کاریکلماتورهای ابوالقاسم صلح جو :
- احتیاج “نداشت”، چندتائی برایش خریدم!
- برای گرفتن روزۀ شکّ دار، به یقین رسید!
- تا دلش را بدست آوردم، اهداء کردم!
- مُخ اش “داغ” می کرد “فرهاد”، تا”جوش”می آورد”شیرین”!
- ظرف”برنجی”ام، ته دیگ گرفته بود!
- گرسنه بودیم، باهم تلو تلو”خوردیم”!
- کتری را “آب”کردم، تا قوری قالب گیری کنم!
- بااینکه سایه ام وزنی ندارد، برسرش “سنگینی”می کرد!
- چون عمق فاجعه دردناک بود، بی حسّی تزریق کردم!
- برای خودکُشی، هوای تو را تزریق می کنم!
- تشنۀ نگاهت بودم، چشمت”آب آورد”!
- دستم بُرید، هنگام”کشیدن””شیشه”!
- وقتی چشم در چشم آئینه “می دوزم”، تصویرم را” پُرُو”می کنم!
- تا به حریف”رو”دادم، “زیر”گرفت!
- “تیرِ”نگاه دختر مدرسه ای، “مشقی”است!
- باصلوات، از گلِ محمّدی”عرق”می گیرم!
- ازوقتی خودم را به” این روز”انداخته ام، در زمان حال زندگی می کنم!
- تا”آمدی”، دلم”رفت”!
- آنقدر در خودم می ریزم، که سر ریز آن از چشم هایم می چکد!
- برای”کشیدن”سیگار، دست ام به”قلم”نمی رود!
- چون”شکم آورده بود”، بناگوش هم سفارش داد!