هشتم مهرماه که گذشت، «روز بزرگداشت مولوی» بود؛ همانکه فرمود: «گرچه من خود ز عدم، دلخوش و خندان زادم/ عشق آموخت مرا شکلِ دگر خندیدن». اگر فهرستی از شاعران طنزپرداز تاریخ ادبیات فارسی فراهم شود، حتما نام بلند «مولانا جلالالدین محمد بلخی» در بالاهای آن فهرست بلندبالا خواهد آمد؛ شاعر شیدایی که شعرها و نثرهایش پر است از شوخطبعیهای ویژه و طنزآوریهای ماندگار. درباره همین موضوع، با دکتر «اسماعیل امینی»، مدرس و منتقد ادبیات، به گفتوگو نشستم؛ موضوعی که او سالهاست دربارهاش پژوهش کرده و نوشته است. «خندمینتر افسانه»، عنوان کتابی است که اسماعیل امینی در آن، به جلوههای طنز در «مثنوی معنوی» پرداخته. نام کتاب، برگرفته از بیتی از همین اثر جاودانه مولوی است: «خندمینتر از تو هیچ افسانه نیست/ بر لب گور خراب خویش ایست.»
*غالبا در مباحث نظری و در معرفی گونههای شوخطبعی، برای «طنز» جایگاهی برتر نسبت به «هزل» و «هجو» و «فکاهه» در نظر میگیرند و برای استدلال این برتری، از شیوههای ساخت طنز و اهداف آن میگویند. اما وقتی ما سراغ آثار مولانا میرویم و با «هزل»های او روبهرو میشویم، این گونه از شوخطبعی را با چشم دیگری میبینیم و آن را در جایگاه دیگری مینشانیم؛ چهبسا در مرتبه یک طنز اصیل و مؤثر؛ انگار هزلی که مولوی میگوید، هیچ ربطی به تعریف امروزیها از هزل ندارد. خود مولانا هم درباره این قبیل آثارش گفته: «هزل تعلیم است، آن را جد شنو»؛ چنانکه سنایی هم پیش از او گفته بود: «هزل من، هزل نیست؛ تعلیم است». یعنی یک نکته مهم در هزلهای مولوی، هدف اوست که جایگاه این قبیل آثارش را بالا میبرد و رکاکت کلامش را توجیه میکند. همینطور است؟
به نظر من، در موضوعاتی مانند طنز و هزل و هجو، ارائه تعریف چندان راهگشا نیست. همینطور هم رتبهبندی آنها بیثمر است. یعنی این که اگر تصور کنیم طنز، از هزل ارزشمندتر است، راه به جایی نمیبریم.
ارزشگذاری وقتی ممکن است که پیش از آن، معیار ارزیابی مشخص باشد. مثلا بگوییم از نظر اخلاق و آداب اجتماعی، طنز نسبت به هزل و هجو ارزشمندتر است. اما برای کسی که به زبان و ادبیات دلبستگی دارد، ارزشگذاری براساس خلاقیت در زبان و فنون بلاغی است و در این میان، فرقی میان هزل و طنز و هجو و فکاهه نیست.
از آن مهمتر این است که در طنزهای خلاقانه، غالبا از اشارات هزل و هجو و نمکپراکنیهای فکاهه، سرنخهایی دیده میشود.
مولوی، دستکم در مثنوی معنوی و فیهمافیه، در پی تعلیم است؛ پس برای تعلیم از تمام قابلیتهای زبان و بیان و روایت استفاده میکند؛ ازجمله، از حکایات هزلآمیز و برخی رکاکتها و عریانگوییها. روشن است که هزل و هجو در بیان مولوی، برای خوشایند مشتریان ابتذال نیست.
*مولوی در دل یک حکایت، به مخاطبانش میگوید «هزل تعلیم است، آن را جد شنو/ تو مشو بر ظاهر هزلش گرو»؛ اینطور به نظر میرسد که او در روزگار خودش هم درست فهمیده نمیشده و برخی بنا بر ظاهر کلام، سخنانش را شوخی صرف میدانستهاند و جدی نمیگرفتهاند. انگار مولوی دغدغه درک نشدن گفتههایش از سوی چنین مخاطبانی را داشته است. نظر شما چیست؟
نهفقط در روزگار خودش، در همین روزگار خودمان هم، کجفهمی و بدفهمی درباره مولوی و آثار و افکار او رواج تام دارد؛ حتی در میان کسانی که به خیال خودشان مولویپژوهاند و مفسر مثنوی معنویاند.
مشتریان پرشمار ابتذال، از یکسو حکایتهای هزل را میخوانند و آب از لبولوچهشان راه میافتد، و متظاهران زاهدمآب از سوی دیگر، همان هزلها را میخوانند و ابرو درهم میکشند. طبعا این جماعت، نه مخاطبان آثار مولویاند و نه به قصد تعلیم به سراغ این آثار میروند.
*خود مولوی فرموده: «مُردم اندر حسرت فهم درست»؛ همانطور که اشاره کردید، این درک و فهم نادرست از کلام مولوی و به ظاهر کلام او اکتفا کردن، تا روزگار ما هم آمده است. نهفقط نسبت به مثنوی، که حتی دیگر آثارش و البته، احوالش. چندی پیش مصاحبهای دیدم با تیتری عجیب که میشد حدیث مفصل را از همان مجمل خواند! تیتر این بود: «شخصیتی منحرفتر از شمس و مولانا نداریم»! یکی از دلایل اتهامِ انحراف بستن به جناب مولوی، قطعا هزلسراییهای اوست. آیا او نگران چنین قضاوتهایی نبوده است؟
به نظر من، داوری درباره اشخاص، حاکی از سادهلوحی و بلاهت است. نهفقط درباره مولوی و شمس که هشت قرن با ما فاصله دارند، درباره همین کسانی که امروز در کنار ما هستند، نمیتوانیم به سادگی بگوییم که کدامشان منحرف است و کدامشان در صراط مستقیم است.
اما درباره متون و آثاری که از بزرگان ادبیات در اختیارمان است، میتوانیم تأمل کنیم و با نگاه علمی و تحلیلی، نظام فکری آنها را بازبشناسیم.
همانطور که گفتم، مولوی در پی تعلیم بوده و برای تعلیم از قابلیتهای زبان استفاده کرده است. هزل و مطایبه و طنز در آثار مولوی نیز، بخشی از منظومه زبانی، بلاغی و فکری آثار اوست.
*در تاریخ ادبیات فارسی، پیش از مولوی هم ادیبانی را داریم که ذیل ادبیات تعلیمی، از زبان و بیانِ طنز و هزل بهره گرفتهاند. در نظم و نثر صوفیانه هم، از این زبان و بیان استفاده شده است. اما به نظر میرسد کار مولانا در این میان، متفاوت است و او جسورانه و بیپروا، اصطلاحاً تابوشکنی کرده است. او در بیان چنان حکایتهایی با زبان هزلآمیز، چقدر به واقعیتها و مردمان زمانه خودش و آنچه پیرامونش میگذشته، نظر داشته است؟
مولوی میراثدار بزرگانی چون عطار و سنایی است. کار او باید در زمینه همان زمانه، سنجیده شود. با معیارهای عرفی آن دوران، این نوع شوخیها، نه جسورانه و بیپرواست و نه تابوشکنی است. استاد فقید زرینکوب میفرماید که در آن دوران در میان مردم، بهویژه در مدرسهها و خانقاهها، این نوع حکایتهای بیپروا و رکیک رواج داشته و مولوی نیز از عرف آن دوران فراتر نرفته است.
این نکته را البته باید گفت که برخی تمثیلات و تشبیهات طنز و هزل در مثنوی، و پیوستن آنها به مباحث عالی معنوی و تعلیمی، واقعا خاص شخصیت مولاناست و در آثار دیگران، نمونه مشابه ندارد.
*یک وجه مهم درباره مولوی که بهگمانم در زمینه طنزآوری، کمتر از آن صحبت میشود، عارف بودن و نگاه عارفانه او به هستی است. مولانا میگوید: «بود اناالحق در لب منصور، نور/ بود اناالله در لب فرعون، زور». میتوان گفت آنجا که مولوی ایستاده و به عالم نگاه میکند، بد و خوب و زشت و زیبایی وجود ندارد که دایره لغات را هم شامل شود؟ یعنی در نظرگاه عرفانی او، اساسا واژه زشت و رکیک یا قصه شنیع و مستهجن وجود ندارد، بلکه هرچه هست کلماتی است برای نزدیک کردن مردم به خدا. نظر شما چیست؟
این درست است که از فرازی که مولانا مینگرد، مرزبندیهای مرسوم میان عفیف و شنیع، اعتباری ندارد، اما اینکه تمام این کلمات برای نزدیک کردن مردم به خداست، چندان دقیق نیست. به هر حال، اینقدر هست که حلقه تعلیم او، مانند تمام جلسات درس، هم لحظات جدی و مباحث متعالی دارد و هم زنگ تفریح و وقت خوش داشتن و سرگرم داشتنِ متعلمان به حدیثِ پست نازل، تا خشکی تعلیم، ملالآور نشود.
*آقای دکتر! وقتی از طنزآوری مولوی میگوییم، غالبا ذهنها به سمت «مثنوی معنوی» او و حکایتهایش میرود، اما در «فیهمافیه» هم با شوخطبعی روبهروییم. اجمالا بگویید چه تفاوتهایی بین شعر شوخطبعانه و نثر شوخطبعانه او میبینیم؟
در مثنوی معنوی، بنا به اقتضائات شعری، هم طنز کلامی و بلاغی هست و هم طنز روایی و نمایشی، و از همه مهمتر؛ طنز موقیعت و طنز ساختاری که در نظر اول ممکن است دیده نشود.
در فیهمافیه، اغلب شوخیها و طنزها، مبتنی است بر روایت و شوخیهای کلامی، و از طنز ساختاری و طنز موقعیت کمتر نشانی هست، مگر از خلال روایتهایی که نقل میشود.
*خیلی ممنونم. و پرسش آخر: شما سالها درباره طنزآوری مولانا پژوهش کردهاید. مهمترین آموزههای او را برای طنزنویسی و طنزنویسان امروز چه میدانید؟
اسم کار من درباره طنزآوری مولوی، پژوهش نیست، علاقه است و مطالعه و نوشتن؛ این را از سر تواضع نمیگویم و میدانم که تواضع متظاهرانه، از تکبر بدتر است.
به نظر من، بازآفرینی و زندهکردنِ روایتهای کهن و خلاقیت در ساختن روایت و گفتوگوها و پرهیز از تیپسازیهای تقلیدی و از پیش لورفته، بخش مهمی از طنزآوری مولوی است که خیلی به کار طنزنویسان میآید.
نهفقط در روزگار خودش، در همین روزگار خودمان هم، کجفهمی و بدفهمی درباره مولوی و آثار و افکار او رواج تام دارد؛ حتی در میان کسانی که به خیال خودشان مولویپژوهاند و مفسر مثنوی معنویاند. مشتریان پرشمار ابتذال، از یکسو حکایتهای هزل را میخوانند و آب از لبولوچهشان راه میافتد، و متظاهران زاهدمآب از سوی دیگر، همان هزلها را میخوانند و ابرو درهم میکشند. طبعا این جماعت، نه مخاطبان آثار مولویاند و نه به قصد تعلیم به سراغ این آثار میروند.
منبع : روزنامه اعتماد