menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

حسین توفیق و کاریکاتور

حسین توفیق که بود و چه کرد؟!

حسین توفیق را بشناسید.

ای رفیقان، شد زمستان…

نویسنده: سیدعمادالدین قرشی

حسین توفیق ، فرزند نجف قلی میرزا، متولد ۱۴ مهرماه ۱۲۵۸، از پیشکسوتان و باسابقه ترین روزنامه نگاران عرصه فکاهی و طنز روزگار معاصر است.

او همان موسس اصلی روزنامه فکاهی توفیق است که بعدها سبب ایجاد مکتبی به همین نام شد که بسیاری از طنزنویسان و کاریکاتوریست ها را برای دهه های متمادی آموزش داد و در خود پروراند. عبارت «و من الله التوفیق و علیه التکلان» (از خدا توفیق می جوییم و به او توکل می کنیم) توسط او بدل به شعار سرلوحه این روزنامه شد.

با آن که حسین توفیق ، اطلاعات و معلومات کافی چندانی در کودکی و جوانی کسب نکرده بود اما ذوق سرودن شعر در نهادش وجود داشت.

در جوانی به نوحه خواندن و نوحه ساختن علاقه داشت و مدتی هم در این رشته کار کرده بود.

ابوالقاسم حالت معتقد بود:

«بعید نیست که در تعزیه هم شرکت کرده و بحرطویل های مذهبی نیز ساخته باشد…».

وی را شاعری حساس و نکته سنج قلمداد کرده اند و از این جهت اشعارش مورد توجه قرار می گرفت.

اشعار فکاهی اش را با اسامی مستعاری همچون «میرزاحسین بچه پاچنار»، «گشنیزخانم»، «غاز»، «بوقلمون»، «تربچه نقلی»، «ملندر» و «هدهدمیرزا» (که بعدا این نام را به ابوالقاسم حالت برای سرودن بحرطویل واگذار کرد) می سرود.

از یادداشت های دوستان و نزدیکان درباره وی، چنین برمی آید که حسین توفیق جامع صفات حمیده و اخلاق پسندیده بوده است.

به وسیله زبان خوش و خوی دلپذیری که داشت با هرکسی به فراخور حال خود سلوک و او را شیفته رفتار و گفتار خوبش می کرد.

بسیار صبور بود و هرگونه پیش آمدی را با خونسردی پشت سر می گذاشت.

وصف از طرز لباس پوشیدن، قامت و خلقیاتش شباهت های بسیاری به کاریکاتور و سمبول توفیق، یعنی کاکاتوفیق دارد.

اهمیت ازدواج

به مسئله ازدواج اهمیت بسیار می داد و اغلب جوانان را به زن گرفتن تشویق می کرد و علاقه بسیاری نیز به همسرش ربابه درگاهی داشت.

موضوع ازدواج را در بیشتر اشعارش نیز گوشزد کرده؛ از قبیل: «خوشا کسی که در این روزگار زن دارد»، «هرکس که زن نداره، پیرهن به تن نداره!» و… .

حسین توفیق تقریبا به مدت چهارسال (اواخر ۱۲۹۶ تا اواسط ۱۳۰۰) با آثار قلمی خود روزنامه فکاهی «گل زرد» (به امتیاز یحیی ریحان) و همچنین سایر نامه های هفتگی آن زمان را تحت الشعاع خود قرار داده بود.

لهجه شیرین و سبک دلپسندی که او در سرودن اشعار فکاهی داشت، قلوب بسیاری را مجذوب ساخت و بالاخره استقبال شایان و تشویقات بی پایان مردم، او را وادار کرد که به سردبیری روزنامه «گل زرد» خاتمه داده و خود شخصا به تاسیس روزنامه ادبی و اجتماعی اقدام کند.

پس در سال ۱۳۰۱ موفق به اخذ امتیاز روزنامه توفیق شد.

دفتر روزنامه به آدرس «تهران، ناصریه، کوچه اول، روبه روی وزارت پست و تلگراف» و قیمت تک نمره اش ۶شاهی بود.

حسین توفیق روزبه روز در ترویج روزنامه اش می کوشید و همه هفته در روزهای دوشنبه منتشرش کرده و سعی می کرد که آن را با مزایای بیشتری مورد استفاده عموم قرار دهد و می گفت: «مقصود ما از نشر این نامه ملی فقط توسعه علم و ادب و تشویق صنایع مستظرفه و بیدار کردن توده ملت نجیب ایران است!… چون حرف حق تلخ است لذا ما حقایق را در کلمات شیرین و بیان نمکین ادا خواهیم کرد…»

حسین توفیق ، با قلبی پاک و ایمانی محکم، نخستین شماره روزنامه خود را در چهارصفحه در اردیبهشت ۱۳۰۲ منتشر کرد و از همان ابتدای کار، به زبان مردم شعر گفت و درددلش را با طبقات پایین آغاز کرد.

روش او یعنی انتقاد از دستگاه دولتی و هیئت حاکمه به زبان فکاهی، مطلوب طبع مردم و توده زحمتکش ایرانی افتاد و چون دردهای خود را از زبان توفیق می شنیدند و می خواندند، به دنبالش به راه افتادند و با خریدن و خواندن و تشویق و ترغیب، از تعطیلی روزنامه ای که هیچ درآمدی غیر از فروش نسخه های هفتگی خود نداشت این چنین جلوگیری کردند.

جایی سروده بود:

«به شکر آن که ز بازوی خویش خوردم نان/ به شکر آن که نیم رند و مال مردم خوار/ به شکر آن که چو توفیق، جان و ثروت خویش/ به راه ملت کردم ز راه صدق نثار…»

روزنامه کوچک توفیق ، کم کم نضجی گرفت و با افزودن صفحات، سیر تکاملی را شروع و جای خود را در ردیف روزنامه های مهم آن روزها باز کرد.

در اواسط سال پنجم، به داشتن امتیاز کاریکاتوری روزنامه توفیق نیز نائل آمد و از آن به بعد تا چندی روزنامه را با کاریکاتورهای تمام صفحه زینت می داد.

پس از مدتی (از دوره یازدهم) روزنامه خود را از صورت فکاهی خارج کرد و آن را وسیله ترویج ادبیات قرار داد.

در مدت شش سال که روزنامه او ادبی بود، همیشه در نشر اشعار سودمند و افکار برجسته شعرای معاصر می کوشید و اکثر اوقات آثار استادان سخن را مورد استقبال قرار می داد.

اما در ابتدای فروردین ۱۳۱۷، زیر فشار سنگین دیکتاتوری در پهلوی اول که روزنامه فکاهی «ناهید» را هم از بین برده بود، از در دلجویی با توفیق کنار آمدند تا حسین توفیق دوباره روزنامه را به صورت فکاهی و ۸صفحه ای درآورد و بر آن شد که نکات اخلاقی را با زبان شیرین تری گوشزد عامه کند.

در همین سال بود که او از ابوالقاسم حالت و محمدعلی افراشته دعوت کرد تا به روزنامه بپیوندند.

درست در چنین حال و روزی بود که توفیق توانست مردم عادی را بار دیگر بیش از پیش بخنداند و با کنایه های نیش دار، مامورین فاسد دولتی و دشمنان ملت را عصبانی کند.

سروده بود:

«چند از باده و از ساده سخن می گویی؟/ صحبت مغبچه و میکده و جام بس است/ شاعر آن است که باشد قلمش چون شمشیر/ نسبت چشم به یک ترک می آشام بس است/ از خط سبز گذر وز خط آهن برگو/ شعر در وصف خط و خال دلارام، بس است!»

زندان

حسین توفیق ، در سال ۱۳۱۸ بابت بی احتیاطی و شرکت در مهمانی سفارت شوروی، مورد غضب و کینه حکومت قرار گرفت و دوبار به زندان مختاری افتاد.

او پس از هجده سال که با عشق و علاقه زیاد عمرش را در خدمت به مطبوعات گذرانده و خصوصا در دوسه سال آخر انتشار توفیق دوره اول (تا سال ۱۳۱۸) نشر را به طرز هفتگی انجام می داد تا برای عموم مردم جذاب تر باشد، عاقبت در دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۱۸ (مقارن شب عاشورای سال ۱۳۵۸ق) در تهران بابت کسالت سینه پهلو که از زندان عارضش شده بود، دار فانی را وداع گفت.

از خاطر نبریم که در همان سال ها سیداشرف الدین حسینی (مدیر روزنامه فکاهی «نسیم شمال») را نیز به همین درد مبتلا کردند، منتها او را به عنوان دیوانه تحویل دارالمجانین داده بودند که کمی بعد فوت کرد.

فوت

حسین توفیق به هنگام فوت، برادری به نام اسمعیل نجفیان و فرزندی به نام محمدعلی توفیق داشت.

مورخ چهارشنبه اول اسفند ۱۳۱۸ مجلس ترحیمی در تهران برایش منعقد شد و نیز مجلس یادبود دیگری از طرف هیئت مطبوعات پایتخت در روز یکشنبه پنجم اسفند ۱۳۱۸ در تالار دبیرستان دارالفنون برپا شد که عموم علاقه مندان به مطبوعات و دوستداران علم و ادب در آن روزگار در آن شرکت جستند.

امتیاز انتشار روزنامه توسط محمدعلی توفیق در دوره دوم این مطبوعه پی گرفته شد و به فاصله اندکی در آبان ۱۳۲۰ اولین مزه توقیف را چشید و یوسف خسروپور، ابوالقاسم حالت، محمدامین محمدی، پرویز خطیبی و… به مرور سردبیری دوره های آتی تر آن را برعهده داشتند.

کاریکاتور حسین توفیق

رمز موفقیت

رمز موفقیت حسین توفیق در دوره نخست این مطبوعه، مردم داری و روزنامه نگاری برای مردم بود؛ چه اگر جز این بود مانند آن هایی که آمدند و رفتند چند صباحی بیشتر نمی پایید و محکوم به زوال بود، اما توفیق و مرامش تا جایی که نفس داشت در برابر سانسور و توقیف ایستادگی کرد و حیاتش را تا سال ۱۳۵۰ پی گرفت.

در آغاز سال پانزدهم مطبوعه سروده بود:

«سه پنج سال کشیدم در این سرای سپنج

برای نامه توفیق، ای رفیقان، رنج

چه رنج ها که کشیدم برای بردن گنج

چه گنج بهتر از این پیش مرد معنی سنج

که گشت شهره آفاق، نامه توفیق…

شد از مشقت ایام دیده ام کم نور

ز فکر، موی سرم شد سپید چون کافور

نه پشت و مشت مرا بوده است نه زر و زور

خدای خواست که این نامه ام شود مشهور

چو گل برند مر این نامه را علی التحقیق…»

نمونه هایی از آثار فکاهی و طنز حسین توفیق چنین است:

ای رفیقان شد زمستان، زود فکر زن کنید

یک چراغ از بهر بعد مرگ خود روشن کنید

دختران فارغ التحصیل را در عقد خود

آورید و بر تن از گیسویشان جوشن کنید

آدم بی زن ندارد در زمانه اعتبار

اعتبار خویش را ثابت به مرد و زن کنید

چشم پوشید از جهاز زن، اگر مرد رهید

دست رنج خویش را در گرد خود خرمن کنید

مرد بی زن خانه اش ویرانه و خود همچو جغد

خانه ویرانه را از روی زن گلشن کنید

از عروسی کام یاران را همه شیرین کنید

فکر یک گونی برنج و یک دو من روغن کنید

زن بگیرید و نیندیشید از دست قضا

چون دهد روزی خدا، بهر چه هی شیون کنید؟

این که می گویند زن باشد به هر خانه بلا

این بلاها را مهیا از برای من کنید!

خرم آن دل که در او شور محبت باشد

هرچه گوید همه از روی حقیقت باشد

هرکسی تخم خیانت بفشاند داند

ثمرش تا ابدالدهر ندامت باشد

خلق بیکاره و در کشور ما کاری نیست

نه زراعت، نه فلاحت، نه تجارت باشد

از زمانی که شده کشور ما مشروطه

هرکه را بینی در فکر وکالت باشد

به سیاست چو مرا کار نباشد، مردم

همه گویند مرا: این چه سیاست باشد؟

من از آن دردکشانم که ز تاثیر عمل

با همه عارف و عامی م رفاقت باشد

من خورم خون رزان و تو خوری خون کسان

وعده ما و تو در روز قیامت باشد

می کنی ظلم به مظلوم و خوری مال یتیم

این چه مردی و دلیری و شجاعت باشد؟

آنچه دیدیم و شنیدیم به جز حرف نبود

من ندانم که دگر این چه حکایت باشد؟

خالی از کار کنی شانه و خواهی تو حقوق

اگر انصاف دهی عین حماقت باشد!

آن که می زد سر و سینه ز غم رنجبران

حال فکر اتول و پارک و عمارت باشد

هرکه آبونه ما را بفرستد از لطف

هرکجا هست، خدایا به سلامت باشد!

دکتر چه بر مریض دهد قیمه شوربا

بیچاره آن مریض بمیرد برای گوشت

اشراف می خورند از آن بره های چاق

لاغر شود فقیر حزین در هوای گوشت

باد صبا برو تو بگو بر ذبیح ملک

بر گوش از چه روی نیاید صدای گوشت؟!

کو گوسفندهای قوی هیکل دکل؟

ما را به لطف خویش نما آشنای گوشت

ماه مبارک رمضان است و گوشت نیست

ترسم مرا هلاک کند ماجرای گوشت!

منبع : روزنامه اعتماد، شماره ۴۲۶۱

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر