سید ابوالفضل طاهری:
در کنار خیابان، زیر ابرهایی که تا دیروز چشم دیدن هم را نداشتند و حالا برای هم چشم غره می روند، بعد از بیست دقیقه انتظار، تاکسی زرد رنگی جلوی پایم ایستاد. جلو رفتم و گفتم: «سید خندان؟» راننده با دست اشاره کرد که سوار شوم. خانمی در صندلی جلو و مردی میانسال هم در صندلی عقب نشسته بود. پشت سر من هم پیرمردی دوان دوان خودش را به تاکسی رساند.
راننده دنده را جا زد و شروع کرد به حرکت. دو متر هم نرفته بودیم که ناگهان چیزی از جلوی ما رد شد. صدایش عین جت و ظاهرش عین جن بود. فردی که در سمت چپم نشسته بود گفت: «بی ام و رو دیدی عجب سرعتی داشت؟» نمی دانم چرا این زبانم لال شدنی نیست؛بی اختیار پوزخندی زدم و با طعنه گفتــم: «آره بی ام دابلیو قشنگی بود.»
پیرمردی که در سمت راستم نشسته بود، متوجه طعنه ام شد و در مخالفت با من گفت: «منظورت بی ام و بود دیگه، درسته؟» نگاهی لیسانس اندر سیکل کردم و گفتم: «از شما بعیده آقا؛ همسن و سال های شما توی ژاپن میرن فضا، اون وقت شما دابلیو رو تلفــظ می کنی؟ »پیرمرد دستی به سبیلش کشید و گفت: «چیزی که مصطلح شده، گرچه غلط باشه، درسته؛ پس همون بی ام و». دستم را روی زانویش گذاشتم: «آخه پدر من؛ شما و همنسل هاتون همین کارها رو کردین که الان فرهنگ ما اینجوری شده. غلط غلطه دیگه، مسلح و مصطلح نداره قربونت بشم!»
در همین راستا راننده سرش را ۱۲۵ درجه به سمت ما چرخاند و پرسید: «مگه فرهنگ ما چه عیبی داره؛ این همه آدم تو این جامعه داره زندگی می کنه؟»
در کمال ناباوری گفتم: «ببخشید… این دیالوگ فیلم جدایی نادر از سیمین نبود؟»
با نگاهی چپ چپ به استقبال جوابم آمد که دسته جمعی از او خواستیم سرش را برگرداند تا با ماشین های دیگر شاخ به شاخ نشویم. مرد میانسال لب به سخن گشود: «کی گفته بی ام و غلطه؟ نشون به اون نشون که هم خوابگاهی اعظم دختر همسایه پائینی مون دانشجوی ترم یک ادبیات آلمانیه؛ میگه آلمان ها به «دابلیو» «و» میگن «و» رو هم «ف» می خونن. «اس» رو هم «اش» تلفــظ می کنن؛ مثلا ولوکس می نویسن، فولوکس می خونن».
وی به نقل از دوست اعظم، خاطر نشان کرد که شلنگ هم اشتباه بوده و درست آن شیلنگ است. کلمه ای آلمانی به معنای مار. پیرمرد لب به اعتراض گشود: «عجب! من بیست سال تمام تمرین کردم به شیلنگ بگم شلنگ،جلوی در و همسایه آبروم نره؛ حالا که این کلمه در من نهادینه شده، میگی شلنگ غلطه و شیلنگ درسته؟! مرد حسابی، قلب من ضعیفه، از این شوخی ها نکن!»
لعنتی به شیطان و گشایشگر بی موقع فک و دهان فرستادم و پس از آن افزودم: «زبان بین المللی رو دریاب؛ ما چی کار داریم آلمانی ها چی میگن. حالا درسته شرکتش آلمانیه ولی دلیل نمیشه تلفظش هم آلمانی باشه.» بدون تعلل گفت: «شما به تلویزیون، تلویزیون میگی که فرانسویه یا تلویژن که زبان بین المللیه؟» برای این که کم نیاورم گفتم: « به جون من نباشه، به جون شما، ما جد اندر جد به تلویزیــون تی وی می گفتیم. شــما رو نمی دونم. مگر شـما به تی وی، تلویزیون می گین!؟»
بحث جدی تر شد. شیشه را کمی پائین داد، هوای تازه بیاید تا گلویش خشک نشود:
«اصلاً تلویزیون رو ول کن. چرا به آین استاین، آین اشتاین میگی؟ فرخنده می گفت اشتاین یعنی صخره».
دیدم اوضاع خراب است، گفتم: «اولا آین اشتاین، نه انیشتین؛ درثانی من در مورد کسی که جوراب نمی پوشیده، کمربــند هم نمی بسته؛ بحثی ندارم. و سوم اینکه خوبیت نداره پشت سر مرده حرف در بیاریم. چهارم هم اینکه فرخنده دیگه کیه؟…»
شاکی شد و گفت: «آقا، چرا مغلطه می کنی؟ فرخنده همون همخوابگاهی اعظم، دختر همسایه پائینی مونه. خب حرف حساب می زنم، چرا ترش می کنی؟» در راستای تغییر بحث، بیان کردم: «این همخوابگاهی دختر همسایه پائینی تون، کدوم دانشگاه درس می خونه؟ ترم یکه و این همه اطلاعات داره؟ والا پسر من، ترم پنج مهندسیه، هنوز مهندسی رو با ث سه نقطه می نویسه!»
بحث بالا گرفته بود که با ورود خانمی که جلو نشسته بود، وارد فاز تازه ای شد. سرش را چرخاند و گفت: «ام دیگر چیست؟ چرا پارسی را پاس نمی دارید؟ نگویید ام، بگویید م، که در کل می شود بی م و». این را که گفت، با واکنش مرد مــیانسال مواجه شــد: «بی م و دیگر چه صیغه ای است؟» این ادیب پارسی گوی در جواب پیرمرد فرمودند: «صیغه مبالغه، آن هم مبالغ کلان و نجومی که اگر ادغام صورت پذیرد، بیمو گفته می شود.»
منتشر شده در : روزنامه اطلاعات