این جانب سعیده موسوی زاده یا همان خاله خانباجی خودم آنقدر کوچک بودم که لحظه تولدم را بهیاد نمیآورم، اما آدم بیملاحظهای در ثبت احوالات بنده ی کمترین ارقام کذبی نوشته است در حالی که سن من هرگز از هجده تجاوز نکرده. به هر تقدیر،
من کلک بودم و جایم شکم مادر بود
دکتر آورد در این دیر خرابآبادم
بر سنگ گورم هنوز چیزی ننوشته اند، بنابراین تاریخ وفاتم دقیقاً مشخص نیست.
هر دم از عمر میرود نفسی
گرچه ربطی ندارد این به کسی
اما زندگینامه؛
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و داد و بیداد مکن
جوانی بودم جویای کار و تحصیلکرده فلسفه آبپاششناسی. از آن جایی که من هم کاری گیرم نیامد، شروع کردم به نوشتن و سرم حسابی گرم شد و یادم رفت که بیکارم. حالا میفهمم که همین بیکاری باعث شد که جور دیگری به چیزهای دور و برم نگاه کنم،
قدر مصیبت کسی داند که به عافیتی گرفتار آید.
این روزها فقط به اخبار هواشناسی گوش میکنم، مبادا سرم را بهباد بدهم.
***
مشخصات فردی سعیده موسوی زاده
درباره من: کله شق ها را در این جا می پزیم
پاچه ور مالیده ها را می گزیم
بر دو صد سوراخ و سمب روزگار
مثل باد پنچری ها می وزیم
حرفه سعیده موسوی زاده
مهارتها: راستش دلم نمی خواست درباره ی خودم چیزی بنویسم و تا این لحظه هم -یعنی ساعت نه و سه دقیقه ی شامگاه جمعه بیست و یک خرداد هزار و سیصد و هشتاد و نه- مقاومت کردم! ولی دیگه نتونستم و تسلیم وسوسه های شیطان شدم-لعنت الله علیه-
(همین الآن لیوان شیرکاکائوم چپه شد و ریخت روی نوشته هام! حالا همه شون شیرین و برنزه و چسبناک شدن!)
و اما من یک آبانی دیوانه ام شایدم یک دیوانه ی آبانی-ای بابا! به سال تولدم چی کار دارین؟- و اگه تعریف از خودم نباشه- اصلا هدفم همینه!- لیسانس فلسفه بافی دارم/ده تا عنوان کتاب کودک دارم-از مغازه نخریدم به خدا-/دو عنوان بزرگ سال-کارهای سپید کوتاه-البته بلند پوشیده تره ولی پارچه کم آوردم-/با مجلات کودک همکاری دارم-طنز کودک و غیره!-/یکی دو سالی صفحه کودک داشتم تو یکی از روزنامه ها/با یه مجله ی طنز هم دو سه سالی همکاری داشتم-اسمشو واسه چی میخواین؟-/کار خونه می کنم آب حوض می کشم و … /وقت بشه با خودمم همکاری می کنم/همین دیگه!
سایت : http://khalekhanbaje.blogfa.com/
***
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
خداوندا کرم فرما، نصیبم کن ز نو، روزی!
ندانم نوحهی قمری به طرف جویباران چیست
به او گفتم تو هم شاید نداری خانه، مقروضی!
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
تمام همّ و غمّ تو به پایان میرسد روزی
طریق کامبخشی چیست ترک کام خود کردن
از این رو میشود نانآور هر زندگی قوزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
من از ته سوختم عمری، تو از بالات میسوزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
ترقه در مکن بچه، مکن هی آتشافروزی!
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که دارد لحن و رفتارش برای ما بدآموزی
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی
نشستی با نخ و سوزن لباس تازه میدوزی؟
به عُجب زهد نتوان شد ز اسباب طرب محروم
دی ریم رام رام بکن حاجی دم عیدی به فیروزی!