مرحوم درخت به ریشِ چهارفصل میخندد
مجتبی احمدی
اشاره: مرحوم «پرویز شاپور»، که بیشتر با «کاریکلماتور»های تأملبرانگیزش شناخته میشود، پانزدهم مردادماه ١٣٧٨ از دنیا رفت. در آستانه نوزدهمین سالگردِ درگذشتش، با او به گفتوگو نشستم تا از نگاهِ آن مرحومِ مغفور به زندگی و مرگ بشنوم. این استاد ارجمند، فروتنانه پرسشهایم را شنید و به تمام آنها با کاریکلماتورهایش پاسخ گفت؛ نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر. شیوه شیوای او، ایجاز و گزیدهگویی است؛ حتی پس از مرگ.
سلام و ارادت، آقای شاپور!
پاسخِ سلامهای امروزی، خداحافظی است.
ولی خودتان نوشته بودید «سلام، درِ ورودیِ گفتوگوست»؛ اینطور نیست؟
گوشِ خسته، عاشقِ خداحافظی است.
گفتید «خسته»؛ یاد آن کاریکلماتور درباره «پرنده خسته» افتادم که در کتابتان خوانده بودم. در حافظهتان هست که از زبان خودتان بشنومش؟
اگر آسمان بودم، پرنده خسته را نشسته به حضور میپذیرفتم.
عالی است، ممنونم. معلوم میشود در آن دنیا هم حافظهتان همچنان خوب کار میکند. باز هم از کاریکلماتورهای «اگر»دارتان در حافظه دارید؟
اگر بهار بودم، تیر چراغ برق را هم، از نعمتِ روییدن محروم نمیکردم.
درود! اصلا این «اگر»های شما معرکه است! بهار را دوست دارید؟ واقعا اگر جای بهار باشید دیگر چه میکنید؟
بهار را طوری به گلخانهها تقسیم میکنم که یک شکوفه هم برای زمستان باقی نماند.
با زمستان مشکلی دارید؟
اگر زمستان میدانست درخت غرق شکوفه بهار چقدر زیباست، هنگام رفتن پشت سرش را نگاه میکرد.
پاییز چطور؟
وقتی پاییز روی درخت، سر در پی بهار میگذارد، شکوفهها از این شاخه به آن شاخه میپرند.
خب درخت است دیگر؛ در هر فصلی، وضعی دارد؛ یکروز هم خشک میشود و میرود. نظر شما چیست؟
مرحوم درخت، به ریش چهارفصل میخندد!
عالی! البته تا به بحثِ مرحوم و اموات و مرگ و میر برسیم، اجازه بدهید درباره زندگی بپرسم: زندگیتان چگونه گذشت؟
عمری بین درِ ورودی و درِ خروجیِ زندگی، سرگردان بودم.
شما گفته بودید «عمرِ ماهی، صرف آبتنی میشود»؛ عمر شما صرف چه شد؟
عمرم صرفِ معذرتخواهی از گُلی شد که در بهاران چیدم.
خب اگر شما نمیچیدید یکنفر دیگر میچید! دنیا همین است؛ نیست؟
دنیا، قفسِ بزرگی است.
پس در این قفس، پرنده بودن خاصیتی ندارد؛ به نظر شما دارد؟
فکر پرنده محبوس، آزاد است. پرنده وقتی اسیر میشود، فکرش پرواز میکند.
بله، درست است. مثلا فکر خود شما سالها پرواز کرد و حاصلش شد آثار ارزشمندتان. نقطه اوج پرواز فکرتان کجا بود؟
مغزم درگذشت و افکارم بدون سرپرست ماندند!
استاد، به «درگذشت»تان هم میرسیم؛ جسارتا چرا شما هی میروید سراغ مرگ؟!
مرگ، دستمزدِ یکعمر زندگی کردن است.
درست، ولی برای اینکه در گفتوگومان به سوالهای دیگر هم برسیم، فعلا بگذارید مرگ و زندگی را از هم جدا کنیم؛ موافقید؟
مرگ و زندگی، همزمان متولد میشوند، با هم زندگی میکنند و در آغوش هم جان میسپارند.
خب شما که تسلیم مرگ نشدید؛ شُدید؟
با مسلسل قلبم، عمری مرگ را مجبور به عقبنشینی کردم.
خدا خیرتان بدهد! پس برگردیم به موضوعِ «زندگی». اصلا بیایید درباره «عشق» حرف بزنیم. شما عاشقِ چه هستید؟
عاشق ماهیای هستم که در تُنگِ آب هم، معتقد است که سهچهارم کره زمین را آب فراگرفته است!
دیگر عاشق چه هستید؟
عاشق بادی هستم که مسیرش را به پرنده تحمیل نمیکند.
و دیگر چه؟
عاشق رودخانهای هستم که دست مرداب را بگیرد و با خودش به دریا ببرد.
چه شیرین… راستی، شیرینترین خاطره زندگیتان چیست؟
شیرینترین خاطره زندگیام، خداحافظیِ آدمِ پُرچانه است!
مثل اینکه خیلی با آدمهای پرحرف و پرچانه مشکل داشتهاید؛ با آدمهای خودپرست هم همینطور؛ نه؟
آدم خودپرست تصور میکند خورشید برای برنزهکردن او به کنار دریا آمده است!
واقعا همین است. راستی گفتید «دریا»، یاد «آب» افتادم. حتما در جریان هستید که این روزها اوضاعِ آب، خراب است! نظر شما چیست؟
زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمیرود.
اتفاقا «ماهی» از عناصری بوده که مثل سنجاققفلی و گربه و چندتا چیز دیگر، به آن علاقه خاصی داشتهاید و در طراحیهایتان هم استفادهاش کردهاید. با این وضعِ کمآبی، چه آرزویی برای زمین و آدمها و ماهیها دارید؟
پس از مرگ، آرزویی را به گور نمیبریم.
باز هم که رفتید سراغ مرگ، استاد!
زندگی، راهی پیش پای موجودات میگذارد که پیمودنش به قیمت جانشان تمام میشود.
ولی آخر اینقدر غمانگیز؟ اینقدر اندوهناک؟ شما در هر حال، طنزپرداز بودهاید و با شوخطبعی و خنده هم سروکار داشتهاید. اینطور نیست؟
غم، کلکسیون خندهام را به سرقت بُرد.
اما با اینحال، از «روزنه امید» مینوشتید و با وجود همه مشکلات، مثلا حتی یکذره هم به خودکشی فکر نکردید. یکبار هم در کاریکلماتورهایتان شوخطبعانه نوشته بودید: «تا از عزرائیل دستمزد نگیرم، خودکشی نمیکنم!» البته، یکجای دیگر هم نوشته بودید…
… به اندازهای به مرگ امیدوارم که هرگز دست به خودکشی نمیزنم.
بله، همین! ولی مرگ کجا و امید کجا؟!
به تعداد شکستهایم، روزنه امید دارم.
دم شما گرم! خب همین را بگویید؛ از روزنه امید بگویید!
عاشق روزنه امیدم هستم که به آرزوهای بربادرفتهام لبخند میزند.
درود استاد، باز هم بگویید! از لبخند، از امید، از آرزو…
آنقدر آرزو به گور بردم که محلی برای جسدم باقی نماند.
استاد! اما خودتان نوشته بودید «مرگ، ارزش یکعمر زندگی کردن را دارد»؛ تکذیب که نمیکنید؟
حتی حاضر نیستم مسؤولیتِ نوشتههای روی سنگ قبرم را به عهده بگیرم!
عجب! انگار چارهای نیست. پس با موضوع «مرگ»، گفتوگو را ادامه میدهیم. تعریف شما از مردن چیست؟
جان کندن، به همآغوشیِ جسم و جان، پایان میبخشد.
شما چگونه با پایانِ این همآغوشی روبهرو شدید؟
وقتی چشمم به عزرائیل افتاد، لیوان آب حیات را زمین گذاشتم و به سویش پرکشیدم. روحم برای پرواز به آسمان، پیله جسمم را سوراخ کرد.
گویا پیش از مرگ، مدتی در بیمارستان بستری شدید؛ خطای پزشکی که در وفاتتان نقشی نداشت؟
دکتر معالج، یک جلسه را صرف صحبت کردن با عزرائیل و منصرفکردنش از گرفتنِ جانم کرد!
خب بعدش چه شد؟
عزرائیل، دست میکروبی را که موجب مرگم شد، به گرمی فشرد.
واقعا خدا رحمتتان کند، استاد!… شما نوشتهاید «باغبان وصیت کرد کفنش را گلدوزی کنند»؛ خودتان چه وصیتی کردید؟
وصیت کردم جسدم را در روزنه امیدم به خاک بسپارند.
وصیت دیگری هم داشتید؟
برای اینکه پس از مرگ هم از مطالعه غفلت نکنم، وصیت کردم سنگ قبر را بالعکس روی مزارم بگذارند.
و دیگر چه؟
وصیت کردم گُلی را که بر مزارم میروید، در فصل زمستان در گلخانه بگذارند.
روزگاری هم نوشته بودید «فریاد زندگی، در سکوتِ گورستان، تهنشین میشود»؛ حالا با سکوت گورستان چه میکنید؟
سکوت گورستان، پشتوانه خواب جاودانه است.
البته اینجا بعضیوقتها هم شلوغ و پرسروصدا میشود؛ در آن مواقع چه میکنید؟
از ترس زندهها، به عمق قبرم پناه میبرم.
پس من کمکم زحمت را کم میکنم! اما لطفا قبلش بگویید که اینروزها به چه کاری مشغولید؟
در حالیکه بارانی پوشیدهام و عینک آفتابی زدهام، در رنگینکمان قدم میزنم.
درود بر شما! کار دیگری هم میکنید؟
روی بال پرنده، برای آسمان، نامه «فدایتشوم» مینویسم.
زنده باد استاد! یعنی بعد از مرگ هم، دست از نوشتن نکشیدهاید… و سؤال آخر: آیا در زندگیتان هرآنچه را که دوست داشتید، نوشتید؟
عمرِ رنگینکمان، کفافِ دایرهترسیمکردن را نمیدهد.
(بعدالمصاحبه: خدا رحمت کند مرحوم «عمران صلاحی» را که یکبار با مرحوم «پرویز شاپور» در یک برنامه رادیویی با مدیریتِ مرحوم «حسین منزوی»، گفتوگویی کوتاه کرد و در آن، از کاریکلماتورهای مرحوم شاپور هم بهره گرفت. روحِ همه مرحومان شاد!)
منبع : روزنامه اعتماد