در خیالات خویش آزادیم …
مثلن شیک زندگی کردیم
جای تاریک زندگی کردیم
دور و نزدیک زندگی کردیم
در ترافیک زندگی کردیم
بی خودی خنده بر لب و شادیم
در خیالاتِ خویش آزادیم
پای ما لنگ و خنده ای بر لب
خانه ها تنگ و خنده ای بر لب
نان ما سنگ و خنده ای بر لب
روز و شب جنگ و خنده ای بر لب
ما ز اسب و ز اصل افتادیم
در خیالات خویش آزادیم
می رود هی اداره… میمیرد
از فشارِ اجاره میمیرد
مرده است و دوباره میمیرد
روزِ روشن ستاره میمیرد
کُشته ای زیرِ دستِ جلادیم
در خیالات خویش آزادیم
یک نفر در هجومِ غم له شد
از وفورِ حقوقِ کم له شد!
زیرِ برچسبِ« محترم » له شد
تا بخواهید؛ هر رقم له شد
مثلِ یک برگ دستِ هر بادیم
در خیالات خویش آزادیم
مشکلِ اقتصاد هم داریم
کاسبی ی کساد هم داریم
هر طرف « حزبِ باد » هم داریم
دکترِ بی سواد هم داریم
ما فراری ز گشتِ ارشادیم
در خیالات خویش آزادیم
عمدتن خسته و پکر شده ایم
مثلِ کبریتِ بی خطر شده ایم
تازگی همدم تبر شده ایم
بی هنرمند و بی هنر شده ایم
عمر را اینچنین هدر دادیم
در خیالات خویش آزادیم
شاعر : امیرحسین خوش حال