشید!

شعر طنز دیگری از حسامی محولاتی :

آن که چون قد طویلش در جهان پیدا نشد/ خواستم گیرم سبیلش، نردبان پیدا نشد// خواستم تا رایگانی جان دهم در راه او/ شهر را گشتم ولی جان رایگان پیدا نشد// روز روشن، پیش جمعی، هستی ما را زدند/ دزد حاضر بود اما پاسبان پیدا نشد//… //

در زمین رهزن بُود، در آسمان طیاره دزد/ جای امنی در زمین و آسمان پیدا نشد// خواستم تا با زبان، یک عده را رسوا کنم/ تا دهد یاری مرا یک همزبان پیدا نشد// در پی حق و حقیقت هرچه گشتم تابه حال/ جز فریب و جز دکان و جز چاخان پیدا نشد…

نویسنده: عمادالدین قرشی

منبع : روزنامه اعتماد، شماره ۴۰۱۷

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر