پاییز است و فصل عاشقی؛ حالا فکرش را بکن پاییز و عاشقی همراه با خنده و خندیدن؛ جالب میشود. بیشتر عشق را با غم و غصه میشناسند اما شاید اشتباه باشد. شاعر میگوید: “عشق همین خندههای ساده توست وقتی با تمام غصههایت میخندی تا از تمام غصههایم رها شوم”.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از ایسنا منطقه اصفهان (محمد فلاح)، حواست را جمع میکنی تا پا روی همه برگهای خشکی که زیر درختان و در پیاده رو ریخته، بگذاری تا صدای خرد شدنشان را بشنوی و خود را به خانه هنرمندان برسانی تا در حلقه طنز نصف جهان حضور داشته باشی.
“این ساعت چار ساعت خوبی نیست / از بهر قرار وقت مطلوبی نیست” این بیت را محمود سلطانی که زیاد از نامش راضی نیست و به همین دلیل نام خود را به آذین تغییر داده، در ساعت چهار بعد از ظهر اولین چهارشنبه پاییزی برای شروع به کار ۱۱۰ امین حلقه طنز نصف جهان میخواند.
او سپس پس از چرخاندن سرش با زاویه دید ۹۰ درجه به صورت ۴۵ درجه به راست نسبت به خط مبدأ (بخوانید مسیر امتداد بینی) و ۴۵ درجه به چپ نسبت به خط مبدأ، تصمیم میگیرد نفری که در منتهیالیه سمت راستش نشسته است را انتخاب کرده و از او بخواهد تا اثر خود را برای حاضران در جلسه بخواند.
وحید مشیری که اذعان میکند نسبتی با فریدون اینا ندارد، خود را خبرنگار آزاد معرفی میکند به طوری که گویی باقی خبرنگاران خبرنگاران “بسته” خطاب میشوند. او پس از درآوردن ادا و اصول که من متنی را آماده نکردهام و همین یک ربع پیش یک چیزهایی نوشتم، نثر طنزی را با عنوان “درد و دل خوردنی” و پیرامون خوردن کلپچ (یا همان کله پاچه) میخواند اما حاضران در جمع در پاسخ به پرسش خبرنگار ایسنا که “این متن آخرش چی شد؟”، تنها شانه ای به نشانه اینکه “به خدا ما هم نفهمیدیم” بالا انداختند.
مهسا ملک زاده نفر بعد در منتهیالیه سمت راست است، او خود را طنز اولی معرفی میکند. کلاس اولی، رأی اولی و روزه اولی را قبلاً کم و بیش شنیده بودیم، اما واقعاً نمیدانم طنز اولی را باید دقیقاً در کجای دلم قرار دهم. او هم همانند نفر قبلی پس از درآوردن همان ادا و اصول که متن آماده ندارم و فلان، نثر طنزی را پیرامون نحوه همسرداری برای حاضران اغلب مجرد جلسه میخواند.
نفر بعدی سید محسن هاشمی است که ایستاده، اذیت و آزارهایی که سر یک فرد خاص درآورده را تعریف میکند و حاضران در جلسه به این اذیت و آزارها میخندند. حالا اگر از سخیف بودن آزار و اذیت دیگران بگذریم، چرا وقتی اینها را تعریف میکرد، آقایان و خانمهایی که در جلسه حضور داشتند، می خندند؟
ابوالفضل قبادی نژاد هم خاطره دوران دبستانش را تعریف میکرد. میگفت زمانی که بچه بودم همراه با مادرم، پای برنامههای آشپزی مینشسته و وقتی که آشپز برنامه مواد لازم را برای درست کردن غذا اعلام میکرد، مادرم برخی مواد را با چیزهایی که در خانه داشتیم جایگزین میکرد؛ مثلاً نان بربری به جای نان تست و پنیر سفید ایرانی با پنیر پیتزا معادل سازی میشد اما معمولاً پس از اینکه یک ساعت از برنامه آشپزی میگذشت، آشپز اعلام میکرد که غذا باید چند ساعت در فر قرار گیرد و اینجا بود که مادرم تلویزیون را خاموش میکرد چون ما فر نداشتیم.
اگر نوبتی هم باشد دیگر نوبت عباسعلی خان ذوالفقاری، مرد همیشه یک دست سیاه پوش یا مرد یک دستِ همیشه سیاه پوش یا مرد سیاه پوش همیشه یک دست یا مرد همیشه سیاه یک دست پوش حلقه طنز است:
“میبخشد این کوه، آن یکی جنگل، یکی راه / این نفتکش، آن یک دکل، آن دیگری چاه
این میدهد دربند را دست یکی شب / آن میدهد تجریش را وقت سحرگاه…”
حالا نوبت نیکوکار است تا دوبیتیهایش را با آن بیان احساساتیاش برای حاضران در جلسه بخواند. اولین رباعی مربوط به عید غدیر و قربان است:
“عید قربان گر به قربانت نگردید این حقیر / هفته ای تأخیر دار، عذر تقصیرش پذیر…”
یکی هم درباره زاینده رود:
“با شعر تو زنده رود اترک میشد / گر شعر تو در ضمیرمان حک میشد
کی کفتر صید و صحن و آبش سهراب / اینگونه نصیب آب دزدک میشد “
محمد پوررشیدی با گفتن اینکه “مرگ باعث دیده شدن یک نویسنده میشود” قصد داشت شعر خواندنش را شروع کند که با واکنش فریبا زمانی مبنی بر اینکه “وقتی طرف مرده چگونه دیده میشود؟” همراه شد که پوررشیدی جملهاش را به “مرگ نویسنده باعث دیده شدن و خوانده شدن اثر او خواهد شد” تصحیح کرد:
“فرض کن اصلاً همین الان دور از جانتان / در پی یک درد بی درمان دور از جانتان
جان به جانان کردهام تسلیم البته که نه / زورکی برداشت جان دور از جانتان…”
در اینجای جلسه یک اتفاق مبارک افتاد و از خبرنگار ایسنا درخواست شد تا اثر خود را برای حاضران بخواند و آنان را به فیض برساند که خبرنگار ایسنا پس از در آوردن اداها و اصولهای فراوان که اثر آماده ندارد و ناز اضافی، اثرش را خواند اما برای اینکه ریا نشود از آوردن آن اثر در اینجا معذوریم چرا که ممکن است فردا بگویند طرف از رانت خبرگزاری استفاده کرده است.
محمد شیرچیان هم خاطره طنز دوران دبستان خود را با لهجه شیرین اصفهانی به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید برای حضار تعریف میکند.
محمد رضایی هم پس از سالها انگار دوباره به فرانوگویی روی آورده است و چند فرانو را که تازگیها پیرامون گوشت سفید و گوشت قرمز (گوسفند و ماهی) سروده، میخواند:
“دموکراسی؛ قصاب حرف کاف را خوب تلفظ نمیکرد، او همیشه میخندید و میگفت دین و مسلخ من آزادی است و گوسفندان اخرش نفهمیدند که آزادی خوب است و یا بد.”
“ماهیت؛ طعمه بهانه بود، ماهیهای قلابی از دریا فراریاند.”
طالبی، مرد یکی مانده به آخری است که به شعرخوانی میپردازد. او متفاوت از باقی طنزپردازان و طنزخوانان حاضر در جلسه، همچنان سنتی عمل میکند. او شعرهایش را در دفتری نوشته و خیالش راحت است که قطع اینترنت و خاموش شدن گوشی و تماس گرفتن با موبایلش باعث وقفه در شعر خواندنش نمیشود:
“نبودی دوش و تنها شام خوردم / شریکی چون نبود آرام خوردم
به یاد آن دو چشم همچو فندق / نشستم چارتا بادام خوردم”
محمود سلطانی هم کارش را خوب بلد است، اول جلسه را با شعر خودش آغاز کرده و حالا هم جلسه را با شعر خودش به اتمام خواهد رساند:
“گاهی که دلم گرفته خیلی / دلخسته و رنجه و پریشم
سودی ندهد شراب شیراز / یا چاره نمیکند حشیشم
یک کاغذ و یک قلم که باشد / هرجا دم دست یا به پیشم
اول بزنم به رسم اصلاح / با تیغ ژیلت سبیل و ریشم
آنگاه به قول اهل منقل / بشنشته و طنژ مینویشم…”