۱+ ۳۵ کاریکلماتور از محمود سلطانی :
ـ آسانسور که خراب میشود، غرور پلهها احیا میشود.
ـ آینه تنها وسیلهای است که امروز و فردا نمیکند.
ـ ادامه زندگی یک سلاخ، در کشتن است.
ـ از یک تابلو نویس بعید نیست فرار را بر قرار ترجیح بدهد.
ـ ای کاش بایزید بودم.
ـ این گرانی ارزانی خودشان.
ـ این گرانیها، ارزان به دست نیامده است.
ـ با دست خود به سرمان میکوبند.
ـ بالا و پایین رفتن از پله، فراز و فرود به صورت قسطی است.
ـ برای پرتو خورشید فرقی نمیکند که یک روزن به کجا ختم میشود.
ـ برای خوب بودن، همین الآن هم خیلی دیر است.
ـ برف سنگین، کار دانش آموزان را سبک کرد.
ـ برق که قطع می شود، پله به آسانسور میخندد.
ـ برقی که در خانه استفاده میکنیم بوی پای گنجشک می دهد.
ـ به راستی دروغ می گویند.
ـ کافر گفت: بهجهنم که به بهشت نمیروم!
ـ پشت فرمان هم زیر فرمانم.
ـ تا چشم برهم زدم، دیدم که نمیبینم.
ـ تخم مرغ دزدی که شتر دزد نشد، بعلت سستی در کار توبیخ شد.
ـ چند سالی است گرفتار دانشگاه آزادم.
ـ چوب خشک، بهتر زبان آتش را میفهمد.
ـ دارم با نداری کنار میآیم.
ـ درِ بسته، از دیوار محکمتر است.
ـ سر نخ، همان چیزی است که ته سوزن است.
ـ شهرها را بزرگتر میکنند تا کوچکمان کنند.
ـ فقط با نمیتوانم میتوانم جمله بسازم!
ـ گرانی را به رایگان توزیع میکنند.
ـ گربه گرسنه با دیدن چراغ موشی دهنش آب افتاد.
ـ من « آدم » نیستم که محکوم باشم تنها یک زن داشته باشم.
ـ نان شب مانده را به نرخ فردا میفروشند.
ـ نه تو با بینی میبینی و نه من با چشم میچشم.
ـ هر چه حواسم را بیشتر جمع میکنم، بیشتر کم میآورم.
ـ هر چه دختران و زنان کوتاه قدتر میشوند، چشم چران ها هم سربه زیرتر میشوند.
ـ همسایه ام از مرگ به من نزدیکتر است.
ـ هیچ موجودی تشنه نمیماند.
ـ یک شیر سخاوتمند، هرگز آب بندی نمیشود.
منبع : روزنامه اطلاعات : ۱۹ آبان۹۴