(این شعر با امضای «گردن شکسته» و خطاب به «کاکا توفیق»، در شماره ١۶ هفته نامه توفیق به سال ١٣۴٢ منتشر شد.)
به حضور منوّر «کاکا»
«پیر» و حلال جمله مشکلها؛
منِ شرمنده را سلامی هست
مشکلی، پرسشی، پیامی هست
گرچه دورم من از حضور شما
مینتابد به بنده نور شما
لیک مخلص مرید پیشینم
کز غم دوری تو غمگینم
غیبت بنده بیدلیل نبود
فرصت شعر و قال و قیل نبود
حال چون گشته فرصتی پیدا
باز آن عهد ماست پابرجا
اینکه بر پرسشم جواب دهی
بر مخ پوک بنده، آب دهی
تا که خوانندگان نامه تو
دوستداران نیش خامه تو
همگی وارد حساب شوند!
وز جواب بجا مجاب شوند
عرض گردد که مشکلم اینبار
هست در باب درهم و دینار
صحبت از آفت سماواتیست
صحبت از رأی انتخاباتیست؟
از فروشندهای که متهم است
توی افسوس و آه و همّ و غم است
متواری شده ز وحشت و بیم
شده قلب سیاه او به دو نیم
چون که در طی دوره پیشین
رأی خود را فروخته او همچین!
چه تقلب که چشم شیطان کور!
کار ملت شده از آن قمصور
به خیالش که شهر هرت اینجاست
مینداند که مو کشند از ماست!
حال کاین مرد سخت متهم است
بنده را از مصیبتش چه غم است؟!
خربزه خورده، کشتنش باید
پای لرزش نشستنش باید
باید آسان زدن به فرق سرش
که درآید ز زور آن، پدرش!
لیک یک نکته دگر اینجاست
که از آن مغز بنده شد کم و کاست!
هر فروشنده، مشتری دارد
چند دلال بندری دارد!
آن خریدار در کجا باشد
که از این ماجرا جدا باشد؟!
گرچه او پاکتر ز آب روان!
بوده و نیست جای شک در آن
لیک او چون ضرر نموده بسی
بستاند غرامت از چه کسی؟
آن خریدار، پولها داده
سخت در توی قرض افتاده
پول داده که تا وکیل شود
راهگمکرده را دلیل شود؟
خود او حال بیدلیل شده!
توسری خورده و ذلیل شده!
ز که بستاند آنچه را داده؟!
چون ز جا خیزد آنکه افتاده؟
گیرم او هم از این میان رفته!
چون فروشنده لامکان رفته!
آنکه دلال این معامله بود
برده در توی این معامله سود
به کجا رفته؟ حال او چون است؟
که دلم در فراق او خون است!
پرسش آخرم چنین باشد
مشکل بنده هم همین باشد
که در این شهر درهم و برهم
شهر افراد خوشدل و بیغم (!)
ز چه رو هرکه دزد گردنه شد
راه او صاف همچو آینه شد؟
مبلغش هرچه گشت افزونتر
زندگی شد به دزد آن بهتر
هرکه در کار خلق خدعه نمود
به غم و درد ملتی افزود،
صاحب جاه و مال و مکنت شد
خر خود راند و پاک راحت شد!
وآنکه دزدید کمتر از میزان،
زو درآرند خشتک و تنبان!
حال این شعر و این مداد دو رنگ!
وین تو در دادن جواب زرنگ
تا نگردیده مغز بنده دبنگ!
نشده حال بنده رنگارنگ!
در جوابم بگو که یکمن ماست
چند من دوغ میشه بی کم و کاست؟!
آ برار تا نشومه از تهران
می جوابا فاده، تو را قربان!
منبع : روزنامه اعتماد