قاسم رفیعا، شاعر و نویسنده طناز خراسانی، در محفل طنز «شکرپنیر» گفت: طنزنویسی در جامعه امروز بسیار سخت شده؛ چرا که ذائقه مردم به سمت طنزهای فضای مجازی رفته است.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از پایگاه خبری حوزه هنری، قاسم رفیعا شاعر، نویسنده و معلمی است که برای اهالی خراسان نامی آشناست؛ اگر فقط شعر «بچه محله امام رضایم…» او را که در حضور رهبر انقلاب خوانده است و موجب خنده و تشویق ایشان شده را شنیده و کلیپ آن را دیده باشید. حتما متوجه شدهاید که او باید ذاتا انسان طناز و بیریایی باشد که شعرهای دلنشین و بامزهاش حتی برای امام رضا(ع) هم نوشته شده اما صداقت او موجب شده تا کسی اذیت نشود و به او اعتراض نکند.
دغدغه رفیعا این است که با استفاده از لهجه عامه، مردم با شعرهایش ارتباط برقرار کنند و سعی دارد در این موضوع میانهروی داشته باشد تا هم با قلم روانش ساده بنویسد و هم جذاب و طناز نویسندگی کند.
محفل طنز «شکرپنیر» در هفته گذشته و گشادهرویی قاسم رفیعا بهانهای برای گفتوگو با او بود:
آقای رفیعا از خودتان بگویید.
من متولد سال ۱۳۵۴ هستم و در طرقبه زندگی میکنم و در یکی از مدارس همان شهر معاون پرورشی هستم. شعر و داستان مینویسم و کارهای تحقیقی در حوزه ادبیات انجام میدهم و ماهنامه محلی هم در طرقبه به نام «چشمه عسل» دارم، اما بیشتر حوزه کاریم در ادبیات شعر محلی با لهجه مشهدی است.
از ابتدا در حوزه طنز کار میکردید؟
من در گذشته بسیار جدی مینوشتم و شعر میگفتم. جایی هم گفتهام که زمانی که تراژدی به اوج برسد طنز شروع میشود؛ دقیقا مثل زمانی که از بس مصیبت سرت میآید از آن حجم از مصیبت خندهات میگیرد! من هم همینطور به طنز رسیدم و معتقدم در جامعه ما اگر طنز نباشد یک خفگی اتفاق میافتد.
در واقع کار من ابتدا با شعرهای محلی شروع شد و به خاطر نوستالژی و طنز خاصی که لهجه مشهدی دارد و همچنین سرودن عاشقانههای محلی که نمیشود آن را جدی سرود، کمکم کارهای طنز من شروع شد.
در همان زمان، ستون طنز مطبوعاتی مثل یادداشتهای شاعر دسته چندم و مجموعه تلویزیونی داشتم که سریالهای تلویزیون را به چالش میکشید و یک مجموعه داستان طنز به نام پستچی هم بود که سال ۸۰ به چاپ رسید. همین حالا هم ستون طنزی در روزنامه شهرآرا دارم که به مسائل طنز روز میپردازد.
فکر میکنید طنز ذاتی است یا نیاز به تمرین دارد؟
هر دو. ببینید زمانی یک فرد حرفی را میزند و قصدش خنداندن مردم نیست اما به حرفهایش میخندند، این طنزپردازی ذاتی است. مانند زمانی که فردی یک لطیفه میگوید و به او میگویم خراب کردی! بخشی از طنز به ذات برمیگردد.
اساتید شما در حوزه طنز چه کسانی بودند؟
من خیلی مطالعه میکردم، خیلی متأثر از نوشتهها و قلم جلال بودم که در عین سادگی روان، دلچسب و عامهپسند بود و بعدها کتاب علامه قوچانی. علامه قوچانی دو کتاب دارد یکی کتاب سیاحت غرب که زندگی پس از مرگ است و بیشتر افراد آن را خواندهاند و کتاب دیگری به نام سیاحت شرق که زندگینامه ایشان است. این کتاب را که آدم میخواند از مصیبتهایی که سر این آدم میآید خندهاش میگیرد.
سعی میکردم آثار نویسندگان و شعرا را بخوانم تا فضای طنز را متوجه شوم. از نوشته و شعرهای طنزنویسان بهره میگرفتم و بعد هم در جشنواره «قندپهلو» بهعنوان شرکتکننده و بعد هم به عنوان داور مسابقه حضور داشتم، سپس ارتباطم با آقای رفیع شروع شد و موجب ادامه فعالیت ما در حوزه طنز شد. در این راستا با موضوعات جدی شوخی میکردیم همان شعر «بچه محله امام رضایُم» و بعد هم یک مجموعه تلویزیونی با آیتمهای کوتاه ۱۰ تا ۱۵ دقیقهای به نام «قاسم در میقات» بر اساس سفرنامه معروف «خسی در میقات» جلال آل احمد که به طنز در فضای حج پرداخته بود. در این مدت در حوزههایی که کسی فکر نمیکرد بشود طنز کارکرد، من کارکردم.
وضعیت خط قرمزها چگونه است؟
خط قرمزها ثابت نیستند و هر روز تغییر میکنند و مدام دایرهشان تنگتر میشود. گاهی تا دیروز میتوانستی با چیزی شوخی کنی ولی روز بعد دیگر نمیتوانی. مثل شما برای نوشتن طنز بهخصوص در حوزه سیاسی هرروز باید بپرسی: امروز خط قرمز کجاست؟
شما همانطور که گفتهاید هم طنز را در نثر کار کردید و هم نظم، تفاوت این دو باهم چیست؟ آیا احساس طنز یکی است؟
در احساس فرقی نمیکند، اما در نظم دستوبال شاعر بسته است. سختی طنز در نظم بسیار بیشتر از سختی آن در نثر است. اگر به من بگویند یک متن طنز در فلان مسئله بنویس، بسیار راحتتر میتوانم بنویسم تا اینکه بخواهم در همان مورد شعر بگویم. چون در شعر شما تنگناها و قوانین وزنی و قافیهای دارید. درواقع حکایت طنز در شعر حکایت مردی است که با یک ماست به دریا میرود و میگوید: «میخوام دوغ درست کنم!» و وقتی به او بگویند: «نمیشه» او جواب میدهد: «می دونم ولی آگه بشه چی میشه».
پس شما معتقدید سختی طنزنویسی در نثر کمتر و سختی شعر طنز برای شاعر بیشتر است و با این وجود شعر طنز بیشتر در خاطر میماند؟
بله شعر طنز گفتن بسیار سخت است و به قولی در طنز است که شاعر به جَفَنگ میآید! اما اگر کار به اتمام برسد حتما ماندگار میشود. شاعرانی هستند که مریض میشوند و میگویند ما ۶ ماه یا یک سال است که شعری ننوشتهایم. من در دوران مجردیام همیشه یک کاغذ و قلم کنار دستم بود و نصف شب که همه خواب بودند در تاریکی شعر مینوشتم که البته مصیبتهای خودش را هم داشت؛ مثلا صبح میدیدم یک شعر درهم و روی هم نوشته دارم.
چطور هنوز هم همان ارتباط را با کاغذ و قلم دارید؟
در حقیقت و بدون تعارف من هفت سال است که دیگر برای شعر نوشتن و داستاننویسی قلم دستم نگرفتهام و با تلفن همراه و سیستم مینویسم.
بعضیها میگویند حس قلم و کاغذ چیز دیگری است.
برای من تفاوتی نمیکند. من همان عشق را که با کاغذ و قلم میکردم با گوشی و سیستم هم میکنم، البته درک میکنم آنها چه میگویند اما برای من فرقی نمیکند.
وضعیت طنز را در کشور چگونه میبینید؟
من معتقدم طنزنویسی از حالت اختصاصی بین شاعران و نویسندگان خارج شده و تمام مملکت طنزپرداز شدهاند. این خاصیت فضای مجازی است و هرکسی میتواند بهراحتی دست به قلم شود که این تقویت روحیه طنزپردازی مردم است. در دورهای که اینترنت سرعت حالا را نداشت و وبلاگنویسی تازه مرسوم شده بود نویسندهای در مشهد در زمان انتخابات، طنزهایی در مورد کاندیداهای ریاست جمهوری مینوشت و اسمی هم از نویسنده نبود و بسیار هم خوب مینوشت، همه فکر میکردند آن فرد من هستم و هر چه میگفتم که به خدا من نیستم کسی باورش نمیشد.
فکر میکنید فضای مجازی چه آسیبهایی را میتواند به حوزه طنز وارد کند؟
آسیبهایی مثل به سمت بیاخلاقی رفتن، طنز سبک و خط قرمزها را رد کردن. طنزنویسی در جامعه امروز بسیار سخت شده؛ چرا که ذائقه مردم به سمت طنزهای فضای مجازی رفته است.
بیشتر مردم شما را به شعر «بچه محله امام رضایم» میشناسند. به نظرتان لهجه باعث دیده شدن آن شعر و ارتباط مردم با آن شد؟
آن شعر به چند جهت معروف شد که یکی از آنها لهجه بود. دلیل دیگرش شوخی با کسی بود که نمیشود با او شوخی کرد و دلیل بعدش هم کلیپ شعرخوانی که در حضور رهبر بود. پس اینکه شعر را کجا و برای چه کسانی خوانده باشی هم مؤثر است.
دلهرهای نداشتید از اینکه آن شعر را در جلسه با رهبری بخوانید؟
احساس مبهمی داشتم و نگران بودم که نکند نتیجه عکس بدهد. البته آن شعر را دوستانم و دبیران جلسه انتخاب کردند و گفتند: این شعر را بخوان. اما از چند جهت قوت قلبی داشتم؛ اول اینکه میدانستم ایشان مشهدی هستند و ما مشهدیها امام رضا را از خودمان میدانیم و با ایشان صمیمی هستیم. دوم اینکه میدانستم ایشان شاعر هستند و شاعرها هم حرف همدیگر را میفهمند.
به یاد دارم در زمان ریاست جمهوری ایشان در سفری که به مشهد داشتند در اداره ارشاد مشهد و در جلسه شعری که برگزار شد حضور داشتند. من آن زمان بچه بودم. استاد خسرو یکی از شاعران قدیمی مشهد شعر عاشقانهای به لهجه مشهدی خواندند که به این مضمون بود: «یار مو که از تو کوچه رَد مِره/ مثل ایی مِمانه که جزر و مد مِره/ بِرِ مو بد مِره» به یاد دارم که مرحوم طبسی هم در آن جلسه بود و بعد از خواندن این شعر ایشان از جلسه رفتند، اما امام خامنهای ماندند و در پایان دست هم زدند. اینها باعث دلگرمی من شد و آن شعر را در جلسه خواندم.
بازخوردها چطور بود؟
ارتباط خوبی با آن شعر در همان فضا برقرار شد و مخاطبان هم ارتباط بیشتری با شعرهایم گرفتند. بعد از جلسه یکی از دوستان آمد سراغم و گفت: «دیگر مجوز هر پدرسوختگی را گرفتی!». اگرچه هیچ وقت آن شعر برای من مصونیت نیاورد و همیشه آدمها بر اساس حالشان سنجیده میشوند و انسانها هم همانند خط قرمزها تغییر میکنند. اما بههرحال آن شعر برای من تعهدی آورد که نسبت به مسائل اجتماعی مردم بیتفاوت نباشم.
نظرتان در مورد بهکارگیری لهجه در شعر چیست؟
من بعد از آن شعر فهمیدم همه مردم با شعر ارتباط برقرار میکنند و چون من خیلی از شهرها را رفتهام میدانم که هم دوست دارند و هم ارتباط برقرار میکنند. اما متأسفانه خود مشهدیها بهخصوص قشر دختران جوان لهجه را کنار گذاشتهاند. برای من زیباترین حس این است که دختران مشهد با لهجه خودشان صحبت کنند، اگر یک پزشک یا یک روانشناس با مراجعش با لهجه صحبت کند آن وقت است که بیمار و مراجع احساس امنیت میکند، اما متأسفانه باور عموم مردم این است که لهجه داشتن یک نوع بیکلاسی است.
فکر میکنید چه چیزی باعث این تصور شده است که لهجه را بد میدانند؟
من در این میان صداوسیما را بیتقصیر نمیدانم؛ حتی فکر میکنم بسیار هم مقصر است. در فیلمهای تلویزیونی هر کس که خلافکار است لهجه دارد یا هر کس که وضعیت اجتماعی خوبی ندارد لهجه دارد و این اتفاق برای لهجه مشهدی بیشتر افتاده است. حالا وضعیت بهتر شده است اما بازهم باید حواسمان باشد که از آنطرف بام نیفتیم.
در واقع رسالت ما حفظ و نگهداری لهجه است نه عمومی کردن آن. اینکه بخواهیم همه با لهجه صحبت کنند امر معقولی نیست. وظیفه شاعران و نویسندگان و افراد تحصیلکرده این است که لهجه را حفظ کنند؛ چون بار عمیقی از آگاهی در لهجه است.
ریشههای اصلی زبان فارسی لهجه مشهدی و خراسانی است، چون فارسی متأثر از لهجه دری است. آقای میرزاده که خواننده کرمانج است شاید ۱۰ ترانه از لهجه مشهدی خوانده و بیشتر هم در مورد امام رضا(ع) است که تیتراژ برنامههای تلویزیونی بوده و ارتباط مردم هم با آن موسیقی خوب بوده است.
پس معتقدید که استفاده از لهجه در مرز باریکی به نام تعادل قرار میگیرد که افراط و تفریط در آن باعث سردرگمی مخاطب میشود؟
بله دقیقا. استادی مثل محمد قهرمان که مجموعه کاملی از اشعار را با لهجه تربیتی دارد معتقد است اصالت لهجه به غلظت آن است؛ یعنی انباشتی از کلمات محلی و غیرقابل درک برای افراد غیربومی که او به من میگفت تو لهجه را رقیق کردی! من اعتقادم این است که همه افراد با لهجههای متفاوت باید شعر محلی را درک کنند؛ اینطور باعث میشود تا مخاطب عام بیشتری جذب شود.
چه کسانی از طنزپردازان خراسان شمالی را در حوزه نظم و نثر میشناسید؟
من تنها مهرداد صدقی و کتابهایش را میشناسم و کتاب «آبنبات هلدار»ش را سه بار خواندهام؛ چون دقیقا فضای نوجوانی من هم همان فضا بود و بهخوبی توانستم با شخصیت داستان ارتباط برقرار کنم. البته او را از نزدیک ندیدهام اما قلم بسیار روان و جذابی دارد. در حوزه طنز مکتوب فعلا فقط ایشان را میشناسم.
انتهای پیام/