کاریکلماتورهای ابوالقاسم صلح جو (پیرسوک) :
- چون خواب ام”سنگین”بود، نمی توانست از سرم بِپَرَد!
- آرزویم در اثر پیری درگذشت!
- آواز مگس را، “تارِ”عنکبوت همراهی می کند!
- دل می دهم و”قلوه”می گیرم، تا کوچه های محلّه را”قلوه”کاری کنم!
- با صدای تیز ام، گوشش را بُریدم!
- خانه خراب شدم، وقتی خواستم کشورم را آباد کنم!
- بیمه نبودم، وقتی “تصادفی” از ذهن ام گذشتی!
- با پیک نیکی به پیک نیک رفتیم که سابقۀ سیخ و سنگ داشت!
- “زیبا”می خندید که چون”خاطره” و “پاییز”و”باران”دوست اش داشتم!
- “سحرخیز”بود، در زندان!
- زیر باران “شلّاقی”، جای ارشاد اش درد می گرفت!
- با عینک”دوربین”ام، عکاسی می کنم!
- وقت خواب، “رختِ”خواب ام را می پوشم!
- از بَس تنهایی”کشیده”ام، آتلیّه ام جا ندارد!
- با ورود پاییز به باغ، گلها پرچم هایشان را بحالت نیمه افراشته درآوردند!
- به هنگام وداع، اشکِ خداحافظی درآمد!
- پس از هر دوری، “نزدیکی” است!
- پاییز درختان سبز را، خودی نمی داند!
- تا دلش”قرص”شد، قورت اش داد!
- برای”کشیدن”زیپ دهانش، ترازو خرید!
- با اینکه هفت خط بود، ساده می پوشید!
- وقتی سر به زیر شد که از پا آویزانش کرده بودند!
- بی”داد”گفته بود، کسی نشنیده بود!
- آفتاب”خورده”بود، نور بالا می آورد!
- وقتی چک ام “برگشت”، به پیشوازش رفتم!
- واژه ها با عبور از بین دندانهایت، مروارید واژه می شوند!
- پیش از آنکه دست ردّ به سینه اش بزنم، مردود شد!
- تا روی سگ اش را بالا آوردم، دهان ام را شستم!
- برای سبک کردن استخوان، مغز استخوانهایم را تخلیه کردم!
- آنقدر زمان دیر گذشت که ساعت ام خوابید!