“باغ زیتون” شعر طنزی درباره ی مردم غزه و رژیم اشغالگر صهیونیسم است که به لطف خدا در شهریور ماه ۱۳۹۳ مرتکب شدم.
در این شعر کسی که سخن میگوید نماد رژیم اشغالگر صهیونیسم، پسرکی که مورد خطاب است شیعیان غزه و مادر آن پسر نماد سرزمین است. همچنین باغ زیتون نماد دارایی ها و ثروت های مردم غزه است.
آی پسری که سنگه توی دستات
نکن که این کارا داره ندامت
ولش کن اون چفیت و باز کن بابا
بزار با هم ما بکنیم رفاقت
خواستگار مامانتم عزیزم
من امدم اینجا برا ارادت
من میام و جای بابات میشینم
بعد میکنم از همتون حمایت
نذار که دوستیمون خراب شه گلم
پاتو نزا رو دنده ی لجاجت
ببین خودت کار و خراب میکنی
امدی اینجا تو برا شهادت
اصن میدونی داستان من چیه
گوشت رو باز کن تا کنم روایت
الان از اون بالا که میامدم
ناراحت و خسته و با کسالت
پشت در باغ شما رسیدم
ببخشیدا من نکنم جسارت!
ولی مامانتو همون جا دیدم
یه خانوم قشنگ و با نجابت
عاشق مادرت شدم پسر جون
عاشقی نکن منو ملامت
در زدمو به مادر تو گفتم
امدوم اینجا بکنم عبادت
تا که امد در باغ و باز کنه
تو باغ پریدم با کمی جسارت
تو باغ رسیدم شرایط عوض شد
یکم امد تو دل من خباثت
عاشق باغ سبزتون شدم من
به زیتوناتون میکنم حسادت
مادرتو کنار زدم امدم
تا بکنم باغ شما رو غارت
الان مهمه برا من باغتون
دارم میگم حرفمو با صداقت
باغ و مامانتو با هم میگیرم
گرگمو کله میبرم رو عادت
باید که راضی بشی تو وگرنه
برو به کد خدا بکن شکایت
فک نکی که زور و قدرت داری
چوپون داری؟ می خرمش چه راحت
تا الانم اگه دووم آوردی
به خاطره ولایته ولایت