menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

نشان عالی صلح درم بخش

گفتگو با کاریکاتوریستی که نشان عالی هنر برای صلح را دریافت کرد

مریم نظری

در شماره پیشین ضمیمه «ادب و هنر»، نخستین بخش از گفت وگوی مُفصّل با استاد «کامبیز درم بخش» منتشر شد که در آن استاد درم بخش درباره کاریکاتور سخن گفت و به تفاوت میان کارتون و کاریکاتور پرداخت. در شماره پیش‌رو، ادامه گفت و گو با وی را پی می گیریم. در ضمن، خالی از لطف نیست بگوییم که در۱۲ مهر امسال از سوی ششمین جشنواره «هنر برای صلح»، نشان عالی« هنر برای صلح» به استاد « کامبیزدرم بخش» اهداء شد. این نشان عالی، علاوه بر وی، به سه شاعر و هنرمند بنام دیگر یعنی: «هوشنگ ابتهاج»، «بهرام بیضائی» و «حسین محجوبی» نیز تعلق گرفت.

* به نظر می رسد که امکان بیان و اعلام اعتراض با خلق آثار، برای هنرمندان نقاش هم وجود دارد، اما کاریکاتوریست‌ها به خاطر خلق و ارائه سریع آثارشان – که از مختصات هنرکاریکاتور است- و همینطور امکان ایجاد اغراق های عجیب در کاراکترهای خود و از طرفی، ارتباط مستقیمی که آثارشان با مطبوعات دارد؛ ظاهراً کارشان در این زمینه اثرگذارتر است؟
ـ کاریکاتور در واقع یک نوع آگاهی دادن به مردم در راستای متوجه کردن آنهاست. کاریکاتوریست‌ به یک طبیب می‌ماند که مرض را کشف می‌کند، مثل دکتر جراحی که غده سرطانی را در بدن شما پیدا می‌کند و کس دیگری چنین قابلیتی را ندارد، کسی که خودش برای آن دارویی ندارد، ولی می‌تواند بیمار را آگاه کند. همانگونه که کاریکاتوریست می‌تواند مردم را با آثارش آگاه کند که مشکل این جامعه در کجاست و چون ممکن است جامعه به زبان عادی آن مشکل را متوجه نشود کاریکاتوریست آن را با یک زبان شیرین و طنز‌آمیز بیان می‌کند.

* اما کاریکاتوریست‌ها همیشه هم زبان شیرین در آثارشان ندارند!
ـ یک طرح در عین حال که می‌تواند خنده‌دار و شادکننده باشد، می‌تواند خیلی هم تلخ باشد و عنوان «طنز تلخ» هم برخود دارد. طنز تلخ در همان طبقه کاریکاتور جای می‌گیرد و بیننده این نوع کاریکاتور از شدت تلخی که در این نوع طنزوجود دارد، نسبت به آن خنده‌اش می‌گیرد. فرمولی در وجود انسان وجود دارد و کسانی که فیلم‌های کمدی کلاسیک را درست کرده‌اند، به این فرمول توجه داشته‌اند. در این فیلم‌ها مثلاً کسی پشت در ایستاده و وقتی فردی در را باز می‌کند، در با شدت به دماغ او می‌خورد.
این واقعه برای آنکه پشت در ایستاده، درد‌آور است، اما کسانی که این صحنه را می‌بینند، غش غش به آن می‌خندند. یا مثلاً کسی کیک خامه‌ای را به صورت یک‌نفر پرت می‌کند و ما به عنوان بیننده به آن می‌خندیم، اما این واقعه برای کسی که صورتش با کیک مورد ضربه قرار گرفته، خوشایند نیست. یا کسی که در خیابان راه می‌رود، پایش روی پوست موز قرار می‌گیرد و لیز می‌خورد و زمین می‌افتد، دیدن این صحنه برای ما خنده‌دار است،اما برای آن کسی که افتاده، دردناک است.

* اما آثار کسی مثل« فرانسیسکو گویا» این حس طنز را در خود ندارد.
ـ طنز سیاسی از حالت عادی و نرمالش خارج شده و تبدیل شده به طرحی که درست است که معنای خنده‌داری ندارد، اما شکل‌هایی که در آن کشیده می‌شود، چون غیرعادی است، خنده‌دار است؛ مثل شکمی که خیلی بزرگ است. از طرفی، خیلی از طنزها واقعی است و در زندگی روزمره ما وجود دارد و کاریکاتوریست‌ها آنها را می‌بینند، کشف می‌کنند و در کارهایشان به کار می برند. در حالی که هزاران نفر با آنها روبرو می‌شوند و آنها را نمی‌بینند.
به عنوان مثال، زمانی که من ۱۲ ساله بودم،در میدان مخبرالدوله یک واکسی بود که خودش دو پا نداشت، اما کفش‌های مردم را واکس می‌زد. این یک طنز تلخ است. یا مثلاً گدائی سر کوچه ما گدائی می کرد، اما شکمش سه برابر شکم آدم معمولی بزرگ بود. یا در قدیم‌‌، سرکوچه‌ها و گذرها کسانی بودند که کوله‌پشتی داشتند و بار می بردند و الان هم گاهی در بازار به آنها برمی‌خوریم، از این قماش، همیشه کسی را می دیدم که اصطلاحاً لَقوه‌ای بود و پارکینسون داشت و گاه که او را صدا می‌کردند، با همین وضعی که داشت، روی کول او حدود صدکیلو و بلکه بیشتر بار می‌گذاشتند و او هم آن را می‌برد. این صحنه در عین حال که واقعیت تلخی در درونش دارد اما خنده‌دار هم هست.

*اکنون بهتر است کمی هم به خودتان بپردازیم. با توجه به اینکه کار کاریکاتور با مطبوعات عجین است، لطفاً بفرمائید شروع همکاری تان با مطبوعات چگونه بود؟
ـ من سال‌ها در مطبوعات، کشیدن همه انواع کاریکاتور را پشت سرگذاشته‌ام . در روزنامه «توفیق» بودم. البته اولین همکاری‌ام با مجله «اطلاعات هفتگی» بود، بعد رفتم به مجله «سپید و سیاه» و در آنجا در سن چهارده – پانزده سالگی دو صفحه روبروی هم به کارهای من اختصاص داده شد. کارهای من از وقتی که هفتم دبیرستان بودم در مطبوعات چاپ می‌شد. صبح زود که از خواب بیدار می‌شدم، اول کاریکاتورهای مطبوعات را می‌کشیدم و می‌بردم تحویل می‌دادم و بعد می‌نشستم سر تکالیف مدرسه‌ام.
آن وقت‌ها خانه ما در خیابان «چراغ برق» یا همان خیابان امیرکبیر فعلی، نزدیک میدان توپخانه بود. دفتر «روزنامه اطلاعات»در خیابان خیام و دفتر مجله «سپید و سیاه» هم در خیابان فردوسی، نزدیک پستخانه و اداره گذرنامه بود و این دو نشریه،فاصله زیادی از هم نداشتند و می توانستم از خانه تا دفتر این دو نشریه پیاده بروم. من صبح بعد از کشیدن کاریکاتورها، اول می‌رفتم به دفتر مجله «سپید و سیاه» و بعد به «اطلاعات هفتگی».
جالب این که آن وقت‌ها مرکب چین که زود خشک می شد، هنوز به ایران نیامده بود. مرکب‌هایی به صورت پودر بود که بایدآن را با آب قاطی می‌کردند و می‌ریختند داخل ظرف شیشه ای به نام «دوات» که در این ظرف، رشته نخ‌هایی به اسم «لیقه» وجود داشت؛ برای این که هر وقت شیشه دوات برگشت، مانع از ریختن مرکب روی فرش ‌شود. این مرکب روی کاغذ دیر خشک می‌شد، برای همین وقتی من صبح‌ها کاریکاتورها را به دفاتر نشریات می بردم، در راه آنها را فوت می‌کردم تا خشک بشوند.
آن موقع، آقای «علی بهزادی» مدیر و سردبیر مجله «سپید و سیاه» بود. «سپید و سیاه» از مجلات معروف و شیک آن زمان بود و اولین مجله‌ای بود که اونیفورم، یعنی کاور داشت.آن روزها یک چنین چیزی در ایران نداشتیم و چون آقای بهزادی چند سالی را در فرانسه گذرانده بود، مِتُد نشریات آن کشور را در «سپید و سیاه» پیاده کرده بود.

* چه عامل یا عواملی باعث گرایش شما به کاریکاتور شد؟
ـ همه بچه‌ها نقاشی می‌کنند، پدر و مادرهایشان برایشان مدادرنگی و کاغذ و دفترچه نقاشی می‌خرند و در این میان بعضی بچه‌ها بهتر نقاشی می‌کنند و بعضی دیگر اصلاً استعداد نقاشی ندارند. من از آن بچه‌هایی بودم که از بچه‌های دیگر خیلی بهتر نقاشی می‌کردم. در واقع، من اول نقاش بودم و بعد کاریکاتوریست شدم. نقاشی کردن را خیلی دوست داشتم و بچه که بودم تا سن ۱۴ سالگی، مرتب نقاشی می‌کردم؛ به طوری که اعضای فامیل از من می‌خواستند که برای خانه‌‌شان نقاشی بکشم و حتی من بعضی از نقاشی‌هایم را در آن زمان می‌فروختم.
آن دوره، توریست‌ها در خیابان منوچهری و فردوسی، نقاشی‌های آبرنگی را می‌خریدندکه در آنها قشرهای مختلف مردم و کسبه ایرانی با همان لباس‌های سنتی نقاشی شده بود. مثلاً یک دهاتی که سبد مرغ و خروس جلویش است یا کبابی که مَنقل کباب را باد می‌زند و دودش هوا رفته است. توریست‌ها این نقاشی‌های آبرنگ را می‌خریدند و به عنوان کارت پستال به خارج می‌فرستادند. چون کیفیت چاپ در آن دوران، خیلی خوب نبود، بیشتر این کارت پستال‌ها کار دست بود.
من نمونه‌ای از این نقاشی‌ها را می‌خریدم و از رویش مثلاً حدود بیست- سی تا نقاشی کپی می‌کردم و می‌بردم با قیمت ارزان می‌فروختم و پول توجیبی‌ام درمی‌آمد. مثلاً آن وقت، توریست‌ها نقاشی‌هایی از تخت جمشید را می‌خریدند و یا مینیاتورهایی باب شده بود که با مرکب سفید روی کاغذ سیاه می‌کشیدند و من یکی از آنها را خریده بودم و از رویش کپی و تکرار می‌کردم و این تکرارها باعث شد دستم راه بیفتد و روانتر شود.
همچنین همزمان با آن، نشریات کاریکاتوری که برایم جذاب بود را جمع می‌کردم؛ مثل «باباشمل»، «حاجی بابا» و «چلنگر» که این آخری یک مجله چپی بود و یا مجلات قدیمی‌ترش مثل «ملانصرالدین» یا «آق‌بابا» که به زبان ترکی استانبولی بود و به ایران می آمد. گاه حتی معنی کاریکاتورهای این نشریات را متوجه نمی شدم و فقط شکلک‌هایشان برایم جذاب و خنده‌دار بود.
آن موقع، تازه کاریکاتور از طریق مجلات فرانسوی به مجلات ایرانی آمده بود و همه‌ مجلات، یک صفحه به اسم «شوخی» یا «لبخند» یا «قهقهه» و از این دست عنوان‌ها داشتند و کاریکاتورهایشان را در این صفحات می‌گذاشتند. صفحات فکاهی این مجلات را قیچی می‌کردم و نگه می‌داشتم تا بهشان فقط نگاه‌کنم؛ چون دوستشان داشتم . پدرم سردبیر یک ماهنامه‌ در ارتش بود.در آنجا آقایی به اسم «تجارتچی» که افسر نیروی هوایی بود، کاریکاتور می‌کشید و در مطبوعات از جمله در مجله «اطلاعات هفتگی» و در «سپید و سیاه» چاپ می‌شد. او در انتشارات ارتش پیش پدرم کار می‌کرد.
تابستان بود و من رفته بودم به محل کار پدرم و آقای تجارتچی هم آنجا بود، پدرم ایشان را به من معرفی کرد و گفت که کاریکاتور می‌کشد، ایشان هم برای من چند طرح کشید.کاریکاتورهای ایشان را چون برایم خنده‌دار بود، خیلی دوست داشتم. طرح‌های ایشان، کاریکاتورهایی از چارلی چاپلین و میکی ماوس و لورل و‌هاردی و از این دست بود، ایشان ازم خواست که از روی طرح‌هایش بکشم و به این ترتیب بود که اولین طرحم در همان مجله ارتش در سن ۱۴سالگی چاپ شد.
اوایل، کارهایم شبیه به کارهای آقای تجارتچی بود.آقای تجارتچی با آنکه دوست پدرم بود، اما وقتی دید کارهایم در مجلات چاپ می‌شود و پول خوبی هم بابت شان می گیرم، از اینکه کارهای ایشان را کپی می‌کردم، ناراحت شد.آن وقت‌ها بچه بودم و فکر می‌کردم کاریکاتور یعنی همین. بعدها کم‌کم سعی کردم روی ایده‌های خودم فکرکنم و شروع به کار کردم.

* در واقع او با برخوردش باعث شد شما کپی کردن را کنار بگذارید و به دنبال ایده‌های خود در کاریکاتور بروید.
ـ بله. البته وقتی ۱۸ساله بودم و دیگر همه مطبوعات کارهایم را چاپ می‌کردند، ایشان یک روز مرا در خیابان دید و گفت تبریک می‌گویم؛ بالاخره سبک کار خودت را پیدا کردی.

* شما چند سال است به صورت حرفه‌ای کار کاریکاتور می‌کنید؟
ـ‌ دقیقاً‌۶۱ سال است، یعنی ۶۱ سال است که کارهایم چاپ می‌شود. از ۱۴ سالگی کارم را شروع کرده‌ام و الان ۷۶ ساله هستم. من البته دو بار هم سرطان گرفته‌ام و طی آن، بخشی از معده و روده‌ام را برداشته‌اند. ولی خود کار کاریکاتور حالم را خوب می‌کند، در واقع، این کار بهم نیرویی می‌دهد که اگر مریض هم باشم، باعث می‌شود حالم خوب شود. در تلویزیون دیدم یک بودایی در مقابل ۸ ببر که هر کدام به اندازه یک گاو بودند، نشسته بود و آنها را ناز و نوازش و با آنها عشق می‌کرد. کسی از او پرسید:«داستان نترسیدنت از این حیوانات درنده چیست؟» گفت:«من یک روز رفتم پیش دکتر و دکتر گفت سرطان دارم و برایم دارو تجویز کرد. من خیلی ناراحت بودم. در همین حین، یکی از همسایه‌ها یک بچه ببر به من داد و من آن را بزرگ کردم. چون این کار برایم خیلی لذتبخش بود، یک بچه ببر دیگر هم برای بزرگ کردن آوردم و همینطور این قضیه با اضافه‌کردن بچه ببرها ادامه یافت. از آن روز ۳۰ سال گذشته و دیگر مریض نیستم؛ چون دارم با این ببرها عشق می‌کنم.»

* پس شما هم دارید با کاریکاتور عشق می‌کنید؟
ـ عشق می‌کنم و این عشق را با دیگران تقسیم می‌کنم. هنرمند آنجا لذت می‌برد که کارش بازتاب داشته باشد، آن بازتاب، هنرمند را شارژ می‌کند و به او انرژی می‌دهد. این انرژی بخشی، دو طرفه است و اگر هنرمند مخاطب نداشته باشد، بی‌فایده است. اگر کاریکاتوریست می‌خواست اثری را بکشد و بعد در کشو بگذارد، خب اصلاً‌ چه فایده‌ای داشت؟! بنابراین، یک هنرمند دوست دارد مردم کارهایش را ببینند.
من ۲۵ سال در آلمان بودم و درآنجا خیلی از این مساله که ارتباطی با مخاطبم نداشتم، رنج می‌بردم و از وقتی به ایران برگشته‌ام، بازدهی کارم ۱۰ برابر شده است. به دلیل این که در ایران، مخاطب‌هایم کارهایم را می‌بینند و دست روی شانه‌ام می‌گذارند و تشویقم می‌کنند. در حالی که در خارج از کشور، از این خبرها نیست. چون در اتاقی هستی که یک کامپیوتر در آن است و هیچکس را نمی‌بینی و فقط کارت را انجام می دهی.
من در مجله سوئیسی «نِبل اِشپالتر») Nebelspalter (که یکی از بزرگترین مجله‌های طنزآمیز دنیا با سابقه ۱۵۰ ساله است،کار می کردم. ۲۲ سال آنجا کار کردم،اما حتی یکبار پا به تحریریه‌اش نگذاشته بودم. کارها را با پست برایشان می‌فرستادم و پولش از طریق بانک برایم می‌آمد. آن وقت‌ها اینترنت نبود و اواخر همکاری‌ام با آنها بودکه امکان ارسال آثارم با ایمیل و اینترنت فراهم شد.
من در طول این مدت، نه سردبیر و نه مدیر و نه دیگر کارمندان را ندیدم. این در حالی بود که این مجله به تمامی دنیا هم ارسال می شد و دلیل بین‌المللی شدن کار من هم به این خاطر بود که همه،کار مرا با این مجله شناخته بودند. یک روز به بی‌یِنالی در فرانکفورت رفته بودم که آقایی به پشتم زد و گفت: «سلام آقای کامبیز»؛ آن روزها به من آقای کامبیز می‌گفتند؛ چون ادای کلمه «درم بخش» برایشان سخت بود. آن آقا خودش را معرفی کرد که من سردبیر همان مجله ای هستم که شما برایش کار می‌کنی!
البته بعدها به علت مسائل اقتصادی، مجله «نِبل اِشپالتر» که هفتگی بود، مدتی ماهنامه شد و بعد هم هر چند ماه یکبار در می‌آمد و ما هم که کارمندان آنجا بودیم و هفتگی حقوق می‌گرفتیم، دریافت حقوق‌هایمان به سه ماه یکبار تبدیل شد و این باعث بیکار شدن خیلی‌ها و ایجاد رکود شد. بعدها که اینترنت آمد، کار عکاسان، کاریکاتوریست‌ها و همینطور کار کسانی که با دست کار گرافیک می‌کردند را دشوار کرد. برای این که دیگر به کار دست آنها نیازی نبود و مثلاً هر وقت به عکسی نیاز پیدا می شد، با فشار یک دکمه کامپیوتر متصل به اینترنت، به عکس مورد نظر می‌رسیدند.
کار کردن در همه این زمینه‌ها با آمدن اینترنت راحت شد، اما زندگی را برای هنرمندانی که با دست کار می‌کردند، دشوار کرد. بنابراین، این نشریات هم آن کادر اصلی هنرمندان و کارمندانی را که لازم داشتند، نگه داشتند و بقیه افراد را بیرون کردند. مجلات و روزنامه‌‌ها هم به علت گرانی‌ و مسائل اقتصادی، دائم لاغرتر شدند و به این ترتیب کارهای خیلی از هنرمندان خوب چاپ نشد و به همین خاطر هم آن هنرمندان دیگر خسته شدند و به دنبال برگزاری نمایشگاه‌هایی از آثارشان رفتند. این خبر خوبی نیست، ولی با توجه به این که روزنامه‌ها و نشریات، رو به اینترنتی و مجازی شدن گذاشته‌اند، در آینده روزنامه‌ها و نشریات کاغذی کنونی به درون موزه‌ها خواهند رفت.

* آیا شما اولین کسی در ایران بودید که بدون کلام، کاریکاتور می‌کشیدید؟
ـ نه، آقای «اردشیر محصص» هم به همین صورت بی‌کلام کار می‌کردند، اما کار ایشان خیلی شخصی بود و اینطور نبود که عامه مردم آن را بفهمند. چون ایشان برای نشریات خیلی روشنفکرانه‌ که طبقات خاصی را در بر می‌گرفت، کار می‌کرد و مخاطبان این نشریات، بیشتر هنرمندان و هنرشناسان بودند.

* رنگ در آثار شما به صورت محدود استفاده می شود و مثلاً گاه به صورت لکه‌ای معنادار در بعضی کارهایتان دیده می‌شود. دلیل بی‌اعتنائی‌تان به رنگ و استفاده محدود از آن چیست؟
ـ دلیل آن، اوایل این بود که رنگ در فرآیند چاپ مطبوعات ایران، هیچوقت درست در نمی‌آمد. دلیل دیگر هم اینکه، در روزنامه‌هایی که ما با آنها همکاری می‌کردیم، اصلاً چاپ رنگی وجود نداشت. با این شرایط، استفاده از رنگ در کارهایم بی معنی بود. آن روزها اگر هم در کارهایم از رنگ استفاده می‌کردم، بیشتر برای نمایش آنها در نمایشگاه بود. البته فقدان رنگ در آثارم، به تدریج تبدیل به مزیتی برای کارهایم شد.
من در کارهایم، رنگ را جائی می‌گذارم که لازم باشد و فقط جائی که رنگ بخواهد، حرف اصلی را بگوید، از رنگ استفاده می‌کنم. مثلاً جایی که لازم است یک برگ سبز باشد، پس حتماً آنجا آن برگ سبز رنگ می‌شود. ولی الزامی ندارد در فضائی که به تنهائی و بدون استفاده از رنگ، معنی را خودش القا می‌کند، رنگ به کار برده شود. هدف در کاریکاتور، رساندن مفهوم است. حال چه رنگ در آن باشد یا اینکه سیاه و سفید یا خاکستری باشد.
البته من کارهای رنگی بسیاری هم انجام داده‌ام؛ مثلاً در مطبوعات خارجی. چون آنها امکانات بالایی در چاپ داشتند تا جائی که بعضی وقت‌ها چاپ کارهایم از اصل آثارم هم زیباتر درمی‌آمد. چرا که آنها روی رنگ‌ها کار می‌کردند.

* آیا تاکنون اثر یا مجموعه‌ آثاری از کارهایتان را بیشتر دوست داشته اید؛به طوری که برایتان مهمتر از بقیه آثارتان بوده باشد؟
ـ من در زمان رژیم گذشته، یکسری کار با عنوان «مینیاتورهای سیاه» انجام دادم. اوایل دهه ۱۳۵۰ برای اولین بار تصمیم گرفتم به عنوان هنرمند طراح،گرافیست و کاریکاتوریست، یک مجموعه کارهای سمبلیک و پیچیده انجام دهم . می‌خواستم از این طریق، با یکسری کاریکاتور، حرفهای سیاسی بزنم که با توجه به شرایط آن روزها امکان بیانش نبود و برای این منظور از مینیاتورهای ایرانی استفاده کردم. تا آن موقع کسی با استفاده از مینیاتور، به این صورت کار نکرده بود.
اصولاً مینیاتور همیشه هنری در خدمت پادشاهان و دربار بوده است. در یک نوع از مینیاتور، مجلس بزم و عیش و عشرت نقاشی می شد که گاه در این نوع، شاه گنجانده می شد؛ درحالی که وسط نشسته است و همه درحال خدمت‌رسانی به او هستند. اما من در این مجموعه، برای اولین بار خواستم مینیاتور را به خدمت مردم دربیاورم و با آن مینیاتورها کارهایی کردم که در واقع پیامی سیاسی داشت.
به عنوان مثال، سوژه آتش‌زدن کتاب‌ها توسط سربازان در زمان مغول‌ها را گرفتم و دو سرباز مغول را کشیدم که می‌خواستند سیگار بکشند و کتابی را آتش زده بودند تا به جای فندک از آن برای روشن‌کردن سیگارهایشان استفاده کنند و زیرپاهایشان هم چند کتاب و قلم شکسته بود. این ایده من باعث شد عده ای از کاریکاتوریست‌ها برای بیان حرفهایشان با استفاده از مینیاتور، فکر کنند.
چون آن روزها هم مشکل سانسور وجود داشت، البته با این تفاوت که مثلاً من زمانی که در روزنامه «آیندگان» کار می‌کردم، دوسه مرتبه برای مدتی ممنوع‌القلم شدم، اما هر بار در عین خانه نشین شدن‌ ، هر ماه حقوقم را دریافت می‌کردم. برخلاف الان که روزنامه نگاران با وجود کارکردن هم حقوقشان را دیر به دیر و پس از چند ماه دریافت می‌کنند. مجموعه ای را که به آن اشاره کردم، طی دو سال و به صورت هفتگی،برای نشریه ضمیمه ادبی روزنامه «آیندگان»‌ می‌کشیدم.
در سری آثار مینیاتورهایم، راهی برای بیان حرفهایم در انتقاد به ساواک و … پیدا کرده بودم. کتاب این آثارم که از سال ۵۲ تا ۵۴ آنها را کشیده بودم، دو سه سال پیش از سوی انتشارات «تاش» با عنوان «مینیاتورهای سیاه» منتشر شد که البته الان تمام شده و قرار است تجدید چاپ شود. خلاصه خیلی از چیزهایی که ناگفتنی بود و خیلی‌ها می‌ترسیدند آنها را مطرح کنند، من با این سوژه و لابه‌لای همین مینیاتورها مطرح می‌کردم.

منبع : روزنامه اطلاعات

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر