menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

رمان طنز شمسیه لندنیه

نگاهی به رمان طنز «شمسیه لندنیه» ، نوشته سیدعلی میرفتاح

در لندن به خدمت دوستی ادیب و فاضل به نام «میرزا محمدباقر بواناتی» رسیدم که از طبع زیبای شعر برخوردار بود و به «ابراهیم جان» تخلص داشت.

ابراهیم جان یک منزل محقری که یک مستراح و یک مطبخ هم دارد، از قرار هفته ای ده شلینگ در «لایم هاوس» کرایه کرده، از اسباب و اثاث زندگی به کتاب قناعت کرده، دور تا دورش را از کف تا سقف کتاب چیده و عین آجر بالا رفته.

مع الوصف به شدت در غربت لندن ، شوق دیدار و مجالست با ابراهیم جان را دارم. اما دو چیز رادع است که به محضرش شرفیاب شوم؛ یکی این که منزل ابراهیم جان شدیداً کثیف بوده، خود وجود محترمش هیچ اهتمام در امر نظافت به عمل نمی آورد. نیم خورده اش را یک گوشه گذاشته، آن قدر دست نمی زند تا مور و موریانه زحمتش را کشیده،ذره ذره به لانه خود برده آنجا را تمیز نمایند.

با اینکه اکثر جاهای لندن را سمپاشی کرده اند و از ساس و کک و جانوران موذی پاک و پاکیزه نموده اند، معذالک منزل ابراهیم جان مملو از انواع و اقسام جانوران موذی است و اظهار دلرحمی کرده به طریق اهل تصوف با این حشرات رفیق شده با آنها در غایت مسالمت به سر برده، نه هیچ خود را می خاراند و نه هیچ از ناحیه ایشان گزندی به وجود نازنینش می رسد….

رمان طنز «شمسیه لندنیه» نوشته سیدعلی میرفتاح توسط نشر پیدایش منتشر شده است. این رمان، حکایت زندگی یک ایرانی دنیادیده به نام حاج سیاح در لندن است. سیاحی که در دوران قاجار به قفقاز سفر می کند به قصد رفتن به اروپا.

او در تبریز به برخی تجار که عازم تهران بوده اند، پیغام می دهد که به خانواده حاج سیاح خبر بدهند که او (یعنی خودش) دارفانی را وداع گفته است.

حاج سیاح با این حیله،سفر دور و درازی را به اروپا و از آن جا به آمریکا آغاز کرده و سپس مدتی را در لندن مقیم می شود. در حالی که خانواده اش همچنان فکر می کنند او فوت کرده و در مکان نامعلومی مدفون گشته است.

او در لندن با دوستی ادیب و فاضل به نام «میرزا محمدباقر بواناتی» رفت و آمد داشته که پس از مدتی یک باره سر و کله کارگاهی سمج به نام «شرلوک هلمز» پیدا شدا شده و اسرار نهان حاج سیاح را کشف می کند….

سیدعلی میرفتاح که سردبیر روزنامه اعتماد و همچنین هفته نامه کرگدن است، پس از داستان های «یک غول،یک جن،یک پری» و «گیت دخانی» ، این بار داستانی را در قلب دوران قاجار و با زبانی طنز خلق کرده است که بر اساس زندگی «میرزا محمد علی محلاتی» معروف به «حاج سیاح» جهانگرد، سفرنامه نویس و خاطره نویس ایرانی است.

حاج سیاح ، اولین نفری بود که توانست به طور رسمی تابعیت آمریکا را بگیرد. او متولد سال ۱۲۱۵ هجری شمسی بود و در سال ۱۳۰۴ دار فانی را وداع گفت.

نویسنده،در مقدمه این رمان نوشته است:

در خانه نشسته بودم که پستچی آمد و بسته ای را تحویل داد که از لندن ارسال شده بود برای بنده، بدون نام فرستنده. درون بسته، یک دفتر بسیار قدیمی و پوسیده بود که برخی گفتند یکی با تو شوخی کرده است. برخی هم گفتند به مقامات علمی نشان بده،شاید یک کتاب قدیمی باشد و یک سال بعد از طریق ایمیل پاسخ را بگیر.

