سید ابوالفضل طاهری :
«همینگوی در بستر بیماری و در شرف مرگ بود که همه را خبر کردند برای نصیحت و وصیت و از اینجور چیزها. اگر آب دستشان است، داخل یخچال بگذارند و خودشان را برسانند. ارنست بهسختی و به هر طریقی دهان باز کرد: «نوشتن معشوقهی نویسنده است». این را که گفت، جان به جانآفرین تسلیم کرد.
تحلیلگران و پژوهشگران و جمعی از اصحاب ادبیات مدت مدیدی روی این جملهی گرانسنگ تأمل کردند و به نتایج جالب توجهی رسیدند.این نتایج به قرار زیر است: »
نویسندهی نوع یک: این دسته از عزیزان معشوقهی خویش را پس از دریافت اولین جایزهی ادبی و یا پس از پیوستن به جرگهی مشاهیر، سهطلاقه میکنند و معشوقههای دیگری از جمله مصاحبه با جراید، سخنرانی در مجلس ختم دوستان متوفا یا پنهانشدن در دخمه و یا تحویلگرفتن بیش از پیش خود برمیگزینند.
نویسندهی نوع دو: این دسته از دوستان، ضمن بیتوجهی به معشوقهی خود، پشت سر معشوقههای دیگران چه حرفها که نمیزنند و چه غیبتها که نمیکنند و در نهایت، ایشان را سزاوار چراندن غاز و حق خویش را همواره تضییعشده میدانند.
نویسندهی نوع سوم: روابط این دسته از اهل قلم به سردی گرویده و دچار طلاق عاطفی شدهاند. این نویسندگان برای حفظ آبرو دائم به نوشتن تظاهر میکنند، اما معشوقهی محترم از چشمشان افتاده است.
نویسندهی نوع چهار: این نویسندگان با معشوقهشان متارکه میکنند و در دادگاههای خانواده یا همان کارگاههای داستاننویسی بهسر میبرند. در آنجا مرد میگوید: «زن زندگی نیست. این همه نوشتم چه شد؟ برای من که نان و آب نمیشود. آنوقت این همه وقت بگذار، آخرش هم هیچ». زن هم میگوید: «آقای منتقد مدتی است کمتوجه شده است؛ نه خرجی میدهد، نه نفقه میدهد، نه در خانه پیدایش میشود. فکر کنم برای منِ بیچاره هوو آورده است».
نویسندهی نوع پنج: این جماعت، بر خلاف نویسندگان دیگر، زندگی خوب و خوشی با معشوقهشان دارند. خیلی هم تفاهم دارند، اما بچهدار نمیشوند. هر روز مینویسند، اما کتابشان چاپ نمیشود. هر روز این دکتر به آن دکتر، هر هفته این ناشر به آن ناشر، در سفرههای نذری مختلف نشستهای ادبی جورواجور هم نذر میکنند، بلکه فرجی شود.
نویسندهی نوع شش: این دسته از نویسندگان دست بزن دارند و مدام مینویسند و خط میزنند و پاره میکنند. روزی آشتی میکنند و فردایش کتک و کتککاری. معشوقههاشان چقدر بسازند که با این روانپریشان تکلیفِخودندان زیر یک سقف زندگی میکنند!
نویسندهی نوع هفت: برخی باجناق همدیگرند. درست است ژیانخودرو و باجناق خویشاوند نمیشوند، اما منتقد کتابی که من نویسندهاش باشم میتواند نویسندهی کتابی باشد که منقدش من هستم. کمی پیچیده شد، ولی ساده است. باجناق هوای باجناق را نداشته باشد چه کسی داشته باشد؟
نویسندهی نوع هشت: اینها شکست عشقی خورده و افسرده شدهاند. دیگران ولو در روزنامهی محلی یا از آن بدتر در روزنامهی دیواری مدرسه هم چیزی بنویسند، تصور میکنند همین دیگران با زد و بند و مافیا جای آنها را تنگ کرده و حقشان را خوردهاند.
نویسندهی نوع نه: از آنجا که هر دختری به طور پیشفرض ده خواستگار داشته که زنگ در خانهشان را سوزانده بودهاند، از بس خواستگاری میآمدهاند و جواب نه میشنیدهاند، این دوستانِ همیشه جوابِنهبشنو بیشتر نقش سیاهی لشکر را بازی میکنند که تا اسم نوشتن بهمیان میآید، دواندوان از راه میرسند و خود را نخود و لوبیا و عدس هر آش میکنند، در صورتی که آخرین باری که دست به قلم بردهاند در بنگاه معاملات املاک سر کوچهشان بوده که زیر اجارهنامه را امضا کردهاند.
نویسندهی نوع ده: حکایت این نویسندگان حکایت آدمی است که عاشق مجری تلویزیون شده و هر روز و هر روز تلویزیون میبیند تا خیالش راحت شود که خدایی ناکرده دست مجری حلقه نباشد. ناگهان مادربزرگ مجری از مشهد مقدس برای او انگشتر میخرد. این دوست عاشقپیشه از صدابردار تا تهیهکننده همه را به باد فحش میگیرد. آخرش هم لاشهی تلویزیون را به سمساری سر کوچه اهدا میکند. این نویسندگان هم نه عاشق نوشتن، بلکه عاشق جایزهی ادبیات نوبل و سایر جوایز شدهاند و با شنیدن خبر باب دیلن از آبدارچی کمیتهی انتخاب نوبل تا خود مرحوم مغفور آلفرد نوبل را سزاوار ناسزا میدانند و در همین راستا ضمن درآمدن از خجالت، ایشان نوشتن را میبوسند و کنار میگذارند.
نویسندهی نوع یازده: این گروه هنوز زیر یک سقف نرفته سر مهریه دعوا میکنند و هنوز دو خط ننوشته، نظرگاه و راوی و شخصیت و همه چیز را تغییر میدهند و تا میتوانند بازنویسی میکنند. آخرش هم به این نتیجه میرسند آنها به درد هم نمیخورند و بهتر است از هم جدا شوند.
منتشر شده در : مجله ادبی الف یا