menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

طنز : لوطی

ایمان صابر :
بابا شمل که از لوطی های بنام شهر بود را بیماری جواب کرده بود. در بستر سوپ رحمت مینوشید و قدوم مبارک حضرت عزرائیل را انتظار میکشید. پس با نوایی ناسور ناله سرداد تا نوادگان ذکورش بر بالین بیایند و کلامی من باب وصیت بشنفند و از مصیبت در راه مطلع گردند. نوباوگان طبق عادت یکی یک چوب در دست گرفتند و با شتاب بر بالین ارباب حاضر گشتند :

به آنها گفت آن لوطی بیمار
درخت عمر من خشکیده انگار

شما ای بچه های بچه هایم
عزیز هستید بس هر یک برایم

به مردم داری و بر حسن نیت
شمارا میکنم اکنون وصیّت

که من در روزگاران جوانی
گرفتم دست از هر ناتوانی

اگر خوش صحبت و خوش سر زبانید
ادب را گوهری ارزنده دانید

که این خصلت ز خصلت های نیکوست
ادب در مرد، به از دولت اوست

سپس کف کرد و لرزید و خروشید
و جام سوپ رحمت را بنوشید

ده سال و اندی از آن رویداد گذشت و صدای سالار خوان، نوه ی ارشد بابا شمل دو رگه گشت. مقابل آبگینه ایستاد سبزی پشت لب فوقانی اش را رویت نمود و با شعف خود را گفت :

گفت به خود در برِ آیینه ای
بار خدایا چه سر و سینه ای

وای چه سبز است فرازِ لبم
وای که من لاتم و لامصب ام

زور کپک بسته به بازوی من
گر چه که نخ گشت دو ابروی من

میروم اکنون به خیابان شوم
معرکه گیر سرِ میدان شوم

سالار خان بندهای کتانی مارک دارش را محکم بست، تسبیح در دست، پای در جای نیا نهاد. بنابر شواهد دیده و روایات شنیده در توصیف داش مشتی های عهد بوق، به سان مرغ مقلّد تنها از ظاهر ایشان، بجز لباس، اقتباس بنمود:

شدش ظاهر فقط الهام بخشش
کشیدش بر زمین او زیر کفشش

سویی شرت برندش روی شانه
بغل زیرش یکی یک هندوانه

به روی ساعدش با خط چینی
تتو فرموده و چسبی به بینی

و گردن را به سان گردن غاز
عمودش کرد من باب ورانداز

تحول داد ایشان بر زبانش
سپس نوک پنجه ای شد گفتمانش

سالار خان باتفاق رفیقان، از کله ی ظهر تا بوق شب، یکه و یالغوز و عزب، در آستان گذری پاتوق، و به خیال خود که کوچه را قرق نمودند.
هر یک پیاز داغی فراوان بر رشادات نداشته ی خویش می افزود و با طول و تفصیل بازگو مینمود :

یکی گفتا فلان روزی به باغی
فراری داده با سنگی، کلاغی

دگر گفتا که دیشب در خرابه
لگد بنهاده بر پهلوی گربه

و یا آنکس که چاقو همدم اوست
ز بادمجان گرفته نیمه شب پوست

ایشان خود را لات میپنداشتند و در ذهن پر تشویش هر روز به وسعت قلمروی خویش ولایتی را افزون مینمودند، اما دریغ از اینکه، ادب آداب دارد :

زور میگفت و کرد ظلم و ستم
بر زبانش کلام مخلصتم

کرد تقلید همچنان طوطی
فقط از شکل ظاهر لوطی

مردک لات و لوت بدکاره
بر کمر بسته بود قدّاره

هر که از این قماش میترسید،
تن لوطی به قبر میلرزید

گذشت و شبی فرزند منحط، سنگینی بر پلکش عارض گشت و آهنگ غنودن سر داد. در طریق سلوک پادشاه هفتم میبود که دستی مبارک یقه ی ایشان را گرفت و بر دیواری کوفت :

ناگهان دستی ز غیب آمد پدید
تا گریبان پسر را بردرید

بچه در رویا به خود لرزیده بود
تا که چهر جد خود را دیده بود

گوش طفلک را گرفت و پیچ داد
تا فشار بچه در خواب اوفتاد

گفت : آیا راه من این بوده است؟
جان من بر این طرق فرسوده است؟

سال ها خدمت نمودم بر همه
بی خشونت، بی جنایت، بی قمه

دستگیری کردم از مستضعفان
باج گیری کِی نمودم ای جوان؟

لوطی از ظلم و خشونت عاری است
عادتش احسان و مردم داری است

نان خلق الله را آجر نکن
شیشه را از خون مردم پُر نکن

بازگرد از این ره پر های و هوی
مرد لوطی درونت را بجوی
منبع : ایران جوان / سه شنبه هفدهم شهریور نود و چهار

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر