درخت فروتنی
استاد ابوتراب جلی بی شک یک از بزرگان عرصه طنز نویسی ایران است که هم در طنز منظوم و هم در نثر طنز آثار شاخصی خلق نموده است. ابوتراب جلی طبق شناسنامه اش در سال ۱۲۸۷ شمسی در شهر دزفول متولد شد، هر چند که خودش سال تولدش را ۱۲۹۸ ذکر کردهاست! جلی در خانوادهای اهل ادب و فرهنگ با پدری شاعر و صاحب کتاب و اهل منبر رشد یافت. ذوق بیحدّ جلی در سرودن شعر از همان کودکی متجلّی شده و اوّلین قصیدهٔ خود را در ۹ سالگی سرود. وی از سال ۱۳۱۸ با روزنامه عراق که در اراک امروزی منتشر میشد آغاز به همکاری کرد و با قصیدهٔ «راهآهن» که در سال ۱۳۱۹ سرود به شهرتی همهگیر دست یافت. وقتی در سال ۱۳۲۳ ساکن تهران شد، هدفش فقط همکاری با مطبوعات و فعّالیّتهای فرهنگی بود. از این رو پس از انتشار روزنامه «چلنگر» با مدیریت محمّدعلی افراشته همکاری خود را با آن نشریه آغاز کرد.
«جلی» در طی همکاری خود با چلنگر مثنوی معروف «کتاب ابراهیم(ع)» و «موسی(ع)» را سرود که یکی از شاهکارهای طنز فارسی است. او با نشریه توفیق نیز همکاری داشت و در آنجا اشعار و مطالب طنز چاپ میکرد و تا آخرین شمارهٔ توفیق (۱۳۵۰) این همکاری ادامه داشت. او در توفیق علاوه بر نام اصلی خود با امضاهای مستعاری مانند: خفی، رنجبر، خوشهچین، مجید کامروا، جلیل، ندا، شرر، فلانی، بازیگوش، مزاحم و … آثار خود را منتشر میکرد. «جلی» در هفتهنامه توفیق سال ۱۳۴۹ سرودن مثنوی «کتاب علی(ع)» را که جنبه فکاهی نداشته و بیشترش ذکر وقایع البته با بیانی طنز آمیز است، آغاز کرد. ابوتراب جلی در سال ۱۳۳۰، خود به انتشار نشریهای طنز به نام «شبچراغ» پرداخت، امّا به دلیل مشکلات فراوانی که برایش به وجود آمد تا ۲۲ شماره بیشتر از آن را به چاپ نرساند. جلی بعد از انقلاب اسلامی نیز فعالیتهای قلمی خود را ادامه داد.
مدتها با اسم مستعار «ونداد» مقالاتش را در روزنامهها به چاپ میرساند و پس از آن نیز اشعار و مقالات طنز خود را در روزنامه «نهیب آزادی» چاپ میکرد. طنزهای منتشر شده در این دوران، بعدها در دو کتاب با عنوان «خروس بیمحل» و «دوالپا» انتشار یافت. در آبان ماه ۱۳۶۹ که اوّلین شماره هفتهنامه طنز گلآقا با مدیریت کیومرث صابری فومنی منتشر شد، از همان ابتدا ابوتراب جلی همکاری خود را با گلآقا آغاز کرد و اشعارش با امضاهای مستعار «مزاحم»، «فلانی»، «جلیل» و … در هفتهنامه و داستان کوتاه طنزش در ماهنامه گلآقا به چاپ رسانده میشد. استاد سرانجام در ۱۴ خرداد ۱۳۷۷ در تهران درگذشت و بهشت زهرا در کنار ابوالقاسم حالت، آرمید.
منظومه طنز حسین کرد شبستری در قالب مثنوی از دیگرآثار ماندگار استاد جلی است که ابتدا در مجله توفیق چاپ می شد و بعد از انقلاب مجددا در گل آقا منتشر شد. این منظومه مسقیما” دستگاه حاکمه طاغوت را نشانه می گیرد. حتی دو مرتبه به خاطر شجاعت و صراحت قلمش به زندان افتاد. ابوتراب جلی بیش از هرچیز کشش مخاطب را در نظر می گیرد و شعر هایش سوژه محور و متعهدانه است. اشعار وی سهل و ممتنع و روان است و صنایع شعری را طوری به کار می گیرد که به چشم نمی آید.وی به شیوایی و سلامت زبان توجه بسیار داشت چیزی که در طنزپردازان مطبوعاتی کمتر دیده می شود. پرهیز از شتابزدگی و شوخی های عوامانه و اشراف کم نظیر وی به ادبیات کهن پارسی و استفاده از ظرافت های بیانی از ویژگیهای منحصر به فرد آثار استاد به ویژه اشعار ایشان است. سبک ایشان در طنز سرایی بعد ها در بین شاگردانش از جمله ابوالفضل زرویی نصر آباد (خاصه در منظومه اصل مطلب) به خوبی ادامه یافت. ارادت ایشان به خاندان اهل بیت علیهم السلام در آثار ایشان مشهود است در انتهای منظومه علی (ع) می خوانیم:
قلم اینجا رسید و سر بشکست
رشته اختیار رفت از دست
خود به کنجی نشست و باقی ماند
واپسین قطره را ز دیده فشاند
یادگار ابوتراب جلی
ورقی چند از کتاب علی
مرحوم عمران صلاحی در باره ایشان به نکته جالبی اشاره می کند: “بسیاری از طنز پردازان با هم اختلاف سلیقه دارند و پشت سر هم صفحه می گذارند اما در یک مورد اتفاق نظر دارند که ابوتراب جلی استاد آنهاست”.
(اصلاح!)
بهر اصلاح صورت وســـر خویش
رفتـــــــــه بودم دکـــــــان سلمانی
چشم بـد دور ، دکّه ای دیــــــــــدم
از سیاهــــــی چو شام ظلمـــــانی
سقف دکّـــــان به حـــــال افتـــادن
در ودیــــــــــوار ، رو بـــه ویرانی
عکسهــــــا بود هر سو آویـــزان
همـــــــه در حـــــــال نیمه پنها نی
یکطرف عکس مجلس مختــــــار
یک طـــرف عکس مسلم وهانی
یک طرف عکس رستم دستـــــان
یکســــــــــــــــو افراسیاب تورانی
یکطرف عکس حضــــرت بلقیس
روی قالیچـــــــــــــــه ی سلیمـانی
دو ســـه تن مشتری در آن حفره
مجتمع گشته همچـــــــــــو زندانی
پیرمردی گرفتــــه تیــــغ به دست
همچــــــــــو جلّاد عهــــــد ساسانی
نوبت مــــــن رسیــــــد و بنشستم
زیر دستش به صــــــــــد پریشانی
لنگی انداخت دور گــــردن مــــن
چون رسن بر گلــــــوی یک جانی
دیدم آیینه ای مقابــــــــــل خویش
قاب آیینه بـــــــــــــــود سیمــــــانی
اندر آیینه عکــــــــس خــود دیدم
خارج از شکـــــل و وضع انسانی
چشمهـــا چپ ، دهان کج وکوله
چهره چون گیـــــــــوه ی سینجـانی
گفت : برگو سرت چه فــرم زنم؟
بابلی، آملی ، خراســانی
جوشقــانی ، ابر قــویی ، رشتی
کهبدی ، بن سعـــــودی ، آلمــــانی
گفتمش: هرچه میل سر کاراست
هـــــــــــــر طریقی صلاح می دانی
گفت: شغل تو چیست؟ گفتم:
من شاعــــرم ، شهــــــره در سخندانی
گفت : آری همین هنرکافی است
از برای نـــــــــــــــــــــــژاد ایرانی!
دست بر شانه برد وشد مشغــول
در ســـــــــــر من به شانه گردانی
چنـــــــــد مویی که داشتم بر سر
همــــــــــــه را ریخت روی پیشانی
گفت : این فــــــــرم بوده از اوّل
ســــــــــــــــــــر میرزا حبیب قاآنی!
پس از آن زد به سمت چپ مویم
گفت : این هــــم کلیم کاشــــــانی!
به سوی راست بـــرد و بــا خنده گفت:
این است فرم خاقــــــــــانی!
پس به بالا کشــاند مویم وگفت:
بارک الله عبیـــــــــــد زاکــــــــانی!
بعد ازآن ریخت جملـه را در هــم
گفت : این هـــــــم حسینقلیخانی!
تیــغ را بر گرفت ومشتی مــوی
از ســـــــــر من بزد بـــــه آســا نی
گفت: حقّــــا که شد قیافه ی تــو
عینهــــــــو چون رجال روحــــــانی
روز آدینه ســـــــــــــر تراشیدن
مستحب است در مسلمــــــــــــــانی
الغــــــــــرض تا به خود بجنبیدم
رفت مـــــویم به عــــــــــــــالم فانی
ســرم از زیر تیــــــغ او در رفت
پاک وپاکیزه صاف ونـــــــــــورانی…!
(هفته نامه ی توفیق- شماره ۲۸ – ۶ آبان ۱۳۳۸)
منبع : دفتر طنز