بنده این نصایح را به کنار گذاشتم؛یعنی نقد واقعی را بدهم و نسیه مجازی بگیرم؟ لذا کل آن را به شکل کتاب به چاپ رساندم تا همگان از وجود آن کسب فیض نمایند…
در این رمان از لسان حاج سیاح می خوانیم:

یک روز که به قصد تفرّج با «ابراهیم جان» به هاید پارک لندن به تماشا رفته بودیم،در حین مقاوله،ایشان به من گفت حال که تو سیاحت می کنی و دیده هایت را از عجایب و غرایب عالم و ترقیات مملکت یوروپ، ثبت و ضبط می نمایی، خوب است یک نفر انگلیسی را که خیلی فاطن و اهل تفرس و نبالت است،ببینی و محضرش را درک نکرده، لندن را ترک نکنی، بلکه او حاجتی هم دارد که خوب است بتوانی در رفع و رجوع آن کمک کرده، یک گوشه از کارش را بگیری.

گفتم همین که شما با این درجه از علم و معرفت، یک نفر را تعریف و تمجید می کنید،یعنی آن شخص حتماً معتبر بوده و ملاقاتش برای یک نفر سیاح که قصدش آن است که به دیده اعتبار در عالم بنگرد، مغتنم است.

گفت حوالی غروب به خیابان بیکر رفته، در جلو درب منزل نمره دویست و بیست و یک بی، منتظر مانده تا ابراهیم جان هم برسد، متفقاً به خدمت آن وجود شریف انگلیسی برسیم…..

دم غروب، سوار یک درشکه شده، به محل قرار رسیدم. در جلو درب منزل نمره دویست و بیست و یک بی،منتظر ماندم اما از ابراهیم جان اثری نبود.از آن حول و حوش از روزنامجات عصر لندن ، یک روزنامه خریده،مشتغل به آن،سرم را به اطلاعات و اخبار مندرج در آن گرم کرده، از اینجا و آنجا خبرها گرفتم. در روزنامه از همه جای عالم خبر بود،الا از مملکت ما.

درب خانه مزبور باز شد، یک عجوزه انگلیسی در نهایت نقاوت ،متین و نظیف جلو آمده،مؤدب به آداب انگلیسیه گفت هلمز نامی در طبقه دوم عمارت منتظر من نشسته،خواهش کرده تشریف برده به صرف چای مشغول شده تا میرزا محمدباقر بواناتی عنقریب برسد. تقصیر از ابراهیم جان بود که چیزی به من از نام و مرام و مسلک صاحبخانه بروز نداده بود.هیچ نمی دانستم کجا می روم و چه وجودی را ملاقات می کنم.

دیدم از ادب به دور است که به این سرکار لیدی بگویم نخیر همین جا صبر می کنم تا میرزا برسد. امتثال امر کرده،متعاقبش به خانه داخل شدم. درب خانه به یک پلکان دور و دراز مشرف بود که به تعارف آن سرکار لیدی از آن بالا رفته،در انتهای پله، یک مرد سبیل قیطانی،قدری بور و زاغ، عصا به دست خوشامد گفته، دست داده، خود را پرازانته کرد که من دکتر واتسون می باشم.

سلام و احوال پرسی کرده،به یک اتاقی داخل شدم که صد رحمت به منزل ابراهیم جان. تنها قرینه ای که از آن دیده بودم، بازار شام بود. از نبات و جماد، هر قسم متاعی در اتاق بود. چیزهایی که آدم خوف می کرد. کف اتاق را با یک فرش ساروق عراق مفروش کرده بودند،به غایت چرک و کثیف و رنگ و رو رفته.

چشم چرخانده ببینم آن هلمزنامی که سرکار لیدی گفته بود،آیا جایی در اتاق هست یا نه که جل الخالق،یکباره یک حصه از دیوار و یک گلدان و یک تکه از میز تحریر تکان خورده، قامت مردی از میانش بیرون آمد،با ادب و متانت و وقار تمام دست داده، با یک صدای خیلی مردانه گفت:«هلمز، شرلوک هلمز».

آمدم خودم را پرازنته کنم که این شخص نگذاشت،لاینقطع و یک نفس گفت: می دانم شما حاجی محمدعلی محلاتی هستید. قریب هفده سال است در عالم سیاحت می کنید.به طور مجرد در مملکت هندوستان مقیم بوده، به لسان چهار قوم علاوه بر لغت های فارسی و ترکی و عربی و ارمنی تکلم می نمایید.اهل دیانت هستید،لیکن دنبال راهی برای ترقی مملکت تان می گردید.

شما به واسطه، در مملکت خود شایع کرده اید که به دیار باقی شتافته اید،به این خیال که اسم و رسمتان فراموش شود.ضمناً خبر دارم که در پانسیون گرینهیل اقامت دارید. چایی را به قهوه ترجیح می دهید وچند روزی است که به شدت هوس قلیان کرده اید …

منبع : روزنامه اطلاعات – محمدرضا حیدرزاده

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر