menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

خلواره حسن شعبانی

معرفی کتاب طنز خُلواره ی استاد بانی

حاج حسن شعبانی متولد ۱۳۱۳ می گوید : از ۱۵ یا ۱۶ سالگی بود که سرودن شعر را با اشعار محلی آغاز کردم، البته نه به شکل حرفه‌ای. نخستین سروده‌ام هم دوبیتی بود. اما در سن ۲۰ سالگی و پس از یک ناکامی در زندگی به شکل جدی شعر گفتن را شروع کردم و به قول معروف شاعر شدم. سرآغاز اشعارم هم یک غزل عاشقانه زیبا با عنوان «مست و پیمانه» بود. شعری زیبا که آن را بسیار دوست داشته و دارم. البته قریحه شاعری من تنها به دلیل ناکامی در زندگی یا از سر تمرین نبود. بلکه یک نعمت خدادادی و ذاتی بود که از پدر به ارث برده بودم.
به خوبی به یاد دارم که او هم گاهی، اشعاری می‌سرود، اما هیچ‌گاه مکتوب نکرد.» حاج حسن که تخلص ‌بانی را یدک می‌کشد درباره آثارش می‌گوید: «اکنون من ۲ کتاب شعر با عنوان خلواره در قالب طنز و پیرانه سر در قالب غزل و رباعی دارم. مجموعه‌ای را هم در دست گردآوری دارم که به زودی به چاپ خواهم رساند.»

حسن شعبانی

شاعر هنرمند و شوخ‌طبع ورد آورد لابه‌لای صحبت‌هایش خاطره‌ای طنزآمیز نیز تعریف می‌کند که خواندن آن خالی از لطف نیست: «من به همراه همسرم در یکی از انجمن‌های ادبی حضور یافتم و در آنجا یکی از سروده‌هایم را برای جمع خواندم. در این شعر از واژه مینا استفاده کرده بودم. در انتهای برنامه، متوجه شدم که همسرم ناراحت است. از او علت ناراحتی‌اش را جویا شدم، اما جوابی دریافت نکردم. در طول مسیر برگشت به خانه هم، همسرم صحبتی نکرد و من هم ترجیح دادم تا باعث رنجشش نشوم. به منزل که رسیدیم، دیگر تحمل نکردم و مجدد از او پرسیدم که چرا ناراحت است. همسرم با چهره‌ای گرفته گفت، این مینا که بود که در وصفش شعر گفتی؟ من که از برداشت او خنده‌ام گرفته بود، گفتم که مینا شخص نیست و تنها تشبیهی است که برای زیباتر کردن شعرم به کار برده‌ام.»

اشعار طنز حاج حسن شعبانی متخلص به بانی در کتاب خلواره در ۹۶ صفحه توسط انتشارات شوکا در سال ۱۳۸۷ در ۱۰۰۰ نسخه منتشر شده است.

با هم شعر طنزی از این کتاب می خوانیم :

نوه ی بازیگوش!

نوه ی کوچک و بازیگــــــوشم
گفت من عاشق تاخت و تازم

ظاهـــــــــراً کودکم و در باطن
مثل شهبــــــازم و در پروازم

نگهش را به نگـاهم انداخت
گفت کای همدم و هم آوازم

اسب و فیل و شتر برقی کو؟
گفته بودی که برات می سازم!

گفتمش :قربون شکل ماهت
خود، به از صد شتــر جمّازم

و برایت نـــه فقط می جنبم!
بلکه چون کبک دری می تازم

سکّـــــه پولی طلبید و دادم
گفتمش نیست دگر یک غازم

خنده سر داد و پرید رو دوشم
گفت :بابا حـــــاجی طناّزم!-

سکّه ای را که به دستم دادی
حالا باید به کجات اندازم؟؟!!

گفتمش :قافیــه را باخته ام
گرچه “بانی” سخن پردازم…!

منبع : همشهری/سعید سلیمان پور

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر