menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

ماهنامه ی طنز و کاریکاتور خط خطی

شماره ۴۸ ماهنامه طنز و کارتون خط خطی+مطالب منتخب

ماهنامه طنز و کارتون خط خطی شماره ۴۸ در هفتاد و دو صفحه و به قیمت پنج هزار تومان معادل دو بسته تنباکوی دو سیب روی دکه ها آمد.
جلد این شماره خط خطی به صحبتهای یکی از نمایندگان مجلس استناد کرده است که گفته سرعت مفاسد اقتصادی از سرعت مبارزه دولت بیشتر است. موضوعات دیگری که در این شماره توسط طنزپردازان و کارتونیست های مجله دستمایه آثار طنز و کارتون شده موضوعات روز از قبیل پول کثیف، انتخابات آتی مجلس، ممنوعیت اپیلاسیون در قزوین، استفاده آثار هنری در سطح شهر تهران، گزارش مراسم تولد خط خطی و مطالب و تصاویر جذاب و سرگرم کننده دیگر است.

شماره 48 ماهنامه طنز و کارتون خط خطی

اعضای شورای سیاستگذاری ماهنامه خط خطی :
کیارش زندی، امین مویدی، هادی حیدری، علی درخشی، سوشیانس شجاعی فرد، شهرام شهیدی، مسعود مرعشی، پویه مظفری و مهرداد ساکت.

همکاران این شماره :
مریم آقایی، پدرام ابراهیمی، مهدی استاد احمد، رضا الهامی، محمود بهرامی، حمید پارسا، علی پاک نهاد، نعیم تدین، محمد رضا ثقفی، محمد جاوید، نازنین جمشیدی، مهیار چاره جو ی، شایان حسین نژاد، فریور خراباتی، حسام دادخواه، جواد داوری، کامبیز درمبخش، مجید دواچی، فرشید رجبعلی، صادق رضازاده، معصومه رضویان، محمد علی رمضان پور، فرهاد رنجبر راد، بهزاد ریاضی، وحید شریفی، مهدی صادقی، علیرضا صاءب، ابوالقاسم صلح جو، سلمان طاهری، مهدی طوسی، محسن ظریفیان، احمد عربانی، مهدی عزیزی، فاءز علیدوستی، حسن غلامعلی فرد، امیر مسعود فلاح، علیرضا کاردار، احمد رضا کاظمی، فاطمه کشاورزی، مهسا کشاورزی، کوروش کهبازی، احسان گنجی، آزاده محمدیه، مهرشاد مرتضوی، مجید مرسلی، فیروزه مظفری، امین منتظری، شیرین میرزاخانی، وحید میرزایی، سید علی میرفتاح، سعید نقدی، سعید نوروزی و هوووی

مطالب منتخب شماره ی ۴۸ :

چشم یاری را غلط پنداشتیم :
از همان زمان که معلوم نیست مادر شوهر کدام ستاره اورا به مرز انفجار رساند و بعد هم کبریت را کشیده و کره زمین و به دنبال آن آدمیزاد به وجود آمده، تا همین الان که بنده دارم این متن را می‌نویسم، ما جماعت خون پاک آریایی‌دار آدم‌های بسیار فرهیخته و فرهنگی و اهل شعر و ادبی بوده‌ایم و همیشه سعی کرده‌ایم با زبان شعر و مهر و عطوفت با یکدیگر حرف بزنیم. هیچ‌وقت هم پیش نیامده که موقع رانندگی یا در ترافیک یا سر جای پارک با هم دعوا کنیم و مردگان و زندگان یکدیگر را بیاوریم جلوی چشمش! به جایش موقع عصبانیت برای یکدیگر شعر می‌خوانیم! مثلا شما موقعیتی را تصور کنید که بعد از کلی گشتن، یک جای پارک نصفه و نیمه پیدا کرده‎اید. تا می‎خواهید بروید سمت جای پارک مورد نظر، یک ماشین دیگر بووق زنان می‌رود همان جا پارک می‌کند! شما هم بسیار عصبانی شده‌اید. حالا آیا قفل فرمان را بر می‌دارید و می‌روید راننده مورد نظر را می‌کشید؟ یا شیشه را می‌دهید پایین و فحش می‌دهید؟ پایتان را می‌گذارید روی گاز و محکم می‌کوبید به ماشین مورد نظر؟ خیر! نفس عمیقی می‌کشید و برایش «مادر سنگ دلت‌ تا زنده‌ است‌/ شهد در کام‌ من‌ و توست‌ شرنگ‌. نشوم‌ یک‌دل‌ و یک‌رنگ‌ ترا/ تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌»۱ را می‌خوانید! بعد هم دستتان را می‌برید بیرون برای بای بای کردن و بوس فرستادن و می‌روید پی یک جای پارک دیگر! همین‌قدر آرام و منطقی!

یا مثلا موقعیت دیگری را برایتان شرح می‌دهم. تصور کنید سوار تاکسی شده‌اید، خسته و کوفته! مسیر هر روز را ۵٠٠ تومان اضافه‎تر می‌گیرد! با مهربانی و آرامش معترض می‌شوید! راننده محترم با لبخندی به اندازه عرض شانه‌هایش می‌گوید کرایه‌اش همین است! لبخند کش‌دار راننده، شما را هم به خنده می‌اندازد و اصرار می‌کنید که کرایه‌اش این نیست! خنده و قربان صدقه هر لحظه بالا می‌گیرد و کار به خواندن شعرهای محبت آمیز می‌رسد. راننده با مهربانی و هیجان برایتان «سنگ را بستند و سگ آزاد شد۲» را می‌خواند و شما هم در جواب می‌گویید: «خنجری بر قلب بیمارم زدند/ بی‌گناهی بودم و دارم زدند۲» را می‌خوانید. در آخر راننده شما را با احترام از ماشین پرت می‌کند بیرون و یک ۵٠٠ تومانی پاره و بدون گوشه را می‌اندازد روی سرتان! شما هم که استاد اعتراض. داد می‌زنید گوشه ندارد و می‌خوانید: «وای! رسم شهرتان بیداد بود/ شهرتان از خون ما آباد بود۲». راننده هم با ایما و اشاره می‌گوید: «برو بابا خدا روزی‌ات رو جای دیگه حواله کنه!»

حالا موقعیت دیگری را تصور کنید. فکر کنید که قرار است در یک مسابقه جهانی قرعه‌کشی صورت بگیرد، تا معلوم شود تیم فوتبال کشورتان با چه تیمی قرار است بازی کند. باز هم فکر کنید که مجری مراسم خانمی است که کلا در کار تفاوت فرهنگی است و باعث شده حتی نمای بسته و تصاویر تکراری هم نتوانید از مراسم قرعه‌کشی ببینید! حالا چه کار می‌کنید؟ چگونه این تفاوت فرهنگی را در مغزش فرو می‌کنید؟ آه چگونه به این ذاتا بی‌فرهنگ می‌فهمانید که باید مطابق میل آریایی‌تان لباس بپوشد؟ بله! می‌روید به پیج فیس‌بوکش و برایش فرهنگ پُر مهرتان را کامنت می‌گذارید! می‌روید ومی‌گویید ای خانوم محترم و گرامی، آخر چرا تفاوت فرهنگی را در نظر نمی‌گیری؟ بیا فرهنگ‌مان را نشانت بدهیم. بفرما! ایناهاش! ببین. و برایش «ما ز یاران چشم یاری داشتیم/ خود غلط بود آنچه می پنداشتیم»۳ را کامنت می‌گذارید! و خلاصه این چنین است که قصه فرهنگ و ادب ما سر دراز دارد!

۱٫ از شعر مادر – ایرج میرزا
۲٫ از شعر «حالمان خوب است، غم کم می‌خوریم» منسوب به حمید رجایی
۳٫ غزل حافظ

مریم آقایی

***

شهر فرنگ / شهروند نمونه :
سلام و عرض درود / به هرکی بود و نبود / سلام و احترامات / به مردم و مقامات! / بعد یه دوره غیبت / بریم با عند سرعت / سراغ شهر فرنگ / ستونِ خوب و قشنگ! / شهر فرنگه اینجا / رونگ و وارنگه اینجا / از همه رنگ اینجا / چه شوخ و شنگه اینجا! / خبر زیاد داریم ما / از آمریکا ، اروپا / از خاورِمیانه / سمتِ مدیترانه / از قاره آفریقا / نیجریه، جامائیکا / ولی میخوام این دفه / هی نبافم فلسفه! / میخوام بریم به جایی / که باهاش آشنایی! / کشورِ آریایی / تمدنِ طلایی! / خلاصه که میخوام من / سرم سراغ وطن! / خبرهارو که دارین؟ / رفقیامون توو قزوین / شهر قشنگِ ایران / شهر خوبِ بم‌بم‌جان! / حرفای تازه گفتن / نشنیدی؟ بشنو از من! / از بالا دستور دادن / دستور ناجور دادن / چنین و چون نباس کرد / اپیلاسیون نباس کرد! / خلاصه که از این پس / باید بگیم که هرکس… / نذاره پشمش درآد… / الهی چشمش درآد! / بگو اَخی! کثافت! / به داروی نظافت! / یه شهروند نمونه / ژیلت‌هاشو می‌شکونه! / بجز واسه صبحونه / “موم” نداره تو خونه! / دیگه کِرِم موبر / از داروخونه نخر! / هرکی تنش سه‌تیغه / تو مشکلات غریقه! / تنهاس و بی‌رفیقه! / دلخوشیاش رقیقه! / (فک نکنین ربط دادم / گوزن رو با شقیقه! / حرفایی که من میگم / کارشناسی! دقیقه!) / برغاله‌هارو ببین! / گوساله‌ها رو ببین! / ببین لباس ندارن / چیزای خاص ندارن / بی خرجای اضافه / بی پتو و ملافه / فقط با پشم و پیلی / سرمای اردبیلی / حریفشون نمیشه! / گرمشونه همیشه! / خلاصه که هم‌وطن! / این پندو بشنو از من! / میخوای سلامت باشی؟ / نه لاغر نه Fat باشی؟ / میخوای دلت نگیره؟ / باجناقت بمیره؟ / میخوای ریز شه دماغت؟ / تمیز بشه اتاقت؟ / میخوای شُشات پاک بشن؟ / دلشوره‌هات خاک بشن؟ / دوس داری ایذر نگیری؟ / به این زودی نمیری؟ / دوس داری ناتوانی‌ت / مشکلِ زندگانی‌ت / جا اینکه معضل بشن / تمومشون حل بشن؟ / پس گوشتو تیز کن / از ای.پی (اپیلاسیون) پرهیز کن! / مثل اورانگوتان باش / پشمالو و مامان باش!

احمدرضا کاظمی

***

از هزار اتفاق می ترسم :
من ز قار کلاغ می‌ترسم
از نبود چراغ می‌ترسم

کله‌ام مثل کبک زیر برف
از خبرهای داغ می‌ترسم

توی کفشم چند تا ریگ است
لاجرم از چماق می‌ترسم

سرخی این زبان هلاک سر است
آری از چای داغ می‌ترسم

زنده بادت بهار اما من
از گل و سرو و باغ می‌ترسم

دفترت در ولنجک است و خودت
رفته‌ی شاچراغ، می‌ترسم،

این‌همه ساده زیستی آخر
کندت زشت و چاق می‌ترسم

رفته بودی به ترکیه بی ما؟
بی‌وفا از فراق می‌ترسم

راستی داغ آخرت باشد
از غم و درد و داغ می‌ترسم

بی خودی یادم آمد این که من از
آه و نفرین و عاق می‌ترسم

مسکن مهر من کمی سست است
از ترک روی طاق می‌ترسم

برق دارد ولی کمی پرت است
از سگ قلچماق می‌ترسم

سیب زمینی زیاد آنجا هست
از نبود اجاق می‌ترسم

خس و خاشاک هست و من از باد
که وزد از عراق می‌ترسم

آب بر آنچه سوخت می‌ریزم
لیکن از آب داغ می‌ترسم

راستی گفته بودم این را که
از هویج و چماق می‌ترسم؟

چون هلوهای لنکران شده‌ام
از ملخ‌های باغ می‌ترسم

ترس‌هایم تمام ناشدنی‌ست
از تو تا خرتناق می‌ترسم

حرف‌ها ناتمام و باید رفت
از هزار اتفاق می‌ترسم

آزاده محمدیه

***

همه هواداران پرشور والیبال :
تیم ملی والیبال کشورمان در گروه دوم با تیم‌های لهستان و آمریکا و روسیه رقابت خواهد کرد. اما همانطور که اخلاق یک آریایی واقعی ایجاب می‌کند، شما هم مثل ما بیشتر از خود مسابقات، حواشی آن را به یاد دارید. امسال هم احتمال می‌رود این مسابقات دارای حاشیه‌های متعددی باشد که ما تنها می‌توانیم به برخی از آنها اشاره کنیم:

بلیت فروشی : نزدیک اولین بازی ایران در سالن ورزشگاه آزادی است. فدراسیون اعلام می‌کند که بلیت‌ها بصورت اینترنتی فروخته می‌شود. مردم ما هم از آنجا که خیلی در همه چیز دقیق هستند، انقدر می‌گردند تا یک ایراد امنیتی در سایت پیدا کنند و از طریق آن بلیت اضافه بخرند. روز مسابقه جمعیتی عظیم به سمت استادیوم حرکت می‌کنند. مسئولان برگزاری که انتهای جمعیت را نمی‌توانند ببینند با تعجب به همدیگر نگاه می‌کنند و سر تکان می‌دهند. ملت با شماره خریدشان جلوی در تجمع می‌کنند و انقدر فشار می‌آورند که مسئولان مجبور می‌شوند همه را راه بدهند. طبق شمارش، پنجاه و دو هزار نفر وارد سالن شده‌اند.

ورود بانوان : مسئولین برگزاری مسابقات اعلام می‌کنند که ورود بانوان بلامانع است. بانوان هم به سمت استادیوم می‌آیند. اما یک مشکل کوچک وجود دارد. آن هم اینکه عده‌ای (که ما نمی‌دانیم کی! شما هم نپرسید!) جلوی در را مسدود کرده‌اند و مانع ورود این بانوان می‌شوند. هر کس که می‌خواهد وارد شود حتما باید از سد آنها بگذرد و فقط در صورتی که از این دیوار محکم عبور کند، لیاقت خود را برای تشویق تیم ملی در استادیوم ثابت کرده است! این کار باعث می‌شود اولا مردم قدر ورود به اماکن ورزشی را بدانند، و همچنین بخاطر هیجان آدرنالین خونشان تا حدی بالا برود که عین پنج سِت مسابقه را از کف دیافراگم فریاد بکشند و تشویق کنند. خلاصه که همه نیروهای مسئول، غیرمسئول و احساس مسئولیت کننده خیر و صلاح شما را می‌خواهند.

استقرار تماشاچیان : پنجاه و دو هزار هوادار پرشور والیبال گوش تا گوش روی سکوها، لب دیوار، روی اسکوربورد، رو درخت، رو پر پرنده و حتی روی زمین نشسته‌اند. تا خط عرضی و طولی زمین آدم نشسته و عده‌ای هم از پنجره‌ها و حتی میله‌های سقف آویزان هستند و مثل دوربین عنکبوتی بازی را نگاه می‌کنند. تماشاچیان روی صندلی‌های سالن در گروه‌های هشت نفره مشغول دعوا با هم هستند، زیرا با هر شماره صندلی تقریبا چهار بلیت فروخته شده و تازه صندلی‌های سالن هم شماره تکراری دارند!

خود مسابقه : بازیکنان از بین جمعیت و یاا… یاا… گویان وارد زمین می‌شوند و خودشان را گرم می‌کنند. با سوت داور بازی شروع می‌شود. بازیکنی که باید سرویس بزند از جمعیت می‌خواهد یک مقدار وسط را خلوت کنند تا او بتواند کارش را بکند. وی داد می‌زند «نفتی نشی» و همه کنار می‌روند تا سرویسش را بزند. هنگام پریدن بازیکن، دو سه تا دست و پا له می‌شود و بیشتر از صدای تشویق، صدای ناله و داد و فریاد می‌آید. سرویس پس از دفاع تیم مقابل به سقف می‌خورد و دو نفر از آن بالا روی زمین می‌افتند. بین ست‌ها یک هموطن با انگلیسی دست و پا شکسته از یکی از بازیکنان تیم حریف که بیشترین امتیاز تیمش را گرفته آدرس لینک فیسبوک و توئیترش را می‌گیرد و به او لبخندی می‌زند. پس از پایان مسابقه آن بازیکن صفحه شخصی‌اش را چک می‌کند و تنها کاری که از دستش برمی‌آید این است که یک موز بردارد و صفحه را دی‌اکتیو کند.

مسابقات برون‌مرزی : مردم با اشتیاق تا سه صبح خودشان را به ضرب و زور چای خوردن و دستشویی نرفتن بیدار نگه می‌دارند تا بازی را تماشا کنند. در زمان شروع مسابقه مجری با قیافه «الکی مثلا من خیلی شرمسارم» جلوی دوربین می‌آید و اعلام می‌کند که نقص فنی باعث شده که پخش دو ست اول مسابقه امکان نداشته باشد. بعد به هموطنان توصیه می‌کند که بروند بخوابند تا بعد سر فرصت بخش‌هایی از مسابقه را ببینند. ملت کم‌کم جلوی تلویزیون خوابشان می‌برد. بعد که مسئولان تلویزیون مطمئن شدند همه خوابیده‌اند، ادامه بازی را پخش می‌کنند. دو سه امتیاز بیشتر رد و بدل نشده که متوجه می‌شوند چند نفری هنوز بیدارند. بنابراین تصاویر آهسته‌ای که از قبل تهیه شده را آماده می‌کنند و همین که امتیازی گرفته می‌شود، آن را نشان می‌دهند. این وضعیت حتی بازیکنان داخل زمین را هم شاکی می‌کند و می‌گویند: «بابا بذار توپمون بخوابه لااقل، بعد صحنه آهسته پخش کن!»
بعد از مسابقه، یکی از هواداران که تصویرش سه هزار بار پخش شده توسط هموطنان شناسایی می‌شود و صفحه فیسبوک و باقی ماجرا…

مهرشاد مرتضوی

***

دزد را گناه نباشد :

گفتم فهمیدی این قضیه پول‌های کثیف بالاخره چه شد!؟
گفت مگر پول تمیز هم داریم!؟ بچه پنج ساله هم می‌داند پول، کثیف و آلوده است دیگر!
گفتم نه آن کثیفی، منظور پول‌هایی است که از روش‌های کثیفی بدست آمده باشد جانم.
گفت شکر خدا این قضایا مربوط به سیسیل و کلمبیا و مکزیک است، ما در مملکت عنبر نسیم‌مان از این پول‌ها نداریم!
گفتم نه، ظاهرا یک خبرهایی هست. سر نخ‌هایی هم گویا پیدا شده است.
گفت عزیز این‌ها شایعاتی است که جماعت بی‌کار در وایبر و فیس‌بوک و تاکسی می‌سازند، من نهایتش قبول کنم در مملکت ما ایدز وجود داشته باشد، بیشتر از این توی کتم نمی‌رود!
گفتم شایعه نیست، خود وزیر کشور گفته بود،
گفت خوب چه کردند برای مقابله با این پول کثیف!؟
گفتم یکی دوماهی بحث بود تا اینکه نمایندگان، وزیر را برای ادای توضیحات به مجلس کشاندند.
گفت انصاف داشته باشیم، این کارشان دیگر درست و درمان بود! بعد چه شد!؟
گفتم وزیر تشریف برد مجلس و گفت از صحبت‌هایش برداشت درستی نشده و او مطلبی به این شدت و حدت بیان نکرده است، دیگران پیاز داغ قضیه را زیاد کرده‌اند. الان هم بحث بالا گرفته است‌، یکی می‌گوید وزیر مقصر است که نسنجیده حرف زده، یکی می‌گوید ایراد به نمایندگان برمی‌گردد که جلسه را غیر علنی برگزار نکردند که وزیر راحت‌تر قضیه را بشکافد. یک‌سری هم کاسه کوزه‌ها را بر سر خبرنگاران و مطبوعات می‌شکنند که چرا درست نقل قول نکرده‌اند، یک گروه هم می‌گویند ایراد به شبکه‌های اجتماعی وارد است که مطالب بدون سند و پشنوانه را هی نشر می‌دهند و فعلا همه دنبال مقصر این ماجرا می‌گردند.
حرفم را قطع کرد و گفت خدا رحمتت کند، نور به قبرت ببارد، همه غیر از خر دزده!
گفتم چه کسی تازگی فوت کرده است؟ خر و خردزد دیگر کیست!؟
گفت تازه که فوت نکرده، چند قرنی می‌شود جانم!
گفتم واضح‌تر بگو بفهمم!
گفت عبید را می‌گویم، این قضیه پول‌های کثیف و پیدا کردن مقصر قضیه را که گفتی، یاد یکی از حکایت‌هایش افتادم.
گفتم چه حکایتی؟
گفت استر طلحک را بدزدیدند. یکی گفت گناه توست که از پاس آن اهمال ورزیدی. دیگری گفت گناه مِهتَر است که در طویله باز گذاشته است. طلحک گفت در این صورت دزد را گناه نباشد!
گفتم قضیه سیب‌زمینی را که توضیح ندادی برایم، لااقل این یکی را شیر فهممان کن ببینیم ربط این حکایت به آن موضوع چیست؟
گفت مجملش گفتم نکردم زان بیان؛ ورنه هم افهام سوزد هم بیان!

مجید دواچی

***

طلاق :
در ماه گذشته و درحالی‌که دولت همچنان از شیب ملایم کاهش تورم و رشد اقتصادی، مجلس از تعداد غایبین جلسات علنی و شبکه ی خبر از اعتراضات مردم مظلوم اروپا و رکود شدید اقتصاد آمریکا آمارهایی ارائه می‌کردند، انجمن مددکاری ایران، از ثبت ۱۹ طلاق در هر ساعت خبر داد. یعنی تقریبا هر سه دقیقه یک طلاق. تصور کنید هنگامی که حسین بولت سریع ترین دونده ی جهان ۱۰۰ متر را زیر ۱۰ ثانیه می دود در همان لحظات ۹ زوج ایرانی از هم طلاق می گیرند. یا وقتی خبر ۲۰:۳۰ به مدت یک ربع در حال پخش است (هرچند هر دقیقه‌اش یک ساعت می‌گذرد) ۴۵ طلاق ثبت می شود!
خب البته از آنجایی که تجربه و حافظه ی تاریخی مان در مورد آمارهای ارائه شده توسط مسئولین دلسوز و مهرورز به ما نشان داده تا خودمان چیزی را با چشم ندیدیم، باور نکنیم، یک تحقیق میدانی بر روی چند زوج جوان که از هم جدا شده اند، انجام دادیم.

مورد عجیب گشتاسب و آناستازیا
گشتاسب پسری ۲۸ ساله است. وی جوانی ناهنجار و نامنظم است که از نظر آداب اجتماعی زیر خط فقر است، طوریکه پس از بازگشت به خانه جوراب هایش را در می آورد و جلوی همه بو می کند. (عمرا اگر کسی این کار را نکند، حتی شما دوست عزیز.) سرانه ی مطالعه او صرفاً محدود می شود به خواندن پیامک های مخابرات که مدام اصرار دارد شماره ۸۰۸۰ را پیامک کند. وی یک ماه پیش در اثر نیاز مبرم به وام ازدواج با آناستازیا ازدواج کرد. آناستازیا دختری سانتی مانتال است که هم به ظاهرش و هم باطنش به یک میزان اهمیت می دهد. او هفته ی گذشته با وجود عضویت در کمپین «دماغ طبیعی من» نوک دماغش را داد بالا و با این عمل زیبایی دماغ دیگر هیچ عضوی نمانده است که نداده باشد بالا. او البته اهل مطالعه است و علاقه زیادی به فلسفه دارد و تمام نظریات فلاسفه از هگل گرفته تا تا سقراط و حتی همین رحیم پور ازغدی خودمان را از بر است. وی یک ماه پیش تحت تأثیر یکی از کتاب های فروید ازدواج کرد تا نظریه فروید را به روش برهان خلف راستی‌آزمایی کند.
گشتاسب و آناستازیا بلافاصله پس از خوردن اولین شام مشترک از هم جدا شدند. آناستازیا برای این شام غذایی به نام «سینی سبزیجات» درست کرده بود و آن را درون یک بشقاب فیروزه ای ریخته و یک شمع عطری گذاشته بود وسط سینی سبزیجات. همین‌جور سیخ وسط بشقاب. عاشقانه طور.
گشتاسب درحالی‌که قوزک پای چپش را می خاراند بدون اینکه دستش را بشوید همانطور با دست‌های قوزک مالی، بر سر سفره نشست و با اینکه غذا را دوست نداشت مانند خرس گریزلی غذاها را بلعید. آناستازیا که از تعجب نوک انگشتانش شمبلیه سبز شده بود، کتاب های فلسفی اش را مرور کرد تا ببیند این موجود همان موجود اولیه نظریه تناسخ داروین است یا نه که متوجه شد بله خودش است. آناستازیا خودش را کنترل کرد اما وقتی گشتاسب برای تمیز کردن غذا های باقیمانده لای آرواره هایش، دستش را تا انتهای روده یا اصطلاحاً تا خرتناق داخل مجاری اش کرد، بلافاصله تقاضای طلاق کرد. آناستازیا بر اثر این شکست عاطفی دماغش کمی افتاد و مجبور شد آن را به تیغ جراحان زیبایی- البته اگر بهشان بر نمی خورد- بسپارد. گشتاسب به دلیل مشکلات گوارشی و رودوی! ناشی از خوردن سینی سبزیجات طلاق را با پرداخت مهریه پذیرفت و تا آخر عمر ازدواج نکرد. وی در حال حاضر در یک کارگاه ساخت صنایع دستی مشغول به کار است.

سیاوش، محبوبه و انتخاب الگوی نامناسب
سیاوش و محبوبه در یک شرکت تبلیغاتی همکار هستند. آن ها تحت تأثیر دو مجری معروف تلویزیون و عشق و علاقه ای که بین آن دو بود و این مهر و محبت همین‌جور داشت از صفحه تلویزیون می‌زد بیرون، با هم ازدواج کردند. وقتی آن دو مجری تلویزیون از هم جدا شدند، سیاوش و محبوبه نیز با الگوبرداری از آن دو طلاق گرفتند و برای اینکه این سیمولیشن یا شبیه‌سازی کامل شود، سیاوش یک مشت خواباند زیر چشم مجبوبه و محبوبه نیز عکس را در یکی از شبکه های اجتماعی منتشر کرد.

جدایی محمود از نازنین
محمود و نازنین در دانشگاه آزاد که نماد سرمایه داری است، با هم آشنا شدند. آن ها ابتدا صرفاً هم‌کلاسی، دوست معمول و جاست فرند بودند اما متأسفانه تحت تأثیر شبکه های ماهواره ای، القائات غرب و شخص فاطما گل، ابتدا سوشال فرند (انگار ما خریم!) و سپس با زدن تیک «in the relation ship» با هم ریلیشن‌شیپ شده و در نهایت با هم ازدواج کردند اما چون به دلیل سرعت کم اینترنت و پارازیت‌های ماهواره‌ای، الگوبرداری‌شان از لایف استایل غربی ناقص ماند، بلافاصله از هم جدا شدند.

پ.ن) در همین ۱۰ دقیقه ای که شما این مطلب را خواندید ۳۰ زوج جوان از هم جدا شدند. الان شد ۳۳ تا. پلک بزنید شده ۳۴ تا.

وحید میرزایی

منبع : سایت خط خطی

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر