پسر شیرین زبان اصفهانی امسال مرز 30 سالگی را پشت سر گذاشته و پا به پختگی میگذارد. رضا احسانپور از آن دست طنازان است که راه را یک شبه طی نکرده و آهسته و پیوسته پس از شهر خودش در عرصه طنز ملی مطرح شده است. نویسنده، شاعر، طنزپرداز و گرافیست اصفهانی، با اینکه لیسانس مهندسی شیمیاش را از دانشگاه صنعتی اصفهان گرفته، ولی بیشترین فعالیتش در زمینه ادبیات و طنز است. احسانپور در زمره شاعران صاحب کتاب محسوب میشود و مجموعه غزل «چه حرفها»، مجموعه مناجات طنز «چوپان معاصر» و مجموعه شعر طنز «خندههای امپراتور» از وی منتشر شده و بعضا به چاپ ششم هم رسیده است. برگزیده شدن در چهارمین، پنجمین، ششمین و هفتمین جشنواره طنز مکتوب، نویسندگی و اجرای مجموعه «یه راه تازه»، اجرای برنامه تلویزیونی «چهارباغ» در شبکه استانی اصفهان و کارشناسی طنز برنامه رادیویی «مهربان باشیم» بخشی از فعالیتهای پر و پیمان رضا احسانپور است؛ شاعری که ارادت خاصی به اهل بیت دارد و تک بیت «چه حرف ها كه درونم نگفته می ماند،خوشا به حال شما ها كه شاعری بلدید» از نمونههای خوب شعرهای غیرطنزش است.
* طولانيترين روز زندگيتان كي بود؟ چرا به نظرتان اینقدر طولانی آمد؟
روزی که پدرم از اصفهان با من تماس گرفت و گفت حال مادربزرگم بد است؛ گفت بیا! و دیگر چیزی نگفت. میدانستم مادربزرگم فوت کرده است و تمام شش ساعت راهی را که توی اتوبوس بودم، اشک ریختم. خیلی طول کشید آن روز. هنوز که هنوز آن روز برایم تمام نشده است.
* اگر آخرين بازمانده زمين باشيد، چه كار مي كنيد؟
وارد اولین شیرینیفروشی میشوم که سر راهم ببینم و تا جایی که جا داشته باشم شیرینی میخورم.
* میخواهید به سیاره دیگری سفر کنید، فقط میتوانید یک چیز با خودتان ببرید، چه چیزی را همراهتان برمیدارید؟ چرا؟
یک لپتاپ پر از فیلم و سریال. چون چند سال نوری قرار است توی راه باشم و خب در طول سفر حوصلهام سر میرود! بیرون هم که فقط سیاهی هست و شهاب سنگ؛ که هر چقدر هم جذاب باشد، بعد از مدتی تکراری میشود.
* اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و بفهمید صندوق دریافت مسیجهایتان در فیسبوک یا وایبر و … به صورت عمومی درآمده، چه کار میکنید؟ چیزی هست که بابت آن خیلی نگران شوید؟
نه تنها نگران نمیشوم بلکه شاید خوشحال هم بشوم که تصور دیگران را بهم ریختهام! خیلیها فکر میکنند ما چون اشتغالات فرهنگی و هنری داریم، زندگیمان عجیب و غریب است؛ با خواندن آن پیامها متوجه میشوند ما هم به همان میزان معمولی هستیم که خودشان معمولی هستند. با این تفاوت که هنر داریم! یک بار یک نفر میگفت وقتی بچه بوده و مدرسه میرفته است، تصور میکرده که آقای معلمشان بیست و چهار ساعته کت و شلوار میپوشد. حتّی توی خانه! نمیتوانسته تصور کند معلمشان دمپایی و زیرپیراهنی و پیژامه بپوشد!
* یک دزد به ماشینتان دستبرد زده، ترجیح میدهید تلفن همراهتان را برده باشد یا 10 میلیون تومان پول نقدی که توی داشبورد بود؟ چرا؟
کلاً خوشحال میشوم. چون فعلاً که ماشین ندارم و این سوال یعنی اینکه قرار است صاحب ماشین بشوم!
* اگر به خاطر یک اظهارنظر شخصی در فضای مجازی مورد هجوم کاربران قرار بگیرید، چه کار میکنید؟
کاری که تا الان کردهام. صفحه اینترنت را میبندم و فیلم میبینم. بعداً که تبش خوابید، میروم و صحبتها را میخوانم. اگر کسی بیمنطقی و بیادبی کرده باشد، بدون درنگ بلاکش میکنم. شاید من نتوانم شمشیر را از دست یک دیوانه بگیرم که بی مهابا تکانش میدهد ، ولی حداقل میتوانم خودم از او دوری کنم. اینترنت و فضای مجازی ارزشش را ندارد که آدم بخواهد بخاطر بیادبی دیگران، اعصابش را خرد کند. حیف وقت و انرژی من که برای اینطور چیزها هدر برود، به جای اینکه صرف خلق یک اثر هنری بشود.
* در برابر آنهایی که در مهمانیها با هیجان میگویند: «یه روز دو تا چینی میخورن به هم میشکنن!» بعد هم بلندبلند میخندند، چه واکنشی نشان میدهید؟
ادب حکم میکند که بخندم ولی ته دلم برایشان میسوزد.
* یک جمله، شعر، ذکری هست که موقع نگرانیها آرامتان کند؟ چه جملهای است؟
این آیه «و من یتق الله یجعل له مخرجا» را دوست دارم. ایضاً جمله معروف «این نیز بگذرد.» مادربزرگ خدابیامرزم میگفت «همه چیز چاره داره الا مرگ!»
* اگر بخواهید با یک سلبریتی شام بخورید، چه کسی را انتخاب میکنید؟ چرا؟
آدمش مهم نیست. مهم این است که شکمو باشد! چون مطمئنم برای شام، من را جای خوبی میبرد.
* اگر بخواهید فیلم زندگی یک نفر را بسازید، فیلم چه کسی را میسازید؟
فیلم زندگی خودم را.
* باید به شما و یک نفر دیگر برای مدت طولانی دستبند بزنند. دوست دارید آن یک نفر، چه کسی باشد؟
وودی آلن.
* بهدردنخورترین اختراع بشر چه چیزی بوده است؟ چرا؟
برق! چون اگر نبود زندگی میکردیم.
* دوست دارید به چه چالشی دعوت بشوید؟ چرا؟ (یا تا به حال دعوت شدهاید؟ پذیرفتهاید یا نه؟ اگر نه چرا؟)
اهل چالش نیستم.
* همین الان چه کسی، چه کار کند، خیلی ذوق خواهید کرد؟
یک سری از مسئولان استعفا بدهند.
* در زندگی، شادی بعد از گلتان چه شکلی است؟ شبیه شادی بعد از گل کدام فوتبالیست است؟
من هر بار یک جور شادی میکنم. واقعاً نمیتوانم از الان حدس بزنم. فقط امیدوارم نوع شادیام منشوری نباشد!
* آخرینباری که بهتزده شدید، کی بوده؟ چه اتفاقی افتاده؟
دیشب؛ از خواب بیدار شدم دیدم هنوز خوابم!
* اگر مجبور باشید بین یک اورانگوتان، ایگوانا، اسب آبی و زرافه، یکی را به عنوان حیوان خانگی یک هفته نگه دارید، کدام را انتخاب میکنید؟
من ترجیح میدهم آنها انتخاب کنند. به نظرم زندگی با من سختتر است تا زندگی با آنها!
* دوست داريد جاي كدام كاراكتر داستان/ فيلمهاي عاشقانه باشيد؟ یا دوست دارید کدام فیلم را دونفره ببینید؟
کارکتر «جمعه» در فیلم «روبان قرمز» را دوست دارم؛ نقشش را استاد «رضا کیانیان» بازی میکرد.
* آیا خوابی میبینید که چندینبار تکرار شده باشد؟ چه خوابی؟ (یا تلخترین و شیرینترین خوابی که تا حالا دیدهاید چه خوابي بوده؟)
بله! چند خواب را مدام میبینم. بهترین خوابم، پرواز کردن است. میدوم، میدوم، میدوم و بعد یکهو پرواز میکنم. کابوسهای تکراریام هم عبارتند از افتادن داخل چاه و فرار کردن از دست آدمرباها، در حالی که انگار دارم روی تردمیل در جا میزنم و آنها هر لحظه به من نزدیک و نزدیکتر میشوند!
* تا به حال اسمتان را در گوگل سرچ کردهاید؟ هر چند وقت یکبار این کار را میکنید؟
هر روز!
* ميتوانيد جايي/كسي/چيزي را نام ببريد كه زندگيتان را به دو قسمت قبل و بعد تقسيم کرده باشد؟ قبلش چی فکر میکردید؟ بعدش چی؟ (جوابهایی مثل ازدواج و تولد بچه قبول نیست، مگر اینکه دلایل قانعکنندهای برایشان وجود داشته باشد.)
چون خیلی فیلم میبینم و داستان و حرفی که فیلمها دارند برایم مهم است، چند فیلم هستند که بعد از تماشایشان، نوع نگاه من به زندگی عوض شده است؛ به نوعی نقطه عطف بودهاند. اسمشان را هم نمیگویم!
* اگر الان بفهمید سرطان دارید، چه حسی پیدا میکنید؟ اولین کاری که انجام میدهید چیست؟ چرا؟
حسم را نمیدانم ولی میروم ببینم با هزار تومان چه کار میتوانند برایم بکنند؟
* وقتی به مرگ و مردن فکر میکنید، از دست دادن چه چیزی/کسی از همه بیشتر ناراحتتان میکند؟ چرا؟
بدون شک پدر و مادرم.
* اگر فردا دنیا تمام شود، چه کار انجام ندادهای دارید؟
آخوند نشدهام.
* به نظر شما آخرش چی میشه؟! (سوال آخر)
مینویسند «ادامه دارد».
گفتگو با صفحه آخر همشهری جوان
شماره 517 :: شهریور 94