menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

محمدابراهیم باستانی پاریزی

محمد ابراهیم باستانی پاریزی که بود و چه کرد؟

محمد ابراهیم باستانی پاریزی

نازنینا، رحم کن، فرمانِ آتش بس بده!

نویسنده: عمادالدین قرشی

شادروان محمد ابراهیم باستانی پاریزی (ملقب به باستانی)، تاریخ نگار و تاریخ نگر، مولف و پژوهشگر، شاعر، موسیقی پژوه و البته استاد بازنشسته دانشگاه تهران بود.

متولد سوم دی ١٣٠۴ پاریز سیرجان، که به سال ١٣٣٣ با حبیبه حایری در کرمان وصلت کرد و حاصل این ازدواج بعدها دختری (حمیده) و پسری (حمید) شدند.

از سال ١٣٢۵ به قصد تحصیل در دانشسرای عالی به تهران آمد و در خلال سال های ١٣٣٠ تا ١٣٣٧، معلم و مدیر دبیرستان دختران بهمنیار کرمان بود و پس از آن، بار دیگر برای تحصیل در مقطع دکترای تاریخ به تهران بازگشت و تا پایان عمرش (پنجم فروردین ١٣٩٣) در آنجا ماندگار شد.

کیومرث صابری او را چنین توصیف می کند:

معرفی محمد ابراهیم باستانی پاریزی توسط ما به این می ماند که کسی برای دیدن ماه فانوس روشن کند.»

برای باستانی پاریزی که عاشق نوشتار مطول بود، همه چیز شوخی بود و گویی تنها طنز و شوخ طبعی برایش جدی می نمود. جایی سروده: «پرستاری بِه از بیمارداری ا ست/ نوشتن بهتر از ویراستاری است!».

در جوانی، همچون بسیاری، سر از انجمن های ادبی بزرگانی همچون مورخ الدوله سپهر، دیهیم، عادل خلعتبری، ادیب السلطنه سمیعی (فرهنگستان)، مجتبی مینوی و… درآورده و درخشیده بود. البته نخستین شعر فکاهی اش را سال ها قبل با موضوع پاریز و خشکسالی (١٣١۴) سروده بود: «بیا ای برف و باران خداوند/ که تا خلق جهان باشند خرسند/ بیا تا باستانی شاد باشد/ نه اینکه صورتش پُرباد باشد… » و نخستین مقاله اش در روزنامه بیداری کرمان با عنوان «تقصیر با مردان است نه زن ها» (١٣٢١) و قطعه شعری به مناسبت «منع کشت تریاک» در روزنامه روح القدس کرمان (با مطلع: شبی تریاکیان با هم نشستند/ در صحبت به روی غیر بستند) در همان ایام منتشر شد.

توفیق

سال ١٣٢۵، به تشویق ایرج دهقان، همکاری اش را با «توفیق» آغاز کرد و به قول توفیقی ها: «چه کنیم که باستانی شعرهایش عادی نیست: یا دوبیتی است یا دومتری!».

باستانی پاریزی معتقد بود «صنار سه شاهی طنز» بیشتر در گفتار و نوشتارش دیده نمی شود، اما اگر بخواهیم فهرستی از شوخ طبعی هایش تهیه کنیم باید تمام آثارش را لیست کنیم. غیر از مکتوبات منظوم و منثور، مطایبات شفاهی باستانی پاریزی بی شمار است.

عبارت صفحه «حضور و غیاب» (اشاره به صفحه آگهی های ترحیم روزنامه اطلاعات) از ابتکاراتش و مقالات طنزآمیزش در سالنامه های گل آقا، از بهترین یادگارهای متاخر اوست.

عمران صلاحی جایی می نویسد:

«روزی به دیدن باستانی پاریزی رفته بودیم. دانشجویی هم مقاله خود را نزد استاد آورده بود. استاد اسم دانشجو را پرسید، او گفت «وجیهه»، استاد به حالتی که قصوری انجام داده باشد، گفت: مرا ببین که می بینم و می پرسم!».

البته این قبیل خاطرات را خودش شیرین تر تعریف می کند: «روزی یکی از دختران دانشجویم در سر کلاس برای نخستین بار گفتار و هیکل مرا دیده بود، آهسته به هم کلاسی خود گفته بود باستانی پاریزی همین است؟ و جواب شنیده بود آری و او اضافه کرده بود: به نظر من کتبی اش خیلی بهتر از شفاهی اوست! و طرف هم توضیح داده بود: همچنان که خودش هم کاریکاتور عکسش است!».

باستانی پاریزی جایی می نویسد: «هر نوع شعری که می خواهید بگویید، اما هیچ وقت به رباعی روی نیاورید، زیرا اگر بد باشد می رود به آن جایی که عرب نی انداخت و اگر خوب بود یک راست می رود توی مجموعه رباعیات خیام. » الحال، گفتنی ها از شوخ طبعی در اشعارش چنان مثنوی ای است که بدین مقال و نوبت کوتاه نمی گنجد.

دوبیتی

بدین سبب برای آشنایی بیشتر، برخی از قطعات کوتاه و دوبیتی های باستانی پاریزی را مرور می کنیم:

– در زمستان ١٣٣٧، هنوز سیستم کامل آبرسانی شهری در همه مناطق تهران نبود و به خاطر سرمای شدید، سنگ مرمر بسیاری از حوض ها در یخ بندان شکست، این در حالی بود که مستشارهای امریکایی در کوی امیرآباد آب لوله کشی داشتند، پس سرودم: بتا، برف آمد و سرمای دی ماه/ جهان را ناگهانی درهم افسرد/ بلورین ساق را نیکو نگه دار/ که بس مرمر درین سرما ترک برد!
– این سیاست پیشگان معتمد/ در اتاق سازمان متحد/ بهر ما خلق دوپا، ببریده دُم/ صلح می سازند با بمب اتم!
– ندانی از چه عرف عامیانه/ دو هم داماد را خوانده است هم ریش؟/ از آن باشد که این دو همدگر را/ چو می بینند در بازار تجریش/ بجنبانند با هم ریش و گویند/ بدین جنباندن اسرار دل خویش/ کز آن تحفه که بر ریش من افتاد/ به ته ریش تو هم بستند درویش!
– در سال ١٣٣۶ در مدح استاندار وقت کرمان این رباعی را سرودم: در کشور ما آدم دانا کم نیست/ اما همه کار، دست دانا هم نیست/ بنگر به مثل وزارت کشور را/ کاز صد عضوش یکی بنی آدم نیست!

دو بیتی دیگری از محمد ابراهیم باستانی پاریزی :

– پرسید یکی که آخر آن دلبر مست/ دانی به کدام حزب و مسلک پیوست؟/ گفتم که من این نکته ندانم، اما/ در مکتب عشق و مهر، با ما که چپ است!
– دید روح داروین در لاله زار/ پیرزالی لب به رُژ آلوده را/ شُکر یزدان را به جای آورد و گفت: / کشف کردم حلقه مفقوده را
– بهار ١٣۵٠، در نیس، در خدمت استاد نصراله فلسفی، کنار دریای مدیترانه سروده شد: پاریز، شبی، پدر به سردی/ می گفتی: سر به نیست گردی!/ با این نفرین، مرا ز پاریس/ آواره سر به نیس کردی!
– گویند بر رُخت اثر سالک است و من/ گویم: خدا برای من اعجاز کرده است/ یعنی به گوشه رُخ نازک تر از گُلت/ جایی برای بوسه من باز کرده است!
– گفتم: ز کدام فرقه ای؟ گفت: / با لهجه دلرباش، ارمن/ گفتم که: بیا و رویش امشب/ یک نقطه گذار و باش از من!

همچنین محمد ابراهیم باستانی پاریزی می گوید :

– سیمین تن من که پنجه را در خون زد/ با پنجه به قانون زد و بس موزون زد/ یک چیز دگر زد و نگویم چون زد/ هر چیز که بود، خارج از قانون زد
– مرا سوزنده بنیان هستی/ دو چشم دلربای آسمانی است/ همه این جرم در چشم تو بینند/ تو می گویی بلای آسمانی است؟!
– در دفتر عشق بدگمانی نکنی/ با فکر رقیب ما تبانی نکنی/ آن دل که به دست تو سپردیم، بتا!/ زنهار که زود بایگانی نکنی
– یا گذارم شکوه در شورای امن چشم تو/ یا دلی کز ما ربودی با تجاوز، پس بده!/ آتش جور تو بگذشت از مدار اعتدال/ نازنینا، رحم کن، فرمانِ آتش بس بده!

منبع : روزنامه اعتماد، شماره ۳۹۸۷

***

استاد مرحوم دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر