menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

محمدعلی گویا

محمد علی گویا یا بلبل گویا که بود و چه کرد؟

محمد علی گویا

که دارالفنون گشت دارالجنون

نویسنده: عمادالدین قرشی

محمد علی گویا (با القاب متنوعی همچون بلبل گویا ، طوطی گویا، گویای اسرار، بی زبان، خاموش، لال، خط کش، زبان دراز، شترمرغ، شیرگویا، ناطق، مهندس الشعراء، م. گ، قصه گوی کاکا)، متولد تیرماه ۱۳۱۳ کرمانشاه و فرزند غلامعلی گویا (شاعر و رییس اداره فرهنگ کرمانشاه و اراک) بود.

در سال ۱۳۳۳ به دانشکده های معماری و روزنامه نگاری راه یافت و هم زمان با فارغ التحصیلی از رشته های مهندسی معماری و روزنامه نگاری (۱۳۳۷)، به استخدام وزارت مسکن و شهرسازی (تا سال ۱۳۵۹) درآمد.

همچنین از همان زمان، مامور تدریس دوره های روزنامه نگاری در دانشکده علوم شد.

اولین اشعار طنزآمیزش را از خلال سال های ۱۳۲۷ به بعد می توان در نشریات کرمانشاه و… یافت، اما آنچه میراث او را به عنوان شاعری طنزسرا و روزنامه نگاری منتقد در دهه چهل ساخت، تلاش بی نظیرش در سرایش قطعات نقیضه و نظیره طنز براساس وقایع روز بود: تا جایی که چندین بار از سوی حکومت وقت ممنوع القلم شد و بارها برای رهایی از سانسور، مجبور به تعویض اسم مستعارش شد.

عمه ات به قربانت

نوحه طنزآمیز عمه ات به قربانت (مصادف با قیام خرداد ۱۳۴۲) خطاب به حاکمیت، از آن جمله است:

«گفتی که نان ارزان شده، کو نان ارزانت/ گفتی که مجلس وا شود، کو باغ و بستانت/ گفتی براندازم بساط بی سوادی را/ جز وعده، من هرگز ندیدم توی دکانت/ گفتی به درد و زخم تو من می نهم مرهم/ گفتی ز بیکاری نجاتت می دهم کم کم/ گفتی لباست نو شود با بچه ها از دم/ پس کو لباس و مرهم و کار فراوانت/ عمه ات به قربانت! عمه ات به قربانت…!»

محمد علی گویا که در دوره سوم انتشار روزنامه توفیق (۱۳۵۰-۱۳۳۷)، به دعوت دکتر همایون حکمتی، عضو ثابت تحریریه شده بود، اشعار خواندنی و روانش را با سوژه های اکثرا اجتماعی و سیاسی می سرود و به سرعت نزد مردم مورد استقبال واقع می شد.

در وصف هنرش سروده بود:

«با سوز دل و دیده خونبار و پریشان/ یک عمر همه شعر پُر از خنده سرودم/ صد بند به پای دل سودازده بستم/ تا یک گِره از ابروی خواننده گشودم». داستان منظوم ناتمام «پری و فری» بر وزن «زهره و منوچهر» ایرج میرزا، نیز یکی از بهترین آثار دنباله دار او در آن سال هاست.

در نخستین شماره اکثر سال های توفیق، قطعات محرر محمد علی گویا زینت بخش صفحات سالنامه روزنامه بود:

«چهل و هفت سال، روز و شبان/ گوش بر زنگ بودن و نگران/ ترس از زنگ محکم تلفن/ که: نخوان یا نگو، نخند و نکن!/ بحث در روی جمله ها، کلمات/ بر محمد و آل او صلوات!/ چهل و هفت سال ترمز و گاز/ توی این راه پر نشیب و فراز/ خنده کردن به ریش چرخ فلک/ همه جا با لطیفه و متلک/… / باز هم عهد تازه می بندیم/ باز بر ریش دهر می خندیم/ من که هرگز نگشته ام تسلیم/ می کنم پیش حرف حق تعظیم/ تا زبان شما بُود توفیق/ در پناه خدا بود توفیق!»

گویا و گل آقا

توقیف شدن توفیق

از زمان توقیف شدن توفیق (۱۳۵۱) تا انتشار گل آقا (۱۳۶۹)، گویا در نشریات طنز و فکاهه حضور نداشت و صرفا به فعالیت های پراکنده رادیویی می پرداخت: به قول خودش: «طنزی است زندگانی گویا که بایدت/ گریان به خنده بودن و خندان گریستن!»

تنها چند ماه پس از انتشار گل آقا، به این مجموعه پیوست و قریب یک دهه تا پایان حیاتش (۶ فروردین ۱۳۸۰) این همکاری استمرار داشت.

منوچهر احترامی در کتاب یادبودی که موسسه گل آقا برایش منتشر کرد (۱۳۸۲) از او با عنوان «یکی از بهترین طنزپردازان چهار دهه اخیر ایران» یاد کرد. نثر شیرین و در عین حال سنگین و باوقار گویا، همچون ستون کوتاه طنز «ماجراهای آقاهادی» در ماهنامه گل آقا (۷۳-۱۳۷۲)، نیز همواره به زبان توده مردم بسیار نزدیک بود.

گویا، با اینکه اشعار کثیری در مراثی و مدایح ائمه اطهار و بزرگان تشیع دارد، اما هرگز خود را از حال وهوای طنزنویسی خارج نمی دید و به نقد احوالات اجتماعی می پرداخت: «پروردگارا، از گرانی هر جنس که شکایت کردم روز بعدش صد کالای دیگر گران شد.

خدایا، روزگاری مویم سیاه بود و بختم سفید، امروز مویم سفید شده و بختم سیاه! که در همه جا بخت ما سیاه است جز در خرید هندوانه کیلویی ۳۰تومن که همیشه سفید است!»

از اشعار طنز محمد علی گویا :

چنان قحط آبی شد اندر وطن
که لب تر نکردند زاغ و زغن
چنان گرم شد کوره آفتاب
که مردم فراموش کردند خواب
تورّم بدان گونه بالا گرفت
که جان، جای هر نرخ کالا گرفت
چنان هرکجا قحطی کار شد
که «حاج منیزی» نیز بیکار شد!
چنان نرخ شهریه هم شد فزون
که دارالفنون گشت دارالجنون
چنان شد فزون قحطی شیرخشک
که از شرم شد آب در شیر، خشک
چنان باری آمد به دوش قلم
که شد دست و پای قلم زن، قلم

منبع : روزنامه اعتماد، شماره ۳۹۹۳

***

خاطره شنیدنی ابوالفضل زرویی نصرآباد از هدیه کیومرث صابری فومنی(گل آقا)

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر