ظهر شد، من از سحر که در صفِ نانم هنوز
ز این همه سرعت که در کار است، حیرانم هنوز
وعدهی تخفیفِ شهریّه به هر جا درج شد
پس چرا ناباورانه، من هراسانم هنوز؟!
چون که میبینم خلاف وعدهها شد کارها
میکنم باور که، مخلصِ توی ایرانم هنوز
دیگران در کهکشان دنبال ردّی از بشر
من به ظلمت، در هوایِ آب حیوانم هنوز
موشکِ مریخپیما ساختند و مهنورد
من خوش از قالیچه و دیو سلیمانم هنوز
از انیشتین و منیشتین و فلان مستغنیام
چون که بر کیخسرو و کاووس نازانم هنوز
تو، برو دنبال «مندلیف»، «نوبل»، «رایت» و «کوری»
بنده چون مجنون، پی فرهاد و صنعانم هنوز
گرچه از دانش عقب ماندم، ولی با افتخار
بر «ردیف» و «قافیه» هر دم شتابانم هنوز
بر سخنرانی کنم اصرار در هر مجلسی
تا بداند هر کسی، مخلص سخندانم هنوز
چون که میترسم من از تغییر و تبدیل و فلان
هرچه بودم از قرونِ پیشتر، آنم هنوز
گرچه از «مردی» و از «میدان» شده دستم تُهی
لیک در اوهام خود، من مردِ میدانم هنوز
چون که شادی کرده یاری را، دگر جایِ چه غم؟
«آرش!» از غصه بمیر، این بنده شادانم هنوز