menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

مغز

طنز : یک روز در بانک مغز!

مهدی محمدی:

از دو سه هفته پیش که روزنامه شهرآرا در گزارشی از گرانی سرسام آور قبرها خبر داد تصمیم گرفتم برای اینکه هم الکی پول به قبر ندهم و هم جنازه ام روی زمین نماند تک تک اعضایم را این طرف و آن طرف اهدا کنم.
فرم اهدای بیشتر اعضای بدنم را، از قلب و کلیه گرفته تا قرنیه، امضا کرده بودم و حالا نوبت مغزم بود. دیروز در خبرها خواندم رییس بانک مغز ایران گفته است: «بانک مغز برای مطالعه مغز راه اندازی شده است که در حال حاضر چهل مغز در آنجا نگهداری می شود و اشخاص می توانند مغز خود را اهدا کنند.»
به بانک مغز رفتم، ابتدا با افراد مصاحبه می کردند و بعد از گزینش به آنها فرم اهدای مغز می دادند تا آن را امضا کنند.
من هم توی صف مراجعین ایستادم تا نوبتم شود.
یک مرد همان طور که به ساندویچ سه نونه اش گاز می زد، با دهان پر داشت به مسئول گزینش می گفت: «من تمام بار زندگی خودم را روی معده ام گذاشته ام. از مغزم کار نکشیده ام. مغزم مثل مغز یک نوزاد تازه متولد شده نو نو و آکبند است.»
او بعد از اینکه فرم را امضا کرد به مسئول مربوطه گفت: «فقط خواهشا مخ من را نزنید. حتی اگر مخم اشتباهی کرد باز هم او را نزنید، با او مهربان باشید.»
نفر بعدی که ظاهری آشفته و پریشان حال داشت گفت: «مغز من مثل بقیه مغزها ساده نیست، این قدر بقیه روی مخم راه رفته اند که حالا راه راه شده است، شما از این مغز مدل دارها نمی خواهید؟»
یک خانم گفت: «مغز من تمام محاسبات پیچیده، مثلا ضرب اعداد سه رقمی در چهار رقمی را بدون خطا انجام می دهد. حتی هیچ وقت ابوالفضل پورعرب و فریبرز عرب نیا را با هم قاطی نکرده ام. مغز من در کل عمرم فقط یک خطا داشت که آن هم در مراسم خواستگاری بود. زمانی که به یک دکتر متخصص جواب مثبت دادم در حالی که خواستگار دلال تخم مرغ و ثروتمند داشتم.»
نفر بعدی گفت: «من از خودم نوار مغزی گرفته ام. مغز من بیست و سه دقیقه اولش خالی است و جای زیادی را از بانک شما اشغال نمی کند.»
شخصی که دو نفر او را همراهی می کردند، گفت: «من از بانک مغز، وام مغز می خواهم. چه مدت باید مغز خودم را سپرده گذاری کنم تا دو برابر مغز فعلی ام به من مغز بدهید! هم ضامن کارمند دارم، هم ضامن کاسب! هر دو هم معتبر!»
شخصی هم که بعد از او نوبت من می شد، گفت: «من تولیدات سینمای جهان را فقط از طریق صدا و سیما دیده ام. اگر قبول کنید مغز من هم اینجا نگهداری شود، محفلتان نورانی می شود. چون مغز من پر است از آباژور!»
سرانجام نوبت من شد. گفتم:«حرف خاصی ندارم، فقط اجازه بدهید من هم مغزم را اهدا کنم.»مسئول گزینش گفت: «مشکلی نیست، فرم اهدای مغز را امضا کن.» بعد کمی مرا برانداز کرد و ادامه داد:« فقط احتمال دارد بعضی مغزها ارزش مطالعاتی نداشته باشند و به آدرس اهدا کننده مرجوع شوند.»
فرم را امضا کردم و بیرون آمدم.

منتشر شده در : روزنامه شهرآرا

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر