عروس رفته …
بر گرد سفره عقدی جمعی نشسته بودند
می خواستند گیرند یک عکس یادگاری
چون مار و پونه بودند، اما ز روی اجبار
پهلوی هم نشستند ایندفعه چند جاری
مادر زنی کنار داماد خود نشسته
چون گرگ و میش گویی نزدیک چشم ساری
اما سر بزنگاه ناگه عروس گم شد و
داماد هم از این رو می کرد بیقراری
با زور چون که می خواست از او بله بگیرد
از پای سفره عقد او بود هی فراری
از ترس آبرویش داماد چون دمق شد
رندی به طعنه گفتش گویا خبر نداری :
طبق روال مرسوم چون رفته گل بچیند
او را گرفته حتماً مأمور شهرداری!
شاعر : عباسعلی ذوالفقاری (زورو)
منبع : ماهنامه طنز شهروندی نیازطنزیها – شماره اول – مرداد و شهریور 92