هرچه گشتیم، دیدیم به جز یکی دو مورد، شاعران از واژه «مذاکره» در اشعار خود استفاده نکردهاند. یقینا دلیلش این نیست که اهل مذاکره نبودهاند؛ طبیعتا دلیلش پاس داشتن زبان پارسی هم نمیتواند باشد، چون کلی واژه عربی دیگر در اشعارشان موجود است. اصلا به ما چه که استفاده نکردهاند! میخواستند استفاده کنند! اما ما برای نوشتن مطلب چه کردیم! رفتیم سراغ معادل پارسیاش. یعنی واژه «گفتگو». نه از روی ناچاری ها! مثلا برای پاس داشتن زبان پارسی! اتفاقا دیدیم شاعران چقدر طرفدار گفتگو بودهاند.
اول برویم سراغ نظامی که در بیتی میفرماید:
مرغ امید برنشست به شاخ
گشت میدان گفتگوی فراخ
طبق تحقیقات تاریخی ما، در زمان شاعر، دولتی با شعار امید، شاخ شده است یعنی سرِ کار آمده است، که با آمدن ایشان فضای گفتگوی بازتری فراهم شده تا با انجام این گفتگوها بتوانند مشکلات مملکتی را رفع و رجوع کنند. البته نظامی در بیت دیگری نیز درباره گفتگو اینطور گفته است:
ندارم سرِ گفتگوی کسی
مرا گفتگو هست با خود بسی
در اینجا رگِ نظامی بودنِ نظامی! خودش را نشان میدهد. گویا شاعر اعصاب درست و درمانی نداشته که با کسی گفتگو کند و فعلا میخواسته با خودش کنار بیاید! چه فکر خوب و سنجیدهای هم هست! آدم تا با خودش کنار نیاید و نداند که با خودش چند چند است، نمیتواند به حریف گل بزند که! این یعنی نظامی راه و روش مذاکره و گفتگو را خوب بلد بوده است.
امروزه افراد زیادی هستند که از مذاکره، گفتگو، احترام و دوستی خیلی دلِ خوشی ندارند، که امیدواریم دلیلش منافع شخصی نباشد. نمونه قدیمی این افراد در بین شاعران احتمالا اوحدی باشد که در بیتی اینگونه سروده است:
چند از این جستجوی باطل، چند؟
بس از این گفتگوی بیهده، بس
حافظ و سعدی، علاوه بر اینکه در اشعار خود از مذاکره حرفی نزدهاند، هیچ حرفی هم درباره گفتگو نداشتهاند. البته ایشان را جزء دسته قبل به حساب نیاورید، چون این دو شاعر بزرگ شیراز اهل گفتگو بودهاند اما خیلی حال و حوصلهاش را نداشتهاند.
اما برویم سراغ صائب تبریزی. شاعری که اهل مذاکره بوده اما در این فن خبره نبوده و موقع مذاکره، همه امتیازات را تسلیم طرف میکرده و برمیگشته. امتیازات که چه عرض کنم، خودش را هم تحویل میداده! میفرمایید نه! پس بخوانید:
از ما به گفتگو دل و جان میتوان گرفت
این ملک را به تیغ زبان میتوان گرفت
اما هر چه از ادبیات کهن فاصله بگیریم و به ادبیات معاصر نزدیک شویم، میبینیم که شاعران در مذاکره توانمندتر شدهاند. نمونه بارزش هم پروین اعتصامی است که آنقدر در گفتگو و مذاکره حرفهای بوده، کم کم به سراغ مناظره هم رفته. طوری که در اشعارش همه چیز با همه چیز مناظره میکنند! مناظره در با دیوار، مناظره چمن با آبپاش، مناظره چای سبز با معدهی خالی و… این بانوی شعر معاصر اینطوری سرودهاند:
به کار خویش نپرداختیم، نوبت کار
تمام عمر، نشستیم و گفتگو کردیم
یعنی وقتی به ما گفتند کار شما این است که بروید و مذاکره کنید، آب هم دستمان بود گذاشتیم زمین و رفتیم، و به کار خودمان نرسیدیم تا کار مردم انجام شود. حتی اگر این مذاکره یک عمر هم طول کشید باز پا پس نکشیدیم. آفرین به این حس وظیفهشناسی! میخواهید چیزی بگویم که بیشتر متعجب بشوید؟! همین خانم اعتصامی که آخرِ مناظره و مذاکره و مشاجره و مخابره و مقابله و اینطور چیزها هستند، آنقدر شکستهنفسی میکنند که نگو! اما من میگویم. در واقع بیتی از خودشان برایتان میگویم:
ما بهر زیب و رنگ، نکردیم گفتگو
چیزی نخواستیم، فلک داد آنچه خواست
امیدواریم همه هنرمندان و مذاکرهکنندگان همینقدر خاکی و متعلق به مردم باشند.
منبع : ضمیمه طنز ماهنامه روانشناسی «سپیده دانایی»، شماره 90، شهریور 94