menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

طنز : الامان از بعضي فيلم‌ها، الامان!

محمود سلطاني/آذين :

علاوه بر حمام که ارتباط آدم در آن به کلي با عالم و آدم قطع مي‌شود، گرمخانة حمام هاي عمومي هم همين شرايط را دارند؛ مگر اينکه حمامي اهل حال محل، همت کند و در اجراي اصل مهم «مشتري مداري»، يک دستگاه تلويزيون کار درست براي جلب و سرگرم کردن مشتريان در گرمخانة حمام خود نصب کند. چنان که حمامي محل ما اين همت را کرده است.
پس از ساعتي استحمام و مشت و مال حسابي، مانند يک دسته گل از حمام در آمده و در گرمخانة حمام مشغول انجام عمليات رطوبت زدايي از بدن پاك و پاكيزه خود شديم كه همزمان توفيق رفيق شد تا دقايقي حدود نيم ساعت، به ناچار، تماشاگر قسمت هايي از يکي دو سريال و چند تا از برنامه­ هاي ديگر سيما هم، البته به انتخاب سردلاک حمام، باشيم.
1ـ در سريالي، که گفتند نامش شهرزاد است، مرد بازيگر رو به دختر خود کرد و گفت: خارجي ميگي پدرسوخته!؟…. اين يعني توهين آشکار يک مرد به دخترها. دخترهايي که اين همه پدران خود را دوست دارند، آن وقت يک پدر در يک برنامة تلويزيوني به دختر خود مي­گويد پدرسوخته! هرچند اين ناسزا به خود آن پدر بر مي­گشت، اما توهين آشکار به مخاطب است؟
با خود گفتم: خدا به خير بگذراند. الآن است که دخترها بريزند توي خيابان ها و عليه رسانه‌ ملي، سر و صدا راه بيندازند و از حيثيت خود دفاع کنند.
2ـ در همان سريال، مرد بازيگر رو به همبازي خود کرد و گفت به اين زنها نميشه همه چي را گفت. خيلي جدي هم گفت.
واي…. توهين آشکار به زنان، يعني نيمي از جمعيت کشور؟ مگر زنها چه مشکلي دارند که همه چيز را نمي شود به آنها گفت؟…. بله؟…..با خود گفتم: خدا به خير بگذراند. الآن است که زنها بريزند توي خيابان ها و عليه رسانة ملي سر و صدا راه بيندازند و از حيثيت خود دفاع کنند.
3ـ در صحنة ديگري، هنرپيشة مرد، چيزي را به ديگري تعارف کرد. طرف جواب داد: دکتر گفته از اين جور چيزها نخورم. هنرپيشة اولي، نه گذاشت و نه برداشت و يکراست گفت: گوش به حرف اين دکترا نده. ولشون کن!… هيچ هم قصد شوخي نداشت.
يعني چه؟ يک نفر چه زحماتي را بايد بکشد تا ديپلم بگيرد. دانشگاه برود. دکتر بشود. تجربه پيدا کند. صاحب علم شود و نسخه بپيچد. آن وقت به همين راحتي گفته شود که به حرف اين افراد نبايد گوش داد. توهين از اين بدتر؟
با خود گفتم: خدا به خير بگذراند. الآن است که دکترها بريزند توي خيابان ها و عليه رسانة ملي سر و صدا راه بيندازند و از حيثيت خود دفاع کنند.
4ـ و صحنه‌­اي ديگر: هنرپيشه به همبازي خود گفت که در نظر دارد کارخانه ­اش را بفروشد تا از شَرّ اين کارگرها راحت شود. با همين صراحت.
عجب! حالا ديگر کارگرها شدند شَرّ؟ مي­دانيد اگر همين کارگرها يک روز کار نکنند، چه مشکلاتي براي جامعه به وجود مي­آيد؟…. با خود گفتم: خدا به خير بگذراند. الآن است که کارگران بريزند توي خيابان ها و عليه رسانة ملي سر و صدا راه بيندازند و از حيثيت خود دفاع کنند. خواستم خودم به شخصه بلند شوم اعتراض كنم، اما ديدم حالش نيست، نشسته اعتراض كردم كه با پاسخ كوبنده سخنگوي سربينه‌حمام مواجه شدم:«پدرجان، چرا خلط مبحث مي كني؟ قصد تشويش اذهان عمومي و حمومي داري؟…. اين فيلم، مال رسانه ملي نيست، مال رسانه ميلي است؛ شبكه فيلم هاي خانگي. از بقالي سر كوچه گرفتيم. حالا مطلب افتاد يا بيام از نزديك توجيهت كنم ؟!»
5ـ اين بار اما در برنامة ديگري كه اگر غلط نكنم، مال رسانه‌ملي بود؛ مادري داشت در بارة انجام تکليف شب با فرزندش صحبت مي­کرد. معلوم نشد فرزند چه گفت که مادر با خشم جواب داد: پس اين معلم­ها سرِ اين کلاسها چه خاکي به سرشون مي­کنند؟ شوخي هم نبود. کاملاً جدي بود.
اين همه معلم زحمتکش، دارند از جسم و جان خود براي فرزندان ما مايه مي گذارند، آنگاه چنين مورد اهانت قرار مي­گيرند. با خود گفتم: خدا به خير بگذراند. الآن است که معلم ها بريزند توي خيابان ها و عليه رسانة ملي سر و صدا راه بيندازند و از حيثيت خود دفاع کنند.
باز هم با خود گفتم اينکه عده‌­اي برآشفته مي­شوند که رسانة ملي به آنها اهانت کرده، حق دارند والله. کافي است فقط نيم ساعت يکي دو تا از دهها کانال تلويزيوني و يا شبکه­ هاي راديويي را مرور کنيد و ببينيد چه­ ها که به سر اين مردم بيچاره نمي­آورند!؟ و چه توهين­هايي که به اين و آن نمي­شود! يواش يواش داشت خون جلوي چشمهايم را مي گرفت كه ناگهان:
6ـ در صحنه­ اي ديگر، هنرپيشة اصلي فيلم، همبازي خود را صدا زد. طرف جواب داد: دارم راديو گوش ميدم. هنرپيشة اولي هم به بانگ بلند گفت: خاموشش کن. اينها فقط پرت و پلا ميگن. عين همين عبارت.
آري. اين بار، اين خياط بود كه در کوزه افتاد. يعني حتي کارکنان صديق شريف (منظور: صديق و شريف) رسانة ملي هم از تيررس اين اهانت­هاي آشکاري که سرچشمة آنها قطعاً آنسوي مرزهاست، در امان نيستند.
با خود گفتم: الآن چه مي­شود؟ آيا کارکنان رسانة ملي، با شنيدن اين گفتگوي کاملاً جدي، چه خواهند کرد؟ آنها عليه چه کس يا کساني بايد بريزند توي خيابان و اعادة حيثيت نمايند؟
و اما سر و بدن ما بيش از اين خشک نمي­شد؛ يعني درست هم نبود كه بيشتر از اين خشك بشود. به ناچار لباس پوشيدم و از حمام زدم بيرون. اما نگران. نگران اينکه با اين انبوه جمعيتي که الان ريخته ­اند توي خيابان ها، چه مسيري را براي بازگشت به خانه انتخاب کنم که گير نيفتم.
پاک و پاکيزه از حمام زدم بيرون. شگفت اين که انگار نه انگار. کسي به کسي نبود. هر کسي سرگرم کار خود. همة آدمها در حال رفت و آمد و انجام کارهاي خود بودند. زندگي هم جريان عادي خود را داشت، مثل نيم ساعت پيش.
و من در اين انديشه که اين زنها، اين دخترها، اين دکترها، معلمان، کارگران، ديگران و ديگران؛ به راستي چرا نمي ريزند توي خيابان تا از حق و حيثيت خود دفاع کنند؟ مگر آنها تلويزيون نگاه نمي­کنند؟ مگر براي خودشان ارزش قائل نيستند؟ مگر خوابند؟ كرند؟ مگر خداي ناخواسته مرده‌اند؟ و يا . . . .؟ و. . . چه عرض كنم؟!
منبع : روزنامه ی اطلاعات – 3 آذر 94

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